-
چون برآمد آفتاب از مشرق پيراهنششاعر : سيف فرغاني ماه رقاصي کند چون ذره در پيرامنشچون برآمد آفتاب از مشرق پيراهنشدست در آغوش او بيزحمت پيراهنشاز لباس بخت عريانم و گرنه کردميگر بگيرد پاي او گردم به سر چون دامنشدست بختم برفشاند آستين تا ساق عرشحال بلبل بين و با گل عمر ضايع کردنشنرگس اندر بوستان رخسارهي او ديد و گفتگر طبيبم احتما فرمايد از غم خوردنشراستي جز شربت وصلش مرا دارد زيانافتد از بام فلک خورشيد اندر روزنشز آرزوي او همي خواهد که همچون ماهتابدست او در گردنم يا