-
اي روانم بلب لعل تو آورده پناهشاعر : خواجوي کرماني دلم از مهر توآتش زده در خرمن ماهاي روانم بلب لعل تو آورده پناهخون چشمم بدود گرم و بگيرد سر راهاز سر کوي تو هر گه که کنم عزم رحيلروي دفتر کند از ديده پر از خون سياهچون قلم قصهي سوداي تو آرد بزباننتواند که برآيد شه سياره پگاهبسکه چون صبح در آفاق زنم آتش دلميشود پشت من خسته از آنروي دو تاهميکشم بار غم فرقت ياران قديممونسي کو که شود همنفسم الا آهمحرمي کو که بود همسخنم جز خامهنکند هيچکس از يار و ديارم آگاهگ