تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 16 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):چه بسيار عزيزى كه، نادانى اش او را خوار ساخت.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1826532829




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

|طنز| احمدی نژاد در آمبولانس


واضح آرشیو وب فارسی:آخرین نیوز: |طنز| احمدی نژاد در آمبولانس

به گزارش آخرین نیوز، روزنامه شرق نوشت:خلاص. پا روی ترمز. پشت ترافیک میدان رسالت. ثانیه شمار قرمز؛ 6300 . یعنی ترافیک ابدی. درینگ.درینگ. «الو. مامان؟ جانم؟ گفتم روی این خط زنگ نزن. من گوش به زنگم که بروم بالا سر مریضی، بیماری، چیزی.» کلاچ ترمز. نیم متر حرکت به جلو. ترمز. ثانیه شمار 4500 تا قرمز. دستی بالا.«مامان، چرا فکر می کنی مسوول همه چیز توی این مملکت منم که هرچی می شود به من زنگ می زنی؟» موتوری توی آینه بغل. «مامان، گرانی؟ تورم؟ آلودگی هوا؟ بی آبی؟ حقوق معوقه؟ سیاست خارجی؟ یارانه؟ بابا اینها مسوولش من نیستم... کیه پس؟ خب آقای احمدی نژاد.» ثانیه شمار 63 تا قرمز جگری را نشان می دهد. «چی؟ چی؟ برم سراغ باعث و بانیش؟ سراغ احمدی نژاد؟ مادر من... نمیشه که... چی؟ شیرت رو حلال نمی کنی؟ عاقم می کنی؟ ای بابا... چشم... چشم... بوس.» بوق بوق. چراغ سبز.
زدم توی دنده و آژیرکشان پیچیدم سمت نارمک. میدان هفتادودوم. سر بن بست هدایت ایستادم و بوق زدم.
آقای احمدی نژاد با همان زیرشلواری سورمه ای خط داره، که توی فیلم تبلیغاتیش باهاش باغچه را بیل می زد، آمد دم در و گفت: «شما بوق می زنی؟ برای من بوق می زنی؟»
گفتم: «سلام دکتر. بپر بالا بریم.»
گفت: «سوار آمبولانس بشم؟ شما مرض داری؟ یا شما آزار داری؟»
گفتم: «دکتر، جان من دوتا جمله بگو غیرسوالی باشه. سوارشو بریم. کارت دارم.»
تا راه افتادیم گفتم: «ببین، دکترجان، من کاری ندارم کی به روحانی رای داده، کی به شما. اصلا کاری ندارم کی به قالیباف رای داده. عارف هم که بماند. فقط تنها چیزی که می دانم این است که این کاری که شما کردی، واقعا کاری بوده کارستان. یعنی کار + ستان. یعنی کار را از دست خارج کرده.»
گفت: «خب؟»
گفتم: «من مطمئنم تیم اقتصادی روحانی از پس این کار برنمی آید.»
گفت: «کدوم کار؟»
گفتم: «همین حل معضل پرداخت یارانه ها.»
گفت: «چشه؟»
گفتم: «76میلیون و 600 هزارنفر ثبت نام کرده اند دارند پول می گیرند. می شود ماهی سه هزارو500 میلیاردتومان. این پول از درآمد دولت بیشتره. هیات دولت برای پرکردن این پول، کم مانده بروند دوباره ازدواج کنند، که وام ازدواجشان را هم بردارند بزنند به زخم یارانه ای که بر پیکر اقتصاد و جامعه برجا گذاشتی.»
گفت: «ازدواج جوانان خوبه که. من ایرادی نمی بینم. جوان مردم ازدواج نکند خوب است؟ شغل نداشته باشد سرش را به یک کاری گرم می کند. زن نداشته باشد سرش را به چی گرم کند؟ ببینم شما زن داری؟ آیا نباید ازدواج کنی؟ وام ازدواج بد است؟ بد است یک وامی بگیری با این دستت پول بشماری، با آن دستت از دست خانومت استکان چای بگیری؟ می خواهی دستت خالی باشد؟ می خواهی دست تنها بمانی؟ اصلا بیا «دانشگاه ایرانیان» ثبت نام کن. رشته آموزش پخت کیک زرد در زیرزمین دوست نداری بخوانی؟ رشته کاپشن دوزی سنتی چطور؟ رشته پرورش سیب زمینی موضعی چی؟ ...»
زدم روی ترمز.
گفت: «چی شد؟ چرا نگه داشتی؟»
گفتم: «دیگر مزاحم شما نمی شوم. بفرمایید پایین.» داشت بهم لبخند می زند. گوشی را برداشتم و زنگ زدم به مادر... « الو... مامان... مامان... آره... دیدمش... ببین چیزه... من خودم مسوولیت همه این چیزها را برعهده می گیرم... فقط نگو دیگر برو دنبال باعث و بانیش...»
بعد برگشتم دیدم هنوز دارد به من لبخند می زند. گفتم: «دکترجان، کاری نداری؟»
گفت: «من کاری ندارم؟ شما کاری داری؟» بعد زل زد به چشم هام و لبخند زد. یک نگاه کردم این ور، یک نگاه کردم آن ور، درِ آمبولانس را باز کردم و دویدم به سمت پایان بزرگراه... . 



سه شنبه, 19 فروردين 1393 ساعت 09:56





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: آخرین نیوز]
[مشاهده در: www.akharinnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 19]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن