-وحشت تماشاي معصوميتي كه به تندي محو ميشد تقديم به بچههاي آبادان كه خيلي زود بزرگ شدند
اكرم بهرامي
صداي آژير كه از راديو پخش شد مثل گله اي كه گرگ ديده باشه رميديم، هر كدام به طرف آن پناهگاه تاريك. سر پلههاي بلند مدرسه بچهها زمين ميخوردند، بعضيهاشان زير دست و پا ميماندند و هر كسي كه زرنگ تر بود زود تر ميرسيد.
تمام كلاسها خالي ميشدند توي پناهگاهي كه دهانه وروديش از زير زمين مدرسه ميرفت. سر يكي از همين جيغهاي قرمز بود كه ديد