-نامه شماره ۱۲ صبح یک چهارشنبه برای اولین بار پدرت را دیدم! یعنی قضیه از این شروع شد که زن دایی منوچ برای هفدهمین بار داشت دختر به دنیا می آورد و خب از نظر دایی منوچ هنوز بعد از شانزده بچه قضیه زاییدن زن دایی لوث نشده بود و صبح اول صبح با ذوق زنگ زد و گفت بروم بیمارستان کمک دست زنش! همین بود که از خانه زدم بیرون و سوار تنها تاکسی قراضه ای که در ایستگاه سر خیابان زیر آفتاب پارک کرده بود شدم. راننده اش صندلی اش را عقب داده بود و داشت پاچه اش را میخاراند. در تاکسی را محکم بستم تا متوجهم شود. کله اش را بالا آورد و پشت سرش را نگاه کرد و گفت: «به به سلام!» می شناختمش. سهیل، پسر آقا شکور. به
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان