-
کسي به عيب من از خويشتن نپردازدشاعر : سعدي که هر که مينگرم با تو عشق ميبازدکسي به عيب من از خويشتن نپردازدنه آدميست که بر تو نظر نيندازدفرشتهاي تو بدين روشني نه آدمييدر آفتاب جمالت چو موم بگدازدنه آدمي که اگر آهنين بود شخصيسزد که مادر گيتي به روي او نازدچنين پسر که تويي راحت روان پدرچو لشکري که به دنبال صيد ميتازدکمان چفته ابرو کشيده تا بن گوشکدام سرو که با قامتت سر افرازدکدام گل که به روي تو ماند اندر باغکه دست قدرت کوتاه ما بر او يازددرخت ميوه مقصود از آن ب