-
روزگاريست که سودازده روي توامشاعر : سعدي خوابگه نيست مگر خاک سر کوي توامروزگاريست که سودازده روي توامکه به روي تو من آشفتهتر از موي توامبه دو چشم تو که شوريدهتر از بخت منستکمتر از هيچ برآمد به ترازوي توامنقد هر عقل که در کيسه پندارم بودمحرمي نيست که آرد خبري سوي توامهمدمي نيست که گويد سخني پيش منتليک ترسم که بدوزد نظر از روي توامچشم بر هم نزنم گر تو به تيرم بزنيکه رياضت کش محراب دو ابروي توامزين سبب خلق جهانند مريد سخنمگر سعادت بزند خيمه به پهلوي توامدست موتم نکن