-
از تـــه مانــده های حرفهــای نگفــته و
تــه نشـین شــدن تــنهایــی در زندگــیم شروع شد
انـــگار قصه های مادر بزرگــم راســت بود
همــیشه یــکی بود یــکی نبود
قــهوه ام را میــنوشم
باز هم شـکل ها و فــال های تــکراری
به ذهنـمم نمیرسـید که
دســت مــادر بــزرگ و فالبــین هر دو در یک کاســه باشد
یکــی بود
یکی هــم...