تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1835558590
داستان زيباي مشتهای حلیمه
واضح آرشیو وب فارسی:جام نیوز:
داستان زيباي مشتهای حلیمه
جام كشكول: یاد آخرین سخن بابا افتادم. در همان مشت هایی که حلیمه به سینه ام میزد. هرسیلی که حلیمه به صورتم میزد ایمانم را می برد. ایمانی که پایه ان جهل بود. ایمانی دروغینی که هیچ گاه جایی برای فکر برایم نگذاشته بود.
وقتی که بعد از گذشت سه ماه حلیمه من را دید گریبانم را گرفت. انگاه مشت و سیلی بود که بر سر و صورت من فرود میامد. سرم را بالا گرفته بودم و دوست نداشتم نگاهم در نگاه حلیمه گره بخورد. این مشت و سیلی ها کمترین جزای من بود. حلیمه هم به قصد انتقام نمیزد. جنایتی که من در حق او کرده بودم چیزی نبود که درون حلیمه یا من را با این مشت و سیلی ها ارام سازد.
صورتش رنگ خون گرفته بود و فریادهایش در نمیامد. فقط ناله هایی بود که از عمق جان حلیمه برمیخواست و نامفهوم به گوش میرسید. بعد از مدتی حلیمه بیهوش روی زمین افتاد و این بیهوشی که چندین روز طول کشید.
در این مدت به آخرین حرف بابا فکر میکردم. آنگاه که گفت باباجان مواظب باش که شیطان به بهانه انجام امر خدا به تو فرمان ندهد، مواظب باش که شیطان به بهانه طاعت خدا تو را مطیع خود نکند.
اما من چه کرده بودم؟ کورکورانه حلیمه را قربانی شیطان کرده بودم. چوب حراج برنجابت و پاکی او زده بودم و حال حلیمه مانند جنازهای بی روح در کنار خانه افتاده بود.
حلیمه توان صحبت نداشت و من از طریق زکیه متوجه شدم چه بر سر او امده است. هر سخنی که زکیه میگفت شعله ای بود که درون مرا آتش میزد.
سالها بود که بزرگ خانه من بودم و برای حلیمه پدری کرده بودم. وقتی که بابا از دنیا رفت دو برادرم و دختر نازدانه اش را به من سپرده بود. تمام تلاشم را کرده بودم تا چیزی برای آنها کم نگذارم و به اقرار همه خانواده توانسته بودم جای خالی پدر را تا جای ممکن پر کنم و چیزی برای بچه ها کم نگذارم.
نگاه حلیمه به من همان نگاه یک فرزند به پدرش بود و حرف من را واجب الاطاعه میدانست. همین اطاعت محض حلیمه بود که من را جری کرد تا از او بخواهم که تن به این کار بدهد. وقتی که از او خواستم برای جهاد به سوریه برود، حلیمه با تعجب پرسید: جهاد؟ زن و جهاد؟ تو خودت این جا هستی و یک زن را به جهاد میفرستی؟
گفتم حلیمه, این جهاد فرق دارد و از عهده من ساخته نیست. فقط زنها و دخترها میتوانند آن را انجام بدهند.
حلیمه با نگاهی متعجبانه گفت: منظورت را نمیفهمم؟
عرق سردی بر تنم نشست. نمیتوانستم صریح منظورم را بگویم. دست به دامان کلمات و الفاظ شدم تا شاید در لابلای آن حرفم را بگویم. گفتم ببین حلیمه! مردان زیادی الان در سوریه مشغول جنگ هستند و انها به کمک زنها نیاز دارند. من شنیده ام که بعضی از علما فتوا داده اند که باید زنها و دخترها به کمک مردهای مجاهد بروند, گفته اند نیاز جبهه های نبرد به زنان است. سرم را پائین انداخته بودم و زیرچشمی نگاهی به صورت حلیمه کردم. حلیمه متعجبانه به من نگاه میکرد و هیچ نمیگفت.
زکیه همبازی دوران کودکی حلیمه بود و با او بزرگ شده بود. بیشتر عمرش را در خانه ما سپری کرده بود و خیلی راحت با من سخن میگفت. همو بود که مخالفت حلیمه را گفت و من نیز از طریق زکیه بود که حرفهای تحکم آمیزم را به گوشش رساندم: باید حلیمه برود و گرنه جایی در خانه ندارد, برادران مجاهد درون جبهه ها مشغول جنگیدن هستند برای احیای دین خدا, انگاه ما در کنار بنشینیم و کمک شان نکنیم؟ اگر حلیمه نرود تمام زحماتی که برایش کشیده ام حرامش باد.
حلیمه راهی شد. اما نه به اختیار خودش, بلکه با فشار و ارعاب من. زکیه اما به اختیار خودش رفت. توجیهاتی که من برای قانع کردن حلیمه بکار بسته بودم باعث شده بود که زکیه زودتر از او راضی شود و فکر کند دارد برای جهاد میرود. شاید هم میخواست کنار حلیمه باشد. هر دو راهی شدند. با کاروانی از نیروهای تونسی که برای جنگیدن به سوریه میرفتند. هشتاد مجاهد از طریق سفارت عربستان عازم شدند. شصت و نه مرد و یازده زن.
قرار بود پرواز آنها به عربستان باشد و بعد از گذراندن یک دوره نظامی به میدان نبرد بروند. بعد از رفتن حلیمه سفارت عربستان به ما پانزده هزار دلار پاداش داد. پاداشی که همه آ را کنار گذاشتم تا وقتی که حلیمه برمیگردد به او بدهم.
زکیه میگفت در عربستان به یک پایگاه نظامی رفتند و آنجا زیر نظر چند کماندو امریکایی آموزش دیدند. هر روز تمرینات نظامی سختی داشته اند اما آن تمرینات روحیه حلیمه را بالاتر میبرد. خوشحال بود از اینکه دارد آماده میشود تا مانند یک مرد به میدان مبارزه با کفر برود.
زکیه میگفت روزهای اول حلیمه هر روز مرا دعا میکرد که پای او را به این میدان باز کرده بودم.
اما اولین تردید ها در دل حلیمه روزی پیش آمد که فهمید نقشه هایی که از نیروهای اسد به پایگاه می آید به وسیله پهبادهای اسرائیلی گرفته شده است. حلیمه به زکیه گفته بود چرا اسرائیلی ها باید به مخالفین کمک کنند؟ آنها سالهاست که مسلمانان را می کشند و کینه ای دیرینه نسبت به همه مسلمانان دارند حال چرا باید خیرخواه نیروهای مجاهد باشند؟
تردید حلیمه در دلش ماند و راهی میدان شد. جایی که خیلی زود شد هرانچه نباید میشد...
حلیمه در گوشه ای افتاده بود و توان صحبت نداشت. زکیه بر بالینش نشسته بود و داشت از بلایی که بر سرشان آمده بود سخن میگفت. بغض حلیمه از گلوی زکیه بیرون میریخت. گویی میخواست انتقام خودش و حلیمه را با بی پرده سخن گفتن از من بگیرد.
زکیه نگاهش بر چشمان بسته حلیمه بود و گفت: از عربستان ما را با یک پرواز نظامی به مرز ترکیه بردند و آنجا بود که میدان مبارزه را برای هر کس مشخص کردند.
من و حلیمه و سه زن دیگر قرار بود به گردانی از جبهه النصره برویم. به محض ورود جوانی که فرمانده گردان بود با رویی گشاده به استقبال ما آمد و سخنرایی شیوایی برای ما کرد. فرمانده گردان میگفت شما اکنون در مبارزه با کفر هستید و جزای شما بهشت است. خدا این توفیق را به شما داده که در سپاه اسلام باشید و بر علیه کفر بجنگید. شما زن ها کارتان بالاتر از مردهاست چرا که تکلیف جهاد ندارید اما از خود گذشتید و پا به این میدان گذاشتید.
شب که شد فرمانده گردان حلیمه را, حلیمه را...صدای زکیه می لرزید, نگاهش به زمین دوخته شده بود.
آنها با ما مانند یک برده جنسی رفتار میکردند و مدام افرادی از گردان به سراغ ما می آمدند. وقتی سخن به اعتراض بلند میکردیم که این کار حرام است انها هزار دلیل و منطق بیهوده می آوردند که چون ما بر علیه کفر در حال جنگ هستیم مشکل شرعی ندارد! آنها همه کارهای گناه و حرام خود را توجیهه می کردند.
اشک از چشمان زکیه جاری بود و میگفت حلیمه آن روزها مرد. روح پاک حلیمه طعمه شیطان صفتان شد. افراد پلیدی که دین را بهانه هر جنایتی می کردند.
زکیه من را مخاطب قرار داده بود: میخواست تو را نفرین کند اما نکرد، میخواست خودش را بکشد اما نکشت،خودش را به دست تقدیر سپرده بود، تقدیری که جهل تو برایش رقم زده بود.
حلیمه همه جنایاتی که در حقش شد تحمل کرد اما آن اتفاق باعث شد که حلیمه تابش را از دست بدهد. وقتی که نیروهای گردان میخواستند ان حمله را انجام دهند. همه چیز طبق برنامه ریزی پیش میرفت. من و حلیمه به خاطر اینکه در کنار فرمانده گردان بودیم به عملیات مشرف بودیم. قرار بود چندین کپسول مواد شیمیایی به همراه چند نفر کارشناس که زیر نظر بندربن سلطان بودند از عربستان برای ما ارسال شود
و آنگاه گردان ما پس از آماده سازی, این مواد را به وسیله چند خمپاره به شمال حلب شلیک کند.
طراحی عملیات طوری بود که همه نگاهها متوجه ارتش سوریه شود و اسد متهم به استفاده از سلاح شیمیایی. حتی قرار بود به چند جنازه از نیروهای مخالف اسد مواد تزریق شود تا در بازرسی های بعدی سند جنایت اسد بشوند.
وقتی که حلیمه با تعجب از فرمانده گردان پرسید، مواد شیمیایی؟ چرا به مناطق شهری، آن هم جایی که در آن خانواده زندگی میکند, جایی که در آ زن و فرزند بیگناه است؟
فرمانده گردان که در توجیح کردن استاد بود گفت: درست است که ما چند نفر بیگناه را میکشیم اما این باعث میشود کشورهای دوست ما بتوانند برای حمله به اسد بهانه بدست آورند و حکومت او را از بین ببرند. میدانی که الان از بین بردن حکومت واجب است و برای آن میشود هر کاری کرد. حلیمه در حالی که میترسید سخنش را بگوید با تامل گفت ولی کشتن افراد بیگناه حرام شرعی است و با هیچ بهانه ای نمیشود این کار را کرد.
فرمانده گردان نگاهی غضبناک به حلیمه کرد و گفت تو را چه به این حرفها, ما برای خود دلیل شرعی داریم. بهتر است شما هم برای عملیات آماده شوید.
شب که شد حلیمه مرا به کناری کشید و گفت زکیه من دیگر نیستم. من خودم را قربانی کردم اما نمیتوانم با کسانی باشم که میخواهند مردم را بدون هیچ گناهی بکشند. میخواهم فرار کنم تو هم با من میایی؟
در را که باز کردم حلیمه را دیدم. چشمان پرفروغش رنگ باخته بود. حلیمه ای که وقت رفتن بهاری بود رنگ خزان گرفته بود. حلیمه ای که قبل رفتن دنیایی از معصومیت بود...
نگاه حلیمه به من دردناک ترین عذاب عمرم بود. دردناک تر از همه مشت و سیلی های که بر من فرود آورد.
زکیه رفته است و من مانده ام و چشمانی که بسته است. من مانده ام و خیال اینکه اگر این چشمها دوباره باز شود چگونه بر من خواهد نگریست. محمد نجفعلي زاده
۱۳۹۲/۱۲/۱۰ - ۱۵:۳۱
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام نیوز]
[مشاهده در: www.jamnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 85]
صفحات پیشنهادی
شما هم لبخند بزنید : داستانک بسیار زیبای "لبخند" اثر سنت اگزوپری
شما هم لبخند بزنید داستانک بسیار زیبای لبخند اثر سنت اگزوپری وبلاگ > مؤذن جامی محمدهادی - بسیاری از مردم کتاب شاهزاده کوچولو اثر سنت اگزوپری را میشناسند اما شاید همه ندانند که او خلبان جنگی بود و با نازیها جنگید وکشته شد قبل از شروع جنگ جهانی دوم اگزوپری درداستان زيباي پرواز از طبقه ششم
داستان زيباي پرواز از طبقه ششم جام كشكول معصومه شمسینی پله های مترو را بالا آمد و به سمت خیابان رفت هر روز این مسیر را تا محل کارش پیاده طی می کرد برای لحظه ای کوتاه ایستاد و سرش را بالا گرفت و به ساختمان هایی قدیمی که غباری از آلودگی شهر بر آن نشسته بود خیره ماند بر خلاف ویتداستان زیبای چادری شدن یک زن
داستان زیبای چادری شدن یک زن تصمیم گرفتم که برم تجریش یه چادر بخرم امتحان کنم یا می تونم یا نمی تونم رفتم تو یه مغازه ای که قبلا دوستم از اون جا چادر عروسی شو دوخته بود به گزارش سرویس فرهنگی جام نیوز تو یه خونواده کاملا اصیل به دنیا اومدم و بزرگ شدم واسه همین هم بی قید و بندداستان زیبای آهنگ زندگی
در یکی از روزهای سرد زمستان در یکی از محلات فقیرنشین شهر صبح زود که مردم آن منطقه در حال رفتن به محل کارشان بودند صدای زیبا و دلنشین ویولن از گوشه خرابه ای توجه آن ها را به خود جلب می کرد مردم فقیر منطقه که اکثرا مشاغل مشقت بار و سختی داشتند و گاه ناامیدانه و بدون حتی کمترین دریک نسخه خانگی برای زیبایی چشم ها
یک نسخه خانگی برای زیبایی چشم هااز مهمانی یا گشت و گذارهای دوستانه وسط هفته همیشه گریزانم چون بعد از یک روز سخت کاری و بودن در فضای بیرون از خانه و زیر نورآفتاب یا ساعت های طولانی خیره ماندن به مانیتور رایانه همیشه چشمانم خسته و قرمز است اطرافیان مدام می گویند چرا چشمانت قرمزهیچ یادی از «دستمال سرخها» در این 33 سال نشده است/ داستان یک پاسدار شهید که عضو گارد جاویدان شاه بود
فرهنگ و هنر سینمای ایران همسر شهید اصغر وصالی هیچ یادی از دستمال سرخها در این 33 سال نشده است داستان یک پاسدار شهید که عضو گارد جاویدان شاه بود همسر شهید اصغر وصالی در مراسم اکران فیلم چ در دانشگاه تهران ضمن تشکر از حاتمیکیا و بابک حمیدیان بازیگر نقش همسر شهیدش گفت ذکرچگونه با آرایش به حداکثر زیبایی برسیم؟!
چگونه با آرایش به حداکثر زیبایی برسیم در اغلب افراد عیوبی در پوست وجود دارد که در زیر آرایش قرار می گیرد واین کرم پودرها هستند که نقش اصلی را در یک آرایش درخشان و خوشایند فراهم می آورند حتما تاکنون تصاویر مدل ها و ستاره های سینما را در مجلات دیده اید و با حسرت به خودتان گفته اپشت بام زیبای یکی از برجهای شمال تهران !
پشت بام زیبای یکی از برجهای شمال تهران 1392 11 18آقازمانی: بازیکنان راهآهن هزینه رفت و آمد خود را ندارند/ داستان قهرکردن من صحت ندارد
آقازمانی بازیکنان راهآهن هزینه رفت و آمد خود را ندارند داستان قهرکردن من صحت ندارد بازیکن تیم راهآهن گفت از ابتدای فصل فقط 30 درصد مطالباتمان را دریافت کردیم و حتی برخی بازیکنان جوان ما هزینه رفت و آمد خود را ندارند سامان آقازمانی در گفتگو با خبرنگار ورزشی باشگاه خبرنرحیمپور: پدر داستان کوتاه فارسی، شخصیتش بیمار است/ واکنش سرشار: نویسنده بدی نبود
رحیمپور پدر داستان کوتاه فارسی شخصیتش بیمار است واکنش سرشار نویسنده بدی نبود فرهنگ > کتاب - رحیم پور معتقد است هدایت بلد است چطور بنویسد اما بلد نیست از چه بنویسد او به عنوان یک نویسنده جملههای قشنگی دارد اما به عنوان یک انسان شخصیت بیماری دارد مرامن... عروس بن لادن/ داستان 9 سال زندگی عذاب آور
من عروس بن لادن داستان 9 سال زندگی عذاب آور کارمن در این کتاب پس از حادثه یازده سپتامبر که نام خانوادگی بنلادن را به همه دنیا شناساند تعبیر دیگری از این خانواده و حاکمان عرب دارد سعودیها طالبانهایی در ناز و نعمت هستند کتاب من عروس بن لادن نوشته کارمن بنلادن با ترجششمین جشنواره داستان کوتاه دفاع مقدس به کار خود پایان داد
ششمین جشنواره داستان کوتاه دفاع مقدس به کار خود پایان داد خبرگزاری رسا ـ رئیس سازمان هنری و ادبیات دفاع مقدس در آئین اختتامیه ششمین دوره جشنواره سراسری داستان کوتاه دفاع مقدس که با حضور مقامات لشکری و کشوری و نویسندگان و محققین این عرصه برگزار شد گفت بیش از ۱۸۰۰ اثر برای این جشاقدام بسیار زیبای کریمی و انصاریفرد+ عکس
اقدام بسیار زیبای کریمی و انصاریفرد عکسعلی کریمی و کریم انصاریفرد بعد از تمرینات تراکتورسازی به عیادت کودکان سرطانی رفتند علی کریمی که طی سالهای اخیر همیشه پای ثابت کارهای خیریه بوده این عکس را در صفحه شخصی اینستاگرام خود گذاشت و در توضیح آن نوشت امروز بعد از تمرین عداستان شهیدی که عضو گارد شاه بود
داستان شهیدی که عضو گارد شاه بود ذکر مظلومیت شهدای پاوه واجب بود که حاتمیکیا با هنرمندی آن را به تصویر کشید تا پیش از این در این ۳۳ سال از وصالی و یاران دستمال سرخش هیچ یادی نشده بود به گزارش جام به نقل از مهر برنامه نقد و بررسی فیلم سینمایی «چ» عصر امروز چیک خوراکی مفید برای حفظ زیبایی موها
یک خوراکی مفید برای حفظ زیبایی موها از دیگر مزایای گردو کمک به بهبود خواب در افراد است زیرا این ماده غذایی حاوی ملاتونین هورمونی است که باعث تنظیم خواب میشود مصرف گردو به تقویت مو کاهش ریزش مو و رشد آن کمک میکند محققان انجمن بهداشت و سلامت هند اظهار کردند گنجاندن آجیل به ویتاجگردون: زیبایی مبلمان شهری گچساران قبل از عید، کانون توجه مسئولان باشد
تاجگردون زیبایی مبلمان شهری گچساران قبل از عید کانون توجه مسئولان باشدنماینده گچساران و باشت در مجلس شورای اسلامی گفت گل کار مسئولان گچساران زیبا کردن این مبلمان شهری قبل از تعطیلات نوروزی است به گزارش خبرگزاری فارس از گچساران غلامرضا تاجگردون صبح امروز در نشست با اعضای شبارش برف بر زیبایی کوه خضر بزمان افزوده است
بارش برف بر زیبایی کوه خضر بزمان افزوده است ایرانشهر زاهدان- ایرنا- بخشدار بزمان از توابع شهرستان ایرانشهر گفت کوه خضر به عنوان جوانترین آتشفشان خاموش ایران معروف به خضر نبی یا کوه زنده از زیبایی منحصر به فردی برخوردار است که ریزش برف در فصل زمستان نیز بر جذابیت آن می افزاید-
گوناگون
پربازدیدترینها