-
هر که در عاشقي قدم نزده استشاعر : خاقاني بر دل از خون ديده نم نزده استهر که در عاشقي قدم نزده استکه بر او عشق، تير غم نزده استاو چه داند که چيست حالت عشقهمه جز در وصال کم نزده استعشق را مرتبت نداند آنکگرچه با دلرباي دم نزده استدل و جان باخته است هر دو بهمبجز اندر دلم علم نزده استآتش عشق دوست در شب و روزهيچ عاشق در حرم نزده استيارب اين عشق چيست در پس و پيشکو بجز در هوات دم نزده استآه از آن سوختهدل بريانباد شادي قفاش هم نزده استروز شاديش کس نديد و چه روزکه بر او درد و غم رقم نزده است