-
غم وشادي نويسنده:نرگس دلاوري عکس رااز روي تاقچه برمي دارم.جلو چشمم باشه.توعکس،من کوچيکم.مامان خيلي جوان است.بابا هم همين طور. پيش توهستيم حضرت معصومه .ميخ هاي ريز سياه وبنفش را بيرون مي آوردم. عکس را مي خواهم بيرون بکشم. شيشه اش چسبيده به عکس.گوشه عکس را مي گيرم تا آن را بلند کنم.پاره مي شود. به خصوص صورت مامان که چسبيده است به شيشه. پشت سر مامان هم خانه توست. مامان و شيشه و خانه ات يکي شده اند. مامان چقدر گنبد طلايي ات را د