-
روي اين چرخ سيه روي ستمکاره سياهشاعر : خواجوي کرماني که رخم کرد سيه در غم آن روي چو ماهروي اين چرخ سيه روي ستمکاره سياهاز سر تيغ زبانش بچکد خون سياهخامه در نامه اگر شرح دهد حال دلمکه بگريد ز سر سوز برين حال تباهبجز از شمع کسي بر سر بالينم نيستکيست کو در من مسکين کند از لطف نگاهگر چه از ضعف چنانم که نيايم در چشمبدر مرگ برم زين تن پردرد پناهبه شه چرخ برم زين دل پرآه فغانميدود دم بدمم اشک روان تا سر راهتا ببيند که که آرد خبري از راهمنه کسي از من بيچارهي