تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 4 آذر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):ردم دو گروه‏اند: دانشمند و دانش‏اندوز و در غير اين دو، خيرى نيست.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1833025971




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

نهج البلاغه ، انديشه امام على (علیه السلام)


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
نهج البلاغه ، انديشه امام على (علیه السلام)
نهج البلاغه ، انديشه امام على (علیه السلام) نويسنده:شهید علامه مرتضى مطهرى(رحمت الله علیه) اين مجموعه نفيس... اين مجموعه نفيس و زيبا به نام‏«نهج البلاغه‏»كه اكنون در دست ماست و روزگار از كهنه كردن آن ناتوان است و گذشت زمان و ظهور افكار و انديشه‏هاى نوتر و روشنتر مرتبا به ارزش آن افزوده است، منتخبى از«خطابه‏ها»و«دعاها»و«وصايا»و«نامه‏ها»و«جمله‏هاى كوتاه‏»مولاى متقيان على عليه السلام است كه به وسيله سيد شريف بزرگوار«رضى‏»(رضوان الله عليه)در حدود هزار سال پيش گردآورى شده است. آنچه ترديد ناپذير است اين است كه على عليه السلام چون مرد سخن بوده است،خطابه‏هاى فراوان انشاء كرده،و همچنين به تناسبهاى مختلف جمله‏هاى حكيمانه كوتاه فراوان از او شنيده شده است، همچنانكه نامه‏هاى فراوان مخصوصا در زمان خلافت نوشته است،و مردم مسلمان علاقه و نايت‏خاصى به حفظ و ضبط آنها داشته‏اند. مسعودى كه تقريبا صد سال پيش از سيد رضى مى‏زيسته است(اواخر قرن سوم و اوايل قرن چهارم هجرى)در جلد دوم مروج الذهب تحت عنوان‏«فى ذكر لمع من كلامه و اخباره و زهده‏»مى‏گويد:«آنچه مردم از خطابه‏هاى على در مقامات مختلف حفظ كرده‏اند (1) بالغ بر چهار صد و هشتاد و اندى مى‏شود. على عليه السلام آن خطابه‏ها را بالبديهه و بدون يادداشت و پيشنويس انشاء مى‏كرد،و مردم،هم الفاظ آن را مى‏گرفتند و هم عملا از آن بهره‏مند مى‏شدند.» گواهى دانشمند خبير و متتبعى مانند مسعودى مى‏رساند كه خطابه‏هاى على چقدر فراوان بوده است.در نهج البلاغه تنها239 قسمت‏به نام خطبه نقل شده است،در صورتى كه مسعودى چهار صد و هشتاد و اندى آمار مى‏دهد و بعلاوه اهتمام و شيفتگى طبقات مختلف را بر حفظ و ضبط سخنان مولى مى‏رساند. سيد رضى و نهج البلاغه سيد رضى شخصا شيفته سخنان على عليه السلام بوده است.او مردى اديب و شاعر و سخن‏شناس بود. ثعالبى كه معاصر وى بوده درباره‏اش گفته است: «او امروز شگفت‏ترين مردم عصر و شريفترين سادات عراق است و گذشته از اصالت نسب و حسب،به ادب روشن و فضل كامل آراسته شده است...او از همه شعراى آل ابيطالب برتر است‏با اينكه آل ابيطالب شاعر برجسته فراوان دارند.اگر بگويم در همه قريش شاعرى به اين پايه نرسيده است،دور از صواب نگفته‏ام.» (2) سيد رضى به خاطر همين شيفتگى كه به ادب عموما و به كلمات على عليه السلام خصوصا داشته است، بيشتر از زاويه فصاحت و بلاغت و ادب به سخنان مولى مى‏نگريسته است،و به همين جهت در انتخاب آنها اين خصوصيت را در نظر گرفته است،يعنى آن قسمتها بيشتر نظرش را جلب مى‏كرده است كه از جنبه بلاغت‏برجستگى خاص داشته است،و از اين رو نام مجموعه منتخب خويش را«نهج البلاغه‏»نهاده است،و به همين جهت نيز اهميتى به ذكر مآخذ و مدارك نداده است،فقط در موارد معدودى به تناسب خاصى نام كتابى را مى‏برد كه آن خطبه يا نامه در آنجا آمده است. در يك مجموعه تاريخى و يا حديثى،در درجه اول بايد سند و مدرك مشخص باشد و گرنه اعتبار ندارد، ولى ارزش يك اثر ادبى در لطف و زيبايى و حلاوت و شيوايى آن است.در عين حال نمى‏توان گفت كه سيد رضى از ارزش تاريخى و ساير ارزشهاى اين اثر شريف غافل و تنها متوجه ارزش ادبى آن بوده است. خوشبختانه در عهدها و عصرهاى متاخرتر افراد ديگرى در پى گردآورى اسناد و مدارك نهج البلاغه بر آمده‏اند و شايد از همه مشروحتر و جامعتر كتابى است‏به نام‏«نهج السعادة فى مستدرك نهج البلاغه‏»كه در حال حاضر به وسيله يكى از فضلاى متتبع و ارزشمند شيعه عراق به نام محمد باقر محمودى در حال تكوين است.در اين كتاب ذى قيمت مجموعه سخنان على عليه السلام اعم از خطب، اوامر،كتب و رسائل،وصايا،ادعيه،كلمات قصار جمع آورى شده است.اين كتاب شامل نهج البلاغه فعلى و قسمتهاى علاوه‏اى است كه سيد رضى آنها را انتخاب نكرده و يا در اختيارش نبوده است،و ظاهرا جز قسمتى از كلمات قصار،مدارك و مآخذ همه به دست آمده است.تاكنون چهار جلد از اين كتاب چاپ و منتشر شده است. اين نكته نيز ناگفته نماند كه كار گردآورى مجموعه‏اى از سخنان على عليه السلام منحصر به سيد رضى نبوده است،افراد ديگرى نيز كتابهاى با نامهاى مختلف در اين زمينه تاليف كرده‏اند.معروفترين آنها غرر و درر آمدى است كه محقق جمال الدين خوانسارى آن را به فارسى شرح كرده است و اخيرا به همت فاضل متتبع عاليقدر آقاى مير جلال الدين محدث ارموى،از طرف دانشگاه تهران چاپ شده است.على الجندى رئيس دانشكده علوم در دانشگاه قاهره در مقدمه‏اى كه بر كتاب على بن ابيطالب، شعره و حكمه نوشته است،چند كتاب و نسخه از اين مجموعه‏ها نام مى‏برد كه برخى از آنها به صورت خطى مانده است و هنوز چاپ نشده است،از اين قرار: 1.دستور معالم الحكم،از قضاعى صاحب الخطط. 2.نثر اللئالى.اين كتاب به وسيله يك مستشرق روسى در يك جلد ضخيم ترجمه و منتشر شده است.3. حكم سيدنا على عليه السلام،نسخه خطى در دار الكتب المصرية. دو امتياز كلمات امير المؤمنين عليه السلام از قديمترين ايام با دو امتياز همراه بوده است و با اين دو امتياز شناخته مى‏شده است:يكى فصاحت و بلاغت،و ديگر چند جانبه بودن و به اصطلاح امروز چند بعدى بودن.هر يك از اين دو امتياز به تنهايى كافى است كه به كلمات على عليه السلام ارزش فراوان بدهد ولى توام شدن ايندو با يكديگر،يعنى اينكه سخنى در مسيرها و ميدانهاى مختلف و احيانا متضاد رفته و در عين حال كمال فصاحت و بلاغت‏خود را در همه آنها حفظ كرده باشد،سخن على عليه السلام را قريب به حد اعجاز قرار داده است و به همين جهت‏سخن على در حد وسط كلام مخلوق و كلام خالق قرار گرفته است و در باره‏اش گفته‏اند:«فوق كلام المخلوق و دون كلام الخالق‏». زيبايى اين امتياز نهج البلاغه براى فردى كه سخن‏شناس باشد و زيبايى سخن را درك كند،نياز به توضيح و توصيف ندارد.اساس زيبايى درك كردنى است نه وصف كردنى.نهج البلاغه پس از نزديك چهارده قرن براى شنونده امروز همان لطف و حلاوت و گيرندگى و جذابيت را دارد كه براى مردم آن روز داشته است.ما نمى‏خواهيم در مقام اثبات اين مطلب بر آييم،به تناسب بحث،گفتگويى در باره تاثير و نفوذ سخن على در دلها و در بر انگيختن اعجابها-كه از زمان خود آن حضرت تا امروز با اينهمه تحولات و تغييراتى كه در فكرها و ذوقها پيدا شده،ادامه دارد-انجام مى‏دهيم و از زمان خود آن حضرت آغاز مى‏كنيم. ياران على عليه السلام خصوصا آنان كه از سخنورى بهره‏اى داشتند،شيفته سخنانش بودند.ابن عباس يكى از آنهاست.ابن عباس،آنچنان كه جاحظ در البيان و التبيين نقل مى‏كند،خود خطيبى بردست‏بوده است. (3) وى اشتياق خود را به شنيدن سخنان على عليه السلام و لذت بردن خويش را از سخنان نغز آن حضرت كتمان نمى‏كرده است.چنانكه هنگامى كه على عليه السلام خطبه معروف‏«شقشقيه‏»را انشاء فرمود،ابن عباس حضور داشت،در اين بين،مردى از اهل سواد كوفه نامه‏اى كه مشتمل بر مسائلى بود به دست آن حضرت داد و سخن قطع شد.على عليه السلام پس از قرائت آن نامه،با آنكه ابن عباس تقاضا كرد سخن را ادامه دهد ادامه نداد.ابن عباس گفت:هرگز در عمر خود از سخنى متاسف نشدم آنچنان كه بر قطع اين سخن متاسف شدم. ابن عباس در مورد يكى از نامه‏هاى كوتاه على كه به عنوان خودش صادر شده مى‏گويد:«بعد از سخن پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از هيچ سخنى به اندازه اين سخن سود نبردم‏» (4) . معاوية بن ابى سفيان كه سرسخت‏ترين دشمنان وى بود،به زيبايى و فصاحت‏خارق‏العاده سخن او معترف بود. محقن بن ابى محقن به على عليه السلام پشت مى‏كند و به معاويه رو مى‏آورد و براى اينكه دل معاويه را كه از كينه على عليه السلام مى‏جوشد خرسند سازد گفت:از نزد بى زبان‏ترين مردم به نزد تو آمدم. آنچنان اين چاپلوسى مشمئز كننده بود كه خود معاويه او را ادب كرد.گفت:واى بر تو!على بى‏زبان‏ترين افراد است؟!قريش پيش از على از فصاحت آگاهى نداشت،على به قريش درس فصاحت آموخت. تاثير و نفوذ آنان كه پاى منبر او مى‏نشستند،سخت تحت تاثير قرار مى‏گرفتند.مواعظ وى دلها را مى‏لرزانيد و اشكها را جارى مى‏ساخت.هنوز هم كدام دل است كه خطبه‏هاى موعظه‏اى على عليه السلام را بخواند و يا گوش كند و به لرزه در نيايد.سيد رضى پس از نقل خطبه معروف‏«الغراء» (5) مى‏گويد:وقتى كه على عليه السلام اين خطابه را القا كرد بدنها لرزيد،اشكها جارى شد،دلها به تپش افتاد! همام بن شريح از ياران وى است.دلى از عشق خدا سرشار و روحى از آتش معنى شعله‏ور داشت.با اصرار و ابرام از على عليه السلام مى‏خواهد سيماى كاملى از پارسايان ترسيم كند.على از طرفى نمى‏خواهد جواب ياس بدهد و از طرفى مى‏ترسد همام تاب شنيدن نداشته باشد،لذا با چند جمله مختصر سخن را كوتاه مى‏كند.اما همام راضى نمى‏شود بلكه آتش شوقش تيزتر مى‏گردد،بيشتر اصرار مى‏كند و او را سوگند مى‏دهد.على شروع به سخن كرد.در حدود 105 صفت (6) در اين ترسيم گنجانيد و هنوز ادامه داشت.اما هرچه سخن على ادامه مى‏يافت و اوج مى‏گرفت،ضربان قلب همام بيشتر مى‏شد و روح متلاطمش متلاطم‏تر مى‏گشت و مانند مرغ محبوسى مى‏خواست قفس تن را بشكند.ناگهان فرياد هولناكى جمع شنوندگان را متوجه خود كرد.فرياد كننده كسى جز همام نبود.وقتى كه بر بالينش رسيدند قالب تهى كرده و جان به جان آفرين تسليم كرده بود. على فرمود:«من از همين مى‏ترسيدم.عجب!مواعظ بليغ با دلهاى مستعد چنين مى‏كند؟!» اين بود عكس العمل معاصران على در برابر سخنانش. اعترافات على عليه السلام يگانه كسى است كه بعد از رسول خدا كه مردم به حفظ و ضبط سخنانش اهتمام داشتند. ابن ابى الحديد از عبد الحميد كاتب-كه در فن نويسندگى ضرب المثل است (7) و در اوايل قرن دوم هجرى مى‏زيسته است-نقل مى‏كند كه گفت:هفتاد خطبه از خطبه‏هاى على عليه السلام را حفظ كردم و پس از آن ذهنم جوشيد كه جوشيد. على الجندى نيز نقل مى‏كند كه از عبد الحميد پرسيدند:چه چيز تو را به اين پايه از بلاغت رساند؟ گفت:«حفظ كلام الاصلع‏» (8) از بركردن سخنان على. عبد الرحيم بن نباته ضرب المثل خطباى عرب است در دوره اسلامى.وى اعتراف مى‏كند كه سرمايه فكرى و ذوقى خود را از على عليه السلام گرفته است.وى به نقل ابن ابى الحديد در مقدمه شرح نهج البلاغه مى‏گويد: «صد فصل از سخنان على را حفظ كردم و به خاطر سپردم و همانها براى من گنجى پايان ناپذير بود.» جاحظ،اديب سخندان و سخن‏شناس معروف-كه از نوابغ ادب است و در اوايل قرن سوم هجرى مى‏زيسته است و كتاب البيان و التبيين وى يكى از اركان چهارگانه ادب به شمار آمده است (9) -مكرر در كتاب خويش ستايش و اعجاب فوق العاده خود را نسبت‏به سخنان على عليه السلام اظهار مى‏دارد. از گفته‏هاى وى بر مى‏آيد كه در همان وقت‏سخنان فراوانى از على عليه السلام در ميان مردم پخش بوده است. در جلد اول البيان و التبيين (10) راى و عقيده كسانى را نقل مى‏كند كه صمت و سكوت را ستايش و سخن زياد را نكوهش كرده‏اند.جاحظ مى‏گويد: «سخن زياد كه نكوهش شده است‏سخن بيهوده است نه سخن مفيد و سودمند،و گرنه على بن ابيطالب و عبد الله بن عباس نيز سخن فراوان داشته‏اند.» جاحظ در همان جلد اول (11) اين جمله معروف را از على عليه السلام نقل مى‏كند:«قيمة كل امرى‏ء ما يحسنه‏» (12) .آنگاه بيش از نيم صفحه اين جمله را ستايش مى‏كند و مى‏گويد: «در همه كتاب ما اگر جز اين يك جمله نبود،كافى بلكه كفايت‏بود.بهترين سخن آن است كه كم آن،تو را از بسيارش بى‏نياز كند و معنى در لفظ پنهان نشده باشد بلكه ظاهر و نمودار باشد.» آنگاه مى‏گويد: و كان الله عز و جل قد البسه من الجلالة و غشاه من نور الحكمة على حسب نية صاحبه و تقوا قائله. گويا خداوند جامه‏اى از جلالت و پرده‏اى از نور حكمت،متناسب با نيت پاك و تقواى گوينده‏اش،بر اين جمله كوتاه پوشانيده است... جاحظ در همين كتاب،آنجا كه مى‏خواهد در باره سخنورى صعصعة بن صوحان (13) بحث كند مى‏گويد: «از هر دليلى بالاتر بر سخنورى او اين است كه على گاهى مى‏نشست و از او مى‏خواست‏سخنرانى كند.» سيد رضى جمله معروفى در ستايش و توصيف سخنان مولى عليه السلام دارد. مى‏گويد: كان امير المؤمنين عليه السلام مشرع الفصاحة و موردها و عنه اخذت قوانينها و على امثلته حذا كل قائل خطيب و بكلامه استعان كل واعظ بليغ و مع ذلك فقد سبق و قصروا،و تقدم و تاخروا.لان كلامه عليه السلام الكلام الذى عليه مسحة من العلم الالهى و فيه عبقة من الكلام النبوى. امير المؤمنين آبشخور فصاحت و ريشه و زادگاه بلاغت است.اسرار مستور بلاغت از وجود او ظاهر گشت و قوانين آن از او اقتباس شد.هر گوينده سخنور از او دنباله روى كرد و هر واعظ سخندانى از سخن او مدد گرفت.در عين حال به او نرسيدند و از او عقب ماندند،بدان جهت كه بر كلام او نشانه‏اى از دانش خدايى و بويى از سخن نبوى موجود است. ابن ابى الحديد از علماى معتزلى قرن هفتم هجرى است.او اديبى ماهر و شاعرى چيره‏دست است و چنانكه مى‏دانيم سخت‏شيفته كلام مولى است و مكرر در خلال كتاب خود شيفتگى خويش را ابراز مى‏دارد.در مقدمه كتاب خويش مى‏گويد: «به حق،سخن على را از سخن خالق فروتر و از سخن مخلوق فراتر خوانده‏اند.مردم همه دو فن خطابه و نويسندگى را از او فرا گرفته‏اند...همين كافى است كه يك دهم بلكه يك بيستم آنچه مردم از سخنان على گردآورده و نگهدارى كرده‏اند،از سخنان هيچكدام از صحابه رسول اكرم-با آنكه فصحايى در ميان آنها بوده است-نقل نكرده‏اند،و باز كافى است كه مردى مانند جاحظ در البيان و التبيين و ساير كتب خويش ستايشگر اوست.» ابن ابى الحديد در جلد چهارم كتاب خود در شرح نامه امام به عبد الله بن عباس پس از فتح مصر به دست‏سپاهيان معاويه و شهادت محمد بن ابى بكر،كه امام خبر اين فاجعه را براى عبد الله به بصره مى‏نويسد (14) ،مى‏گويد: «فصاحت را ببين كه چگونه افسار خود را به دست اين مرد داده و مهار خود را به او سپرده است.نظم عجيب الفاظ را تماشا كن،يكى پس از ديگرى مى‏آيند و در اختيار او قرار مى‏گيرند،مانند چشمه‏اى كه خود به خود و بدون زحمت از زمين بجوشد.سبحان الله!جوانى از عرب در شهرى مانند مكه بزرگ مى‏شود،با هيچ حكيمى برخورد نكرده است اما سخنانش در حكمت نظرى بالا دست‏سخنان افلاطون و ارسطو قرار گرفته است،با اهل حكمت عملى معاشرت نكرده است اما از سقراط بالاتر رفته است، ميان شجاعان و دلاوران تربيت نشده است زيرا مردم مكه تاجر پيشه بودند و اهل جنگ نبودند،اما شجاعترين بشرى از كار در آمد كه بر روى زمين راه رفته است.از خليل بن احمد پرسيدند:على عليه السلام شجاعترين است‏يا عنبسه و بسطام؟گفت:«عنبسه و بسطام را با افراد بشر بايد مقايسه كرد،على ما فوق افراد بشر است.»اين مرد فصيحتر از سبحان بن وائل و قس بن ساعده از كار در آمد و حال آنكه قريش كه قبيله او بودند افصح عرب نبودند،افصح عرب‏«جرهم‏»است هر چند زيركى زيادى ندارند...» در آيينه اين عصر از چهارده قرن پيش تاكنون،جهان هزاران رنگ به خود گرفته،فرهنگها تغيير و تحول يافته و ذائقه‏ها دگرگون شده است.ممكن است كسى بپندارد كه فرهنگ قديم و ذوق قديم سخن على را مى‏پسنديد و در برابرش خاضع بود،فكر و ذوق جديد به نحو ديگرى قضاوت مى‏كند.اما بايد بدانيم كه سخن على عليه السلام چه از نظر صورت و چه از نظر معنى محدود به هيچ زمان و هيچ مكانى نيست،انسانى و جهانى است.ما بعدا در اين باره بحث‏خواهيم كرد.فعلا به موازات اظهار نظرهايى كه در قديم در اين زمينه شده است،اظهار نظرهاى صاحب نظران عصر خود را اندكى منعكس مى‏كنيم. مرحوم شيخ محمد عبده،مفتى اسبق مصر،از افرادى است كه تصادف و دورى از وطن او را با نهج البلاغه آشنا مى‏كند و اين آشنايى به شيفتگى مى‏كشد و شيفتگى،به شرح اين صحيفه مقدس و تبليغ آن در ميان نسل جوان عرب منجر مى‏گردد.!365 وى در مقدمه شرح خود مى‏گويد: «در همه مردم عرب زبان يك نفر نيست مگر آنكه معتقد است‏سخن على عليه السلام بعد از قرآن و كلام نبوى شريفترين و بليغترين و پرمعنى‏ترين و جامعترين سخنان است.» على الجندى،رئيس دانشكده علوم در دانشگاه قاهره،در مقدمه كتاب على بن ابيطالب،شعره و حكمه در باره نثر على عليه السلام مى‏گويد: «نوعى خاص از آهنگ موسيقى كه بر اعماق احساسات پنجه مى‏افكند در اين سخنان هست.از نظر سجع چنان منظوم است كه مى‏توان آن را شعر منثور ناميد.» وى از قدامة بن جعفر نقل مى‏كند كه گفته است: «برخى در سخنان كوتاه توانايند و برخى در خطبه‏هاى طولانى،و على در هر دو قسمت‏بر همه پيشى گرفته است،همچنانكه در ساير فضيلتها.» طه حسين،اديب و نويسنده معروف مصرى معاصر،در كتاب على و بنوه داستان مردى را نقل مى‏كند كه در جريان جنگ جمل دچار ترديد مى‏شود،با خود مى‏گويد چطور ممكن است‏شخصيتهايى از طراز طلحه و زبير بر خطا باشند؟!درد دل خود را با خود على عليه السلام در ميان مى‏گذارد و از خود على مى‏پرسد كه مگر ممكن است چنين شخصيتهاى عظيم بى‏سابقه‏اى بر خطا روند؟على به او مى‏فرمايد: «انك لملبوس عليك.ان الحق و الباطل لا يعرفان باقدار الرجال،اعرف الحق تعرف اهله،و اعرف الباطل تعرف اهله.»!366 يعنى تو سخت در اشتباهى،تو كار واژگونه كرده‏اى.تو به جاى اينكه حق و باطل را مقياس عظمت و حقارت شخصيتها قرار دهى،عظمتها و حقارتها را كه قبلا با پندار خود فرض كرده‏اى،مقياس حق و باطل قرار داده‏اى.تو مى‏خواهى حق را با مقياس افراد بشناسى!بر عكس رفتار كن.اول خود حق را بشناس،آن وقت اهل حق را خواهى شناخت،خود باطل را بشناس،آن وقت اهل باطل را خواهى شناخت.آن وقت ديگر اهميت نمى‏دهى كه چه كسى طرفدار حق است و چه كسى طرفدار باطل،و از خطا بودن آن شخصيتها در شگفت و ترديد نخواهى بود. طه حسين پس از نقل جمله‏هاى بالا مى‏گويد: «من پس از وحى و سخن خدا،جوابى پر جلال‏تر و شيواتر از اين جواب نديده و نمى‏شناسم.» شكيب ارسلان ملقب به‏«امير البيان‏»يكى ديگر از نويسندگان زبر دست عرب در عصر حاضر است.در جلسه‏اى كه به افتخار او در مصر تشكيل شده بود،يكى از حضار مى‏رود پشت تريبون و ضمن سخنان خود مى‏گويد:دو نفر در تاريخ اسلام پيدا شده‏اند كه به حق شايسته‏اند«امير سخن‏»ناميده شوند:يكى على بن ابيطالب و ديگرى شكيب. شكيب ارسلان با ناراحتى بر مى‏خيزد و پشت تريبون قرار مى‏گيرد و از دوستش كه چنين مقايسه‏اى به عمل آورده گله مى‏كند و مى‏گويد: «من كجا و على بن ابيطالب كجا؟من بند كفش على هم به حساب نمى‏آيم.» (15) ميخائيل نعيمه، نويسنده مسيحى معاصر لبنانى،در مقدمه كتاب الامام على تاليف جرج جرداق مسيحى لبنانى مى‏گويد: «على تنها در ميدان جنگ قهرمان نبود،در همه‏جا قهرمان بود:در صفاى دل،پاكى وجدان، ذابيت‏سحر آميز بيان،انسانيت واقعى،حرارت ايمان،آرامش شكوهمند،يارى مظلومان،تسليم قيقت‏بودن در هر نقطه و هر جا كه رخ بنمايد،او در همه اين ميدانها قهرمان بود.» سخن خود را پايان مى‏دهيم و بيش از اين به نقل ستايش افراد و اشخاص نمى‏پنداريم.ستايشگر سخن على عليه السلام ستايشگر خود است. مادح خورشيد مداح خود است كه دو چشمم روشن و نامرمد استسخن خود را در اين زمينه به سخن خود على عليه السلام پايان مى‏دهيم: روزى يكى از اصحاب على عليه السلام خواست‏خطابه‏اى ايراد كند،نتوانست و زبانش به اصطلاح بند آمد.على فرمود: «همانا زبان پاره‏اى از انسان است و در اختيار ذهن او.اگر ذهن نجوشد و واپس رود از زبان كارى ساخته نيست،اما آنگاه كه ذهن باز شود مهلت‏به زبان نمى‏دهد.» سپس فرمود: و انا لامراء الكلام و فينا تنشبت عروقه و علينا تهدلت غصونه. (16) همانا ما فرماندهان سپاه سخنيم،ريشه درخت‏سخن در ميان ما دويده و جا گرفته و شاخه‏هايش بر سر ما آويخته است. جاحظ در البيان و التبيين از عبد الله بن الحسن بن على(عبد الله محض)نقل مى‏كند كه على عليه السلام فرموده است: «ما به پنج‏خصلت از ديگران ممتازيم:فصاحت،زيبايى رخسار،گذشت و اغماض،شجاعت و دليرى، محبوبيت در ميان زنان.» (17) اكنون در باره خصيصه دوم سخنان على،يعنى چند بعدى[بودن]معانى آن كه موضوع اصلى اين سلسله مقالات است،وارد بحث مى‏شويم. شاهكارها هر ملتى كم و بيش در ميان خود از نظر ادبى آثارى دارد كه برخى از آنها شاهكار به شمار مى‏رود. بگذريم از برخى شاهكارهاى دنياى قديم در يونان و غير يونان و برخى شاهكارهاى ادبى قرون جديد در ايتاليا و انگلستان و فرانسه و غيره،گفتگو و قضاوت در باره آنها را بر عهده كسانى مى‏گذاريم كه با آن ادبيات آشنا هستند و شايستگى داورى درباره آنها را دارند.سخن خود را محدود مى‏كنيم به شاهكارهايى كه در زبان عربى و فارسى وجود دارد و كم و بيش مى‏توانيم آنها را درك كنيم. البته قضاوت صحيح درباره شاهكارهاى زبان عربى و فارسى خاصه ادبا و اهل فن است،ولى اين اندازه مسلم است كه هر يك از اين شاهكارها از جنبه خاصى شاهكار است نه از همه جنبه‏ها،و به عبارت صحيح‏تر:هر يك از خداوندان اين شاهكارها تنها در يك زمينه خاص و محدود توانسته‏اند هنرنمايى كنند،در واقع استعداد هرى شان در يك زمينه معين و محدود بوده است و اگر احيانا از آن زمينه خارج شده‏اند،از آسمان به زمين سقوط كرده‏اند. در زبان فارسى شاهكارهايى وجود دارد:در غزل عرفانى،غزل عادى،پند و اندرز،تمثيلات روحى و عرفانى،حماسه،قصيده و غيره،ولى چنانكه مى‏دانيم هيچيك از شعراى ما كه شهرت جهانى دارند در همه اين رشته‏ها نتوانسته‏اند شاهكار به وجود آورند. شهرت و هنر حافظ در غزل عرفانى،سعدى در پند و اندرز و غزل معمولى،فردوسى در حماسه،مولوى در تمثيلات و نازك انديشى‏هاى روحى و معنوى،خيام در بدبينى فلسفى و نظامى در چيز ديگر است، و به همين جهت نمى‏توان آنها را با هم مقايسه كرد و ميانشان ترجيح قائل شد.حد اكثر اين است كه گفته شود هر كدام از اينها در رشته خود مقام اول را واجد است.هر يك از اين نوابغ اگر احيانا از رشته‏اى كه در آن استعداد داشته‏اند خارج شده‏اند،تفاوت فاحشى ميان دو نوع سخن آنها ملاحظه شده است. شعراى عرب،چه در دوره جاهليت و چه در دوره اسلام،نيز چنين‏اند. در نهج البلاغه آمده است كه از على عليه السلام سؤال شد:شاعرترين شاعران عرب كيست؟ايشان جواب دادند: ان القوم لم يجروا فى حلبة تعرف الغاية عند قصبتها. اين شاعران در يك ميدان اسب نتاخته‏اند تا معلوم شود كداميك گوى سبقت ربوده‏اند. آنگاه فرمود: فان كان و لا بد فالملك الضليل (18) . اگر ناچار بايد اظهار نظرى كرد،بايد گفت آن پادشاه تبهكار(يعنى امرؤالقيس)بر ديگران مقدم است. ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه ذيل جمله بالا داستانى با سند نقل مى‏كند. مى‏گويد: «على عليه السلام در ماه رمضان هر شب مردم را به شام دعوت مى‏كرد و به آنها گوشت مى‏خورانيد،اما خود از غذاى آنها نمى‏خورد.پس از صرف شام براى آنها خطابه مى‏خواند و موعظه مى‏كرد.يك شب حاضران در حالى كه مشغول صرف غذا بودند،در باره شاعران گذشته به بحث پرداختند.على پس از صرف غذا سخن گفت و در ضمن فرمود:«ملاك كار شما دين است،مايه حفظ و نگهدارى شما تقواست. ادب زيور شماست و حلم حصار آبروى شماست‏».آنگاه رو كرد به ابو الاسود دئلى-كه جزء حاضران بود و قبلا در بحث درباره شاعران شركت كرده بود-و گفت:بگو ببينم عقيده تو درباره شاعرترين شاعران چيست؟!ابو الاسود شعرى از ابو داود ايادى خواند و گفت:به عقيده من اين شخص از همه شاعرتر است. على فرمود:اشتباه كرده‏اى،چنين نيست.مردم كه ديدند على درباره موضوعى كه قبلا مورد بحث آنها بود اظهار علاقه مى‏كند،يكصدا فرياد كردند:شما نظر بدهيد يا امير المؤمنين،شما بفرماييد كه تواناترين شاعران كيست؟على فرمود:قضاوت درباره اين موضوع صحيح نيست،زيرا اگر در مسابقه شعرى همه آنها در يك جهت‏سير كرده بودند ممكن بود درباره آنها داورى كرده،برنده را معرفى كنيم. اگر لازم باشد حتما اظهار نظرى بشود بايد بگوييم آن كس كه نه تحت تاثير ميل شخصى و نه تحت تاثير بيم و ترس،بلكه صرفا تحت تاثير قوه خيال و ذوق،شعرى سروده است‏بر ديگران مقدم است. گفتند:يا امير المؤمنين!آن كيست؟گفت:پادشاه تبهكار،امرؤ القيس.» مى‏گويند كه از يونس،نحوى معروف،پرسيدند:بزرگترين شاعر جاهليت كيست؟گفت: امرؤ القيس اذا ركب و النابغة اذا هرب و زهير اذا رغب و الاعشى اذا طرب.بزرگترين شاعران امرؤ القيس است آنگاه كه سوار شود(يعنى در وقتى كه احساسات دلاورى و شجاعتش تحريك شود و بخواهد حماسه بگويد)،و ديگر نابغه ذبيانى است اما آنگاه كه تحت تاثير واهمه و ترس قرار گيرد و!372 بخواهد معتذر شود و از خود دفاع كند،و زهير بن ابى سلمى است آنگاه كه چيزى را دوست‏بدارد و بخواهد توصيف كند،اعشى است آنگاه كه به طرب آيد. مقصود اين مرد اين است كه هر يك از اين شاعران در زمينه معين استعداد دارند و شاهكارهايى كه به وجود آورده‏اند تنها در همان زمينه معين است كه استعداد آن را داشته‏اند،هر كدام در رشته خود اول‏اند و هيچكدام در رشته ديگرى نبوغى به خرج نداده‏اند. حضرت على(علیه السلام) در ميدانهاى گوناگون از امتيازات برجسته سخنان امير المؤمنين كه به نام‏«نهج البلاغه‏»امروز در دست ماست اين است كه محدود به زمينه خاصى نيست.على به تعبير خودش تنها در يك ميدان اسب نتاخته است،در ميدانهاى گوناگون-كه احيانا بعضى با بعضى متضاد است-تكاور بيان را به جولان آورده است.نهج البلاغه شاهكار است اما نه تنها در يك زمينه مثلا موعظه يا حماسه يا فرضا عشق و غزل يا مدح و هجا و غيره،بلكه در زمينه‏هاى گوناگون كه شرح خواهيم داد. اينكه سخن شاهكار باشد ولى در يك زمينه،البته زياد نيست و انگشت‏شمار است ولى به هر حال هست.اينكه در زمينه‏هاى گوناگون باشد ولى در حد معمولى نه شاهكار،فراوان است،ولى اينكه سخنى شاهكار باشد و در عين حال محدود به زمينه خاصى نباشد از مختصات نهج البلاغه است. بگذريم از قرآن كريم كه داستانى ديگر است،كدام شاهكار را مى‏توان پيدا كرد كه به اندازه نهج البلاغه متنوع باشد؟! سخن نماينده روح است،سخن هر كس به همان دنيايى تعلق دارد كه روح گوينده‏اش به آنجا تعلق دارد. طبعا سخنى كه به چندين دنيا تعلق دارد نشانه روحيه‏اى است كه در انحصار يك دنياى بخصوص نيست.و چون روح على محدود به دنياى خاصى نيست(در همه دنياها و جهانها حضور دارد و به اصطلاح عرفا«انسان كامل‏»و«كون جامع‏»و«جامع همه حضرات‏»و دارنده همه مراتب است)سخنش نيز به دنياى خاص محدود نيست.از امتيازات سخن على اين است!373 كه به اصطلاح شايع عصر ما چند بعدى است نه يك بعدى. خاصيت همه جانبه بودن سخن على و روح على مطلبى نيست كه تازه كشف شده باشد،مطلبى است كه حد اقل از هزار سال پيش اعجابها را بر مى‏انگيخته است.سيد رضى كه به هزار سال پيش تعلق دارد، متوجه اين نكته و شيفته آن است. مى‏گويد: «از عجايب على كه منحصر به خود اوست و احدى با او در اين جهت‏شريك نيست اين است كه وقتى انسان در آن گونه سخنانش كه در زهد و موعظه و تنبه است تامل مى‏كند و موقتا از ياد مى‏برد كه گوينده اين سخن،خود شخصيت اجتماعى عظيمى داشته و فرمانش همه جا نافذ و مالك الرقاب عصر خويش بوده است،شك نمى‏كند كه اين سخن از آن كسى است كه جز زهد و كناره‏گيرى چيزى را نمى‏شناسد و كارى جز عبادت و ذكر ندارد،گوشه خانه يا دامنه كوهى را براى انزوا اختيار كرده،جز صداى خود چيزى نمى‏شنود و جز شخص خود كسى را نمى‏بيند و از اجتماع و هياهوى آن بى‏خبر است.كسى باور نمى‏كند كه سخنانى كه در زهد و تنبه و موعظه تا اين حد موج دارد و اوج گرفته است از آن كسى است كه در ميدان جنگ تا قلب لشكر فرو مى‏رود،شمشيرش در اهتزاز است و آماده ربودن سر دشمن است،دليران را به خاك مى‏افكند و از دم تيغش خون مى‏چكد،و در همين حال اين شخص زاهدترين زهاد و عابدترين عباد است.» سيد رضى آنگاه مى‏گويد: «من اين مطلب را فراوان با دوستان در ميان مى‏گذارم و اعجاب آنها را بدين وسيله بر مى‏انگيزم.» شيخ محمد عبده نيز تحت تاثير همين جنبه نهج البلاغه قرار گرفته است.تغيير پرده‏ها در نهج البلاغه و سير دادن خواننده به عوالم گوناگون،بيش از هر چيز ديگر!374 مورد توجه و اعجاب او قرار گرفته است،چنانكه خود او در مقدمه شرح نهج البلاغه اظهار مى‏دارد. قطع نظر از سخنان على،به طور كلى روح على يك روح وسيع و همه جانبه و چند بعدى است و همواره به اين خصلت‏ستايش شده است.او زمامدارى است عادل،عابدى است‏شب زنده‏دار،در محراب عبادت گريان و در ميدان نبرد خندان است،سربازى است‏خشن و سرپرستى است مهربان و رقيق القلب،حكيمى است ژرف انديش،فرماندهى است لايق.او،هم معلم است و هم خطيب و هم قاضى و هم مفتى و هم كشاورز و هم نويسنده.او انسان كامل است و بر همه دنياهاى روحى بشريت محيط است. صفى الدين حلى،متوفى،در قرن هشتم هجرى،در باره‏اش مى‏گويد: جمعت فى صفاتك الاضداد و لهذا عزت لك الانداد زاهد حاكم حليم شجاع فاتك ناسك فقير جواد شيم ما جمعن فى بشر قط و لا حاز مثلهن العباد خلق يخجل النسيم من اللطف و باس يذوب منه الجماد جل معناك ان تحيط به الشعر و يحصى صفاتك النقاد از همه اينها گذشته،نكته جالب ديگر اين است كه على عليه السلام با اينكه همه درباره معنويت‏سخن رانده است،فصاحت را به اوج كمال رسانيده است.على از مى و معشوق و يا مفاخرت و امثال اينها-كه ميدانهايى باز براى سخن هستند-بحث نكرده است.بعلاوه،او سخن را براى خود سخن و اظهار هنر سخنورى ايراد نكرده است.سخن براى او وسيله بوده نه هدف،او نمى‏خواسته است‏به اين وسيله يك اثر هنرى و يك شاهكار ادبى از خود باقى بگذارد.بالاتر اينكه سخنش كليت دارد،محدود به زمان و مكان و افراد معينى نيست،مخاطب او«انسان‏»است و به همين جهت نه مرز مى‏شناسد و نه زمان.همه اينها ميدان را از نظر شخص سخنور محدود و خود او را مقيد مى‏سازد. عمده جهت در اعجاز لفظى قرآن كريم اين است كه با اينكه يكسره موضوعات و مطالبش با موضوعات سخنان متداول عصر خود مغاير است و سر فصل ادبيات جديدى است و با جهان و دنياى ديگر سر و كار دارد،زيبايى و فصاحتش در حد اعجاز است.نهج البلاغه در اين جهت نيز مانند ساير جهات متاثر از قرآن و در!375 حقيقت فرزند قرآن است. مباحث و موضوعات در نهج البلاغه مباحث و موضوعاتى كه در نهج البلاغه مطرح است و رنگهاى مختلفى به اين سخنهاى آسمانى داده است،زياد است.اين بنده ادعا ندارد كه بتواند نهج البلاغه را تجزيه و تحليل كند و حق مطلب را ادا نمايد،فقط در نظر دارد نهج البلاغه را با اين ديد مورد بررسى قرار دهد و شك ندارد كه در آينده كسانى پيدا خواهند شد كه حق مطلب را بهتر ادا كنند. نگاهى كلى به مباحث و مسائل نهج البلاغه مباحث نهج البلاغه كه هر كدام شايسته بحث و مقايسه است،به قرار ذيل است: 1.الهيات و ماوراء الطبيعه 2.سلوك و عبادت 3.حكومت و عدالت 4.اهل البيت و خلافت 5.موعظه و حكمت 6.دنيا و دنيا پرستى 7.حماسه و شجاعت 8.ملاحم و مغيبات 9.دعا و مناجات 10.شكايت و انتقاد از مردم زمان 11.اصول اجتماعى 12.اسلام و قرآن 13.اخلاق و تهذيب نفس 14.شخصيتها و يك سلسله مباحث ديگر. بديهى است كه همان طورى كه عنوان مقالات نشان مى‏دهد(سيرى در نهج البلاغه)اين بنده نه ادعا دارد كه موضوعات بالا جامع همه موضوعاتى است كه!376 در نهج البلاغه طرح شده‏اند و نه مدعى است كه بحث در باره موضوعات نامبرده را به پايان خواهد رسانيد و نه دعوى شايستگى چنين كارى را دارد.آنچه در اين مقالات ملاحظه مى‏فرماييد از حد يك نگاه تجاوز نمى‏كند.شايد بعدها توفيق حاصل شد و بهره بيشترى از اين گنجينه عظيم حاصل گشت و يا ديگران چنين توفيقى به دست‏خواهند آورد. خدا داناست.انه خير موفق و معين. پی نوشت:1- براى من معلوم نيست كه مقصود مسعودى اين است كه در متن كتب حفظ شده است و يا مقصود اين است كه مردم از بر كرده‏اند و يا هر دو قصد شده است. 2- مقدمه عبده بر شرح نهج البلاغه،ص‏9. 3- ج 1/ص 230. 4- نهج البلاغه،بخش نامه‏ها،شماره 22. 5- خطبه 82. 6- به حسب آنچه من شخصا شمرده‏ام،اگر در عدد اشتباه نكرده باشم. 7- وى كاتب مروان بن محمد آخرين خليفه اموى است.ايرانى الاصل و استاد ابن مقفع دانشمند و نويسنده معروف است.در باره‏اش گفته‏اند:نويسندگى با عبد الحميد آغاز شد و با ابن العميد پايان يافت. ابن العميد وزير آل بويه بود. 8- اصلع يعنى كسى كه موى جلو سرش ريخته است.عبد الحميد با اينكه عملا فضيلت و كمال مولى را اعتراف مى‏كند،به حكم وابستگى اموى نام آن حضرت را با تعبير طنز آميزى مى‏آورد. 9- سه ركن ديگر عبارت است از:ادب الكاتب ابن قتيبه،الكامل مبرد،النوادر ابى على قالى.مقدمه البيان و التبيين،نقل از مقدمه ابن خلدون. 10- ص 202. 11- ص‏83. 12- ارزش هر كسى همان است كه مى‏داند.نهج البلاغه،حكمت 81. 13- وى از اكابر اصحاب امير المؤمنين است و از خطباى معروف است.هنگامى كه مولى پس از عثمان خليفه شد،خطاب به آن حضرت گفت:«زينت الخلافة و ما زانتك و رفعتها و ما رفعتك و هى اليك احوج منك اليها»يعنى تو با قبول خلافت‏به آن زينت‏بخشيدى و جلال دادى اما خلافت تو را زينت نبخشيد و جلال نداد،تو به خلافت رفعت دادى و مقامش را بالا بردى ولى خلافت‏به تو رفعت نداد و مقام تو را بالا نبرد،خلافت‏به تو نيازمندتر است از تو به خلافت. صعصعه جزء افراد معدودى است كه در شب وفات امير المؤمنين در تشييع جنازه آن حضرت و مراسم تدفين او در دل تاريك شب شركت كرد.صعصعه پس از پايان يافتن تدفين،كنار قبر على عليه السلام ايستاد،يك دست روى قلب متهيج و پر تپش خود گذاشت و با دستى ديگر مشتى از خاك برداشت و بر سر خود ريخت و خطابه‏اى پرشور و پرهيجان در مجمع خاندان و ياران خاص على عليه السلام ايراد كرد.مرحوم مجلسى در جلد نهم بحار باب شهادت امير المؤمنين عليه السلام،آن خطابه عالى را نقل كرده است. 14- نامه با اين جمله آغاز مى‏شود:«اما بعد فان مصر قد افتتحت و محمد بن ابى بكر-رحمه الله-قد استشهد».نهج البلاغه،نامه 35 از بخش نامه‏ها. 15- اين داستان را دانشمند معاصر محمد جواد مغنيه مقيم لبنان،در احتفالى كه به افتخار ايشان در مشهد مقدس در چند سال پيش تشكيل شده بوده است نقل كرده بودند. 16- نهج البلاغه،بخش خطبه‏ها،خطبه 224. 17- ج 2/ص‏99. 18- نهج‏البلاغه،حكمت‏447. منبع:مجموعه آثار شهید علامه مطهری(رحمت الله علیه) جلد 16
#دین و اندیشه#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 363]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


دین و اندیشه
پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن