-
جرعه مده، که وقت شد اشتر من که عف کندشاعر : اوحدي مراغه اي نقل منه، که او دگر کم سخن علف کندجرعه مده، که وقت شد اشتر من که عف کنداي که مهار ميکشي، عفو کنش چو عف کنداشتر من به ناخوشي سر ننهد گرش کشيمحو شوند شور و شر، آتش او چو تف کندشور سرست و خيره سر، خار گرست و شيره خورور به رزش در آوري، غوره و رز تلف کندگر به گزش در افگني، سنگ و گزت بهم زندناخردي که مست شد، کي خردش خلف کند؟کار دلم ز دست شد، ميخور و ميپرست شدايست مکن، چو قافله روي در آنطرف کندبر شترست رخت من، اي دل نيک بخت