-
عشق از آنسوي عقل گيرد دوستشاعر : اوحدي مراغه اي و آن کزان سوي عقل باشد اوستعشق از آنسوي عقل گيرد دوستنه به تدبير و غور عقل بودهرچه بالاي طور عقل بودهر که اينجا رسد خدا گردددلت اينجا ز دل جدا گرددعلم را نيز مست سازد عشقعقل را زير دست سازد عشقدست با خويش در کمر دارداين دو را از ميان چو برداردبرنخيزد، مگر به نور وصولکثرت از عقل و عاقل و معقولهجر او اندرين شکي ديدنوصل او نيست جز يکي ديدنعارف خويش بين نکو نبودتا که بينا تو باشي، او نبودوانکه گوشت شنيد، اسمي بودآنکه چشم تو ديد، جسمي بودباز کن