واضح آرشیو وب فارسی:ایسنا: سهشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۳ - ۰۸:۰۷
سردار حسین علایی به روایت خاطرات جدیدی از نحوه شهادت شهیدان حمید و مهدی باکری و همچنین اتفاقات روز شهادت حمید باکری پرداخت. به گزارش خبرنگار سرویس «فرهنگ حماسه » خبرگزاری دانشجویان ایران(ایسنا)،سردار حسین علایی که در کارنامه فعالیتهای خود مسئولیتهایی همچون فرماندهی سپاه آذربایجانشرقی از ابتدای سال 1359، فرماندهی بسیج مستضعفین آذربایجانشرقی در زمان قبل از الحاق به سپاه از اواخر سال 1359، فرماندهی سپاه آذربایجانغربی در سال 1360، جانشینی واحد طرح و عملیات ستاد مرکزی سپاه در سال 1361،ریاست ستاد قرارگاه خاتمالانبیاء(ص) سپاه از اواخر سال 1362، تشکیل «قرارگاه نوح نبی(ع)» و تصدی فرماندهی آن از سال 1363، تأسیس نیروی دریایی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در سال 1364 و تصدی فرماندهی آن در دوران دفاعمقدس و تا سال 1369، قائم مقامی وزیر دفاع وقت از سال 1370 و ریاست ستاد مشترک سپاه پاسداران انقلاب اسلامی از سال 1376 تا 1379 را دارد، در بخشی از خاطرات خود با اشاره به پیشینه آشناییاش با شهیدان حمید و مهدی باکری میگوید:آشنایی من با مهدی به سال 1354، آن زمان که در دانشگاه تبریز دانشجو بودم باز میگردد. ما در این دانشگاه با همدیگر رفیق شدیم و بواسطه همین رفاقت با برادرش حمید نیز ارتباط داشتم. آن زمان به انجام فعالیتهای انقلابی میپرداخیتم تا اینکه انقلاب به پیروزی رسید و به دنبالش سپاه چند وقت بعد سپاه تشکیل شد.من فرمانده سپاه ارومیه بودم و حمید را هم با خود به سپاه آوردم که معاونم باشد. با آغاز جنگ تحمیلی ما نیز در منطقه جنوب مستقر شدیم.در مدتی که در این منطقه بودیم بررسی و تحلیلی درباره آمار شهدا انجام دادیم و متوجه شدیم بیشتر شهدای ما از فرمانده دسته تا گردانها هستند.در حقیقت،این فرماندهان چون پشتیبانی گروه خود به حساب میآمدند جلوتر از افرادشان به دل دشمن میزدند تا نیروهایشان هم جرأت بگیرند. شرایط برتری تجهیزات و ادوات دشمن به گونهای بود که برای ضربه زدن به عراقیها باید از پوشش شب استفاده میکردیم تا سلاحهای آنها ناکارآمد باشد اما در روز چون تمرکز آتش دشمن افزایش مییافت به دنبالش تلفات نیز اضافه میشد. در زمانی که عملیات«الی بیتالمقدس» در حال طراحی بود و ریاست ستاد قرارگاه مرکزی بر عهده من بود، یادم میآید پیش از اجرای این عملیات به همراه حمید باکری با یک دستگاه خودرو وانت تویوتا برای شناسایی منطقه رفته بودیم. من رانندگی میکردم و مهدی کنار دستم نشسته بود. با اینکه در اوج احساس قرار داشت اما هیچگاه نمیشد این موضوع را از چهرهاش خواند.از طرفی هم کم حرف بود.همین که در حال صحبت با یکدیگر بودیم با لحن خاصی گفت:«احمد کاظمی حمید را فرمانده دو گردان خط شکن کرده است.» آن زمان ارومیه لشکر جداگانه نداشت و از این رو این دو برادر به همراه بچههای اصفهان که دو تیپ «امام حسین(ع)» به فرماندهی شهید «حسین خرازی» و «نجف اشرف»به فرماندهی احمد کاظمی به منطقه آمده بودند.شکر مهدی در این عملیات به شهادت نرسید. این قضیه گذشت تا اینکه سال 62 عملیات «خیبر» طرحریزی و اجرا شد.آن زمان مهدی فرمانده «تیپ 31 عاشورا» بود و حمید هم جانشین آن تیپ. مهدی برای اینکه عراقیها با عبور از روی پل «شهی تات» به داخل جزیره مجنون پیشروی نکنند حمید را به همراه گروهی از رزمندگان در این سوی پل مستقر کرد.تنها راه نفوذ به جزیره همین پل بود،به همین خاطر از ارزش و موقعیت سوقالجیشی بسیاری برخوردار بود. دشمن با تانکهای بسیاری تصمیم داشت تا از روی پل عبور کند. استعداد زرهی عراقیها آنچنان زیاد بود که هرگاه «آر. پی. جی» زنها یکی از آنها را منهدم میکردند تانک دیگری بلافاصله جایگزینش میشد. حمید توانست دو روز از این پل محافظت کند تا اینکه در همان جا به شهادت رسید و دیگر به دلیل حجم سنگین آتش تبادلی میان ما دشمن نشد پیکرش را به عقب باز گردانیم. بچهها به مهدی گفته بودند که میتوانیم یک گروه تشکیل بدهیم تا پیکر حمید را به عقب بیاورند اما او گفته بود: «اگر همه را آوردید او را بیاورید.» من که آن احساس را از او دیده بودم با شنیدن این حرف او بسیار تعجب کردم. درگیری تمام شده بود و در مرحله تثبیت منطقه قرار گرفته بودیم.مهدی در قرارگاه فرماندهی بود که برای تسلیت پیش او رفتم و با او صحبت کردم که به عقب بازگردد.از آن جایی که مافوقش بودم همواره به حرفهایم گوش میکرد.اما این بار که به او گفتم که به عقب بازگردد و برود تا به خانواده حمید تسلیت بگوید قبول نکرد و گفت:«برایشان نامه فرستادم،باید این جا بمانم و تکلیف بچههایی که پیکرهایشان مفقود شده است را روشن کنم.» آن روز از من خواست تا شب کنارش باشم. چون قرار بود یک گروه از خانوادههای رزمندگان شهید اردبیل به همراه آقای «مروج» امام جمعه اردبیل به منطقه بیایند. هنگامی که آنها به منطقه آمدند چهرهای بسیار برافروخته و طلبکارانه داشتند اما وقتی خبردار شدند که برادر مهدی هم مفقود است مانند آبی که روی آتش ریخته باشند رفتارشان تغییر کرد و به مهدی دلداری دادند. انتهای پیام
کد خبرنگار:
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ایسنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 47]