واضح آرشیو وب فارسی:ایرنا:
رقص مرگ در عصر فناوری تهران- ایرنا- مادر حدسش را هم نمی زد قرار است ساعتی دیگر از بوستان سر خیابان جسد بی جان پسرش را به آغوشش بازگردانند.
چشمان بی رمق و دهان نیمه باز پسرک لحظه ای مردان را به عقب راند.
زنی به صورتش چنگ می انداخت. جوانی پی در پی شماره های گوناگون را می گرفت تا فریادرسی بیابد. نوجوانی به سرعت پا به رکاب چسباند شاید هر چه زودتر آمبولانسی را به بوستان بکشاند. کودکان هم چون مرغکانی سر کنده بالا و پایین می پریدند و چشمانشان دو دو می زد لای دست و پای بزرگ ترها.
معلوم نبود چشمان بچه چه رنگی بود؟ مشکی، قهوه ای، سبز یا آبی؟... دیگر چه فرقی می کرد؟... هنگامی که پسرک را روی سبزه ها خواباندند 2 حدقه بی روح که لایه ای سپید روی آنها را پوشانده بود، به دوردست ها، به آسمان خیره ماند.
یکی به آرامی ناله کرد «اسمش چه بود؟»... چه اهمیتی داشت؟... رضا بود یا علی، سیاوش، حسین یا آریا... یکی از فرزندان ایران بود که شاید می خواست روزی دکتر شود یا مهندس، خلبان، پلیس یا معلم، اما دیگر نفسی از وجودش بیرون نمی آمد.
بدن استخوانی و نحیفش زیر دستان مردی که می کوشید ضربانی هر چند اندک را به آن قلب کوچک ببخشد، بالا و پایین می رفت و پیچ و تاب می خورد اما دیگر دمی برنمی آمد که زندگی را به ریه ها بازگرداند.
کودک را به پشت، از میان آب های جمع شده ته نهر سنگ چین شده و کم عمقی بیرون آوردند که به تازگی و برای تزیین، دور تپه ای از گل و سبزه کشیده بودند.
باران اردیبهشت در همان گوشه، جایی که چندین لوله و جعبه و سیم برق به چشم می خورد، حجمی از آب ایجاد کرده بود اما شاید فقط چند قطره از ته حلق کودک بیرون ریخت... این، «برق» بود که برای همیشه جریان زندگی را در رگ های او قطع کرد و اندامش را خشکاند.
بچه چگونه از ته آب سر درآورد؟ شاید قایم باشک بازی می کرد یا لای گلهای بهاری روی تپه شعر می خواند و ساعت های کودکانه خود را می گذراند... حتی شاید پسرکی دیگر، دوستانه هلش داده بود... چه فرقی داشت؟ برق آنچنان قوی بود که هر از گاه مردانی را هم که می کوشیدند با چوبی کلفت او را از آب گل آلود بگیرند، می گزید.
چند ساله بود؟ هشت شاید هم 10 یا 11 سال... چه تفاوتی می کند؟ پدری داشت و مادری... مادری که شاید ساعتی پیش، از نق های پیاپی پسرک برای بیرون رفتن به ستوه آمده و وعده وعیدهای کودکانه اش را با شرط و شروط خود همراه کرده بود تا در نبود فرزند، مجالی بیابد برای پخت شام.
حتی شاید تهدید کرده بود «حق نداری از پارک سر کوچه اون ورتر بری!»؛ مادری که اعتماد داشت به روزگار عصر فناوری اما کف دستش را بو نکرده بود که خطر، هنوز تا این اندازه در فضای متمدن شهری حتی در بوستان نیمه ساخته نزدیک منزلش و میان آن همه آدم پیر و جوان، در کمین کودک او نشسته است.
این زن عاطفه بود یا زهرا، فاطمه بود یا لیلا... هر که بود، آن شب نام فرزند او از میان میلیون ها شهروند ایرانی خط خورد.
شاید این پدر و مادر روزی بپذیرند کودک خود را برای این از دست دادند که اجلش سر رسیده و دست تقدیر، لباس رحمت گونه باران را برای آنان مشکی رنگ زده بود... اما شاید هم چند هفته، ماه یا سال بعد به مکان جان سپردن فرزندشان بروند و چشم بدوانند دنبال نگهبانی که باید آنجا می بود یا یک حفاظ زرد رنگ و نوارهای هشدار دهنده یا حتی همان سیم برقی که شاید کارگری آن را رها کرده و لخت مانده بود.
چه می دانیم آن شب و شبهای پیش، چند مادر و پدر دیگر جنازه کودک خود را که قربانی «ایمن سازی ناقص ابزارها و ساخت و سازهای شهری» شدند، در آغوش کشیده و درد خود را برای آسمان فریاد کردند؟
هنوز حوادثی مانند غرق شدن دختران دانش آموز در دریاچه پارک شهر را که چهاردهم اردیبهشت ماه سال 1381 رخ داد، فراموش نکرده ایم.
در قرن بیست و یکم، عصر فناوری و دنیای دیجیتال تا چه اندازه باید هزینه کوتاهی ها و اشتباه ها در به کارگیری منابع انسانی و نصب و راه اندازی سیستم هایی را داد که به دلیل کاستی های پایش مدیریتی به جای گره گشایی از انسان ها، گریبان آنان را چسبیده اند؟
---------------------------------
** این کودک عصر نهم اردیبهشت ماه در فضای سبز حاشیه بزرگراه نواب تهران جان سپرد.
از مریم مسعود- گروه تحقیق و تفسیر خبر
تحقیق**1961**1358
انتهای پیام /*
: ارتباط با سردبير
[email protected]
16/02/1393
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ایرنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 32]