واضح آرشیو وب فارسی:فارس:
افتخار سیمین دانشور از دیدن حضرت امام به روایت شمس آلاحمد
گروهی از اعضای کانون نویسندگان ایران به اتفاق سیمین دانشور خدمت امام رسیدند. در آن جلسه امام به خانم سیمین دانشور عنایت کرده چند کلمه هم با ایشان صحبت میکنند. خانم دانشور هم به من پز میداد که من رفتم امام را دیدم؛ شما ندیدید.
به گزارش خبرنگار تاریخ خبرگزاری فارس، شمس آلاحمد پس از اتمام دوره متوسطه در رشتههای ادبیات، فلسفه و علوم تربیتی موفق به اخذ مدرک لیسانس از دانشگاه تهران شد. او همچنین دارای مدرک دیپلم فیلمبرداری از دانشگاه سیراکیوز آمریکا است. شمس پس از پیروزی انقلاب اسلامی مدتی در روزنامههای اطلاعات و کیهان و مدتی نیز در شورای سرپرستی صدا و سیما فعالیت داشته و در سال 1359 طی فرمان حضرت امام خمینی به عضویت در شورای انقلاب فرهنگی منصوب شد. برخی از آثار شمس آل احمد عبارتند از: گاهواره، عتیقه، مجموعه قصه قدمایی، طوطینامه، سیر و سلوک، از چشم برادر و حدیث انقلاب. با اوج گیری انقلاب اسلامی آقای خمینی به ایران آمدند. من در آن ایام مریض بودم و در خانه و بیمارستان بستری. امام در مدرسه (علوی) ساکن شدند. من اخبارش را از روزنامه و رادیو و تلویزیون پیگیری میکردم. تشنگی و شوق مردم برای دیدن ایشان وصف ناپذیر بود. من هم خیلی شایق بودم. در آن زمان گروهی از اعضای کانون نویسندگان ایران - که من در اول انقلاب با دیدن مسائلی از آن استعفا کرده بودم به خدمت آقا رفتند که خبرش در مطبوعات منعکس شد. در آن جلسه امام به خانم سیمین دانشور عنایت کرده چند کلمه هم با ایشان صحبت میکنند. در آن روزها به آنهایی که خدمت امام رفتند حسودیم میشود و خانم دانشور هم به من پز میداد که من رفتم امام را دیدم و شما ندیدید! تا اینکه سال 1359 شد. احمد آقا یک محبتهایی از قدیم به ما داشت و به خانه ما میآمد و سر سفره به همراه بچهها لقمه نان و پنیری با هم میخوردیم و از خاطرات عراق برای بچههای ما نقل می کرد که خیلی جاذبه داشت و عکسهایی نیز داریم که انس و الفتها بود. روزی تلفن زنگ زد و من گوشی را برداشتم؛ احمد آقا گفت: تو نمیخواهی آقا را ببینی؟ گفتم: به خدا خیلی دلم میخواهد؛ ولی چطوری! این پیرمرد، اینهمه فشار اینهمه دیدار، من چطور .... احمد آقا گفت: اصلا خود ایشان احوال شما را میپرسند. میخواهی فردا بیایی؟ گفتم: راست میگویی؟ گفت ماشین بفرستم؟ گفتم: نه! چرا ماشین؟ در آن دیدار خط صحبت امام این بود که فرمودند: من پدرت را میشناختم و برادر بزرگت را که در مدینه کشتندش. جلال را هم میشناختم. آن سال آمد و کتاب خودش را جلوی دست من دید و گفت: آقا این پرت و پلاها چیست که می خوانید! خودت را هم میشناسم و گاهی اوقات صحبتهایت را از تلویزیون شنیدهام. برو آنجا (روزنامه اطلاعات) و هر کاری که میتوانی بکن. به تو کسی نمیتواند تهمتی بزند. چیزی به تو نمیچسبد، برو آن جا و با قدرت و استحکام کارت را بکن. (رجوع کنید به صحیفه امام،ج 12،ص 298 و 299 ) عرض کردم که: آقا این موسسه حدود هفتصد، هشتصد میلیون سرمایه بیتالمال است، در حدود پنج هزار کارمند و کارگر دارد، حدود هزار نفر در تهران، چهار هزار نفر در بقیه جاها و از همه گروهها و اقشار، طیفهای مختلف ذوقی و سیاسی هستند، از جمله مجاهد، فدایی، تودهای و فلان؛ اما در کارهای خودشان یک چیزهایی بلدند. از شما تقاضا دارم، اول اینکه این بچههای اتحادیه عوض نشوند و دست به ترکیب آنها نخورد. چون من اینها را سالها میشناسم و در رأس کار بودهاند، ولی اگر یک آدم ناشناس بیاید آنجا نمیشناسم. با این موضعگیری میروم آنجا. یکی هم اینکه اگر توافقی بکنید 25 درصد این اموال در اختیار ما باشد. فرمودند: میخواهید چه کنید؟ گفتم: میخواهم به بچهها بگویم سهامگذاری کنند و پخش کنند بین خودشان که احساس بکنند مالک اینجا هستند. من تا سرم را برمیگردانم، از پشت به من ضربه نزنند و احساس کنند که دارند برای خودشان کار میکنند. امام گفتند: برو آقا، ناراحت و نگران نباش و با قدرت کار بکن و این مسئله را به احمد میگویم. ما آمدیم رفتیم خدمت عزیزمان آقای دعایی و مشغول شدیم، البته با مخالفت ایشان مسئله 25 درصد اجرا نشد. انتهای پیام/
92/11/02 - 13:17
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 83]