-
من که خمارم، به مسجدها مده را هم دگرشاعر : اوحدي مراغه اي کين زمان ميخوردم و در حال ميخواهم دگرمن که خمارم، به مسجدها مده را هم دگربادهاي در ده، که عقلم هست و آگاهم دگرمحنت من جمله از عشقست و رنج از آگهيرحمتي بر من، که سرگردان و گمراهم دگررحم بر گمراه و سرگردان نگفتي: واجبست؟صورت او در خيال آمد ز ناگاهم دگرمدتي در بسته بودم ديده از ديدار خواباين همي دانم که: همچون کاه ميکاهم دگرروي گندمگون او با من نميدانم چه کرد؟خواهد افگندن به بازي اندر آن چاهم دگربا زنخدانش مرا ميليست،