-
پيشتر از عاشقي عافيتي داشتمشاعر : اوحدي مراغه اي بر تو چو عاشق شدم آن همه بگذاشتمپيشتر از عاشقي عافيتي داشتمبر ورق سينه جز نقش تو ننگاشتمنقش بسي ديدم از دفتر خوبي وليسايهي خود نيز را مشغله پنداشتمتا بتو پرداختم خلوت دل را تمامپيش زنخدان تو جمله بينباشتمچاه که ميساختند بر ره من دلبرانمن ز جفا هر چه شد ناشده انگاشتمشد ز جفاي تو دل پرخلل و خون، وليزلف چو شام تو از خون جگر چاشتمتشنهي لعل توام ديگر ازان ميدهدخود همه اندوه بود، تخم که من کاشتممن بتو اميدوار، تا بر شادي خورمدر قدمت مينهم