-
جهاني جان چو پروانه از آن استشاعر : عطار که آن ترسا بچه شمع جهان استجهاني جان چو پروانه از آن استمرا زنار زلفش بر ميان استبه ترسايي درافتادم که پيوستمرا گفتا که دين من عيان استدرآمد دوش آن ترسا بچه مستکه گر سودي کني آنجا زيان استدرين دين گر بقا خواهي فنا شومرا گفتا که اين ره بي نشان استبدو گفتم نشاني ده ازين راهز پنهاني نهان اندر نهان استز پيدايي هويدا در هويداستکه اندر وي بقاي جاودان استفنا اندر فناي است و عجب اينيقين ميدان که نه اين و نه آن استچو پيدا و نهان دانس