-
قصه غصه فرهاد بشيرين که بردشاعر : خواجوي کرماني نامه ويس گلندام برامين که بردقصه غصه فرهاد بشيرين که بردمرغ را آگهي از لاله و نسرين که بردخضر را شربتي از چشمهي حيوان که دهدبه سراپردهي گلچهر خور آئين که بردخبر انده اورنگ جدا گشته ز تختاز شرش شور شکر خنده شيرين که بردگر چه بفزود حرارت ز شکر خسرو راگفت جان اين نفس از چنگل شاهين که بردمرغ دل باز چو شد صيد سر زلف کژشجور آن شمع دل افروخته چندين که بردناز آن سرو قد افراخته چندين که کشدزنگ غم ز آينهي خاطر غمگين که بردمي چون زنگ اگر