-
جور ديدم، تا بديد آن خسرو خوبان که؟ منشاعر : اوحدي مراغه اي عاشقم وز من بپوشانيد رخ چندان که؟ منجور ديدم، تا بديد آن خسرو خوبان که؟ منسر به صحراها نهادم فاش گرديد آن که؟ مندر غمش ديوانه گشتم، بيرخش مجنون شدمور بمانم مدتي ديگر چنان ميدان که؟ منخوف بدنامي ندارم، بيم رسواييم نيستوان بلا را کس نداند بعد از آن درمان که؟ مندل به درد او سپارم، تن به مهر او دهممن دواي درد دل پرسان و دل ترسان که منهر چه گويم راست گويم وين بتر کز هر طرفو آنزمان درد دلم را چارهاي نتوان که منهم به ترک