واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین:
گوشهایم از صدا لبریز است! زمان که گذشت گوش مادربزرگ هم سنگین شد. حالا باید یک جمله را با صدای بلند، چند بار بگویی تا بشنود. خیلی پیرها دچار این مشکل هستند. به نظرم خودشان که زیاد جدیش نمیگیرند اما جوانترها، فکر میکنند که پیرها از این جور مشکلات زیاد دارند. زهی خیال باطل که اینها نعمت است که آنها دارند!
برای شنیدن این همه صدای جورواجور من اما، ترجیح می دهم که گوش هایم را سنگین کنم، با پنبه، با چوب پنبه یا هر چیز ممکن دیگر! از همان کله سحر صدای غژغژ کوبیدن چکش های آهنی بر تیرآهن های آپارتمان های در حال ساخت توی راهروی پیچ واپیچ گوش می پیچد، بعد هم صدای بوق ماشین ها وسط چهارراه. صدای غژغژ موتور ها هم که دیگر تازگی ندارد. اینها فقط چند ساعت بعد از بیدار شدن از خواب است. اگر بخواهم دقیق شوم از صدای زنگ ساعتی که توی گوشم آن دم صبح دنگ دنگ می کند هم متنفرم! ساعتی که از سر یک تکلیف همیشگی باید آن وقت صبح زنگ بزند، همیشه، هر روز. صدای هواپیماهایی که یکی پس از دیگری ساحت شهرها را در هم می نوردند و خودروهایی که وسط بزرگراه ها ویراژ می دهند، صدای همهمه و شلوغی توی اتوبوس و صدای دعواهای هر روزی مترو. توی محل کار صدای زنگ تلفن های ممتد و از آن بدتر صدای کشدار انواع و اقسام زنگ های موبایل. اگر توی بانک باشی که دیگر واویلاست، با خودت فکر می کنی چرا بعضی ها نسبت به انتخاب زنگ موبایلشان اینهمه بی سلیقگی به خرج می دهند؟! آخر یک ملودی آرام چه اشکالی دارد که طرف موسیقی جز را انتخاب می کند؟! وقتی که گیتار برقی آن وسط خط می کشد به روح و روانی که دردش بسی بیشتر از برگشت خوردن چک ها یا عقب افتادن اقساط ماهانه است! از طرفی به گوشی آدم های مختلف هم که زنگ می زنی، ماجرای تازه ای اتفاق می افتد، یکی شعر عاشقی می خواند و آن یکی قصه غم، بعدی هم سرود ملی را گذاشته و دیگری موسیقی جشن عقدش! آدم ها شده اند مولد صدا، تاق توق، دنگ دنگ، غژغژ، فرفر و... باز هم هست، و از همه اینها بدتر، حتی وقتی که به خانه برمی گردی. وقتی که صدای موسیقی همسایه دیوار به دیوار چرت کوتاهت را پاره می کند. و بعد هم ساعات نشستن پای تلویزیون و شنیدن اخباربدی است که گاهی عصبانیت می کند و گاهی هم غمزده. طوری که خمود می شوی و توی خودت جمع و می مانی که وسط این همه ناهنجاری های هر روزی دنیا، دلیل بودنت چیست؟! و بعد به فکر فرو می روی و از زندگی سیر سیر! حالا اما وسط این همه سر و صداهای جورواجور، مادربزرگ من و مادربزرگ های میلیون ها آدم دیگر، توی خانه شان آرام نشسته اند و میل بافتنی به دست، شال نرمی را می بافند. گاهی هم به ظرف غذا سر می زند تا آبش کم نشود و از غل غل نیفتد. گاهی هم برای قناری های شادابش دان می ریزد و وقتی که صدای رد شدن یک موتور از کوچه به گوششان رسید، سمعک شان را بیرون می کشند و در اوج آرامش، زندگی شان را یکی زیر و یکی رو می بافند! مریم تجلی / چمدان (ضمیمه آخر هفته روزنامه جام جم)
 
یکشنبه 12 بهمن 1393 ساعت 11:45
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 29]