-
ديدار ديگران و عيادت بيماران اذيت نکردن بيمار حکايت: گروهي به عيادتِ بزرگي آمدند و بر سر بالين او مدّت زيادي ماندند و بيمار رنجيده خاطر شد. هنگامي که مي خواستند بروند از او خواستند که وصيتي به آنها کند. گفت: وقتي که به عيادتي مريضي مي رويد، زود برخيزيد و با توقّف خود او را عذاب ندهيد.(1) حکايت: شخصي به بالينِ مريضي آمد و مدّت زيادي توقّف کرد و با اصرار از بيمار مي خواست که بگويد چه چيزي دلش مي خواهد. مريض گفت: دلم مي خواهد که بميرم و از عذاب