تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 9 آذر 1403    احادیث و روایات:  ghhhhhh
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1835666331




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

میمون و تاب بازی


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: میمون و تاب بازی
میمون و تاب بازی
بعد از چند روز بارندگی، وقتی خورشید از پشت ابرها بیرون آمد، میمون با خودش گفت: «چه صبح قشنگی! حالا می‏توانم یک تاب بسازم.»آن وقت دو تا ساقه بلند درخت را محکم به هم گره زد.- خوب شد! حالا می‏توانم آنقدر تاب‏بازی کنم، که خسته بشوم. اما... اما تا حالا نشده که من از چیزی خسته بشوم. پس، از حالا به بعد همیشه تاب می‏خورم.بعد، شروع کرد به تاب‏بازی. تاب، بالا و پایین رفت و میمون ذوق کرد و چشم‏هایش را بست. یک دفعه صدایی شنید:- سلام میمون!این صدای بچه شیر بود.- این دیگر چیست؟- تاب.بچه شیر با کنجکاوی پرسید: «به چه درد می‏خورد؟»- خوب، معلوم است؛ برای تاب‏بازی.- تاب‏بازی خیلی کیف دارد؟میمون همان‏طور که تاب می‏خورد، گفت: «تاب‏بازی مثل خوردن موز، کیف‏ دارد.تاب‏بازی مثل یک خواب قشنگ است. ببین! آن بالابالاها... حالا رسیده‏ام به ابرها؛ آنقدر نزدیک شده‏ام که می‏توانم به ابرها دست بزنم، اما بچه‏هایی مثل تو نمی‏توانند این کارها را بکنند. تو کوچک‏تر از آن هستی که بتوانی مثل من تاب بخوری.بچه شیر همان‏طور که تاب‏بازی میمون را نگاه می‏کرد و سرش را به این طرف و آن طرف تکان می‏داد، گفت: « میمون جان! می‏گذاری من هم کمی تاب‏بازی کنم؟» میمون با اخم گفت: «صبر کن اول من تاب بخورم؛ بعد تو.»اما بچه شیر یک دفعه زد زیر گریه و گفت: «من الآن می‏خواهم تاب بخورم.می‏خواهم بروم آن بالا بالاها. ببین آن ابر دارد دور می‏شود.می‏‏خواهم  ببینم ابرها پا دارند؟ می‏خواهم... تازه، من از تو کوچک‏ترم!»میمون که می‏خواست بچه شیر را آرام کند، گفت: «چرا گریه می‏کنی؟ ابر که پا ندارد!»ولی بچه شیر ‏گفت: «می‏خواهم تا آن ابر نرفته، خودم ببینم که پا ندارد.»میمون که دید چاره‏ای ندارد. از تاب پایین آمد و گفت: «باشد، بیا بنشین، ولی تاب را محکم بگیر که نیفتی.» آن وقت بچه شیر تاب را محکم چسبید و شروع کرد به تاب خوردن. بچه شیر فکر می‏کرد، دارد بالای جنگل پرواز می‏کند. قلبش تند تند می‏زد. میمون با صدای بلند پرسید:«دیدی؟ ابر پا داشت؟»بچه شیر جواب داد: «نمی‏توانم آن دورها را ببینم. شاید پاهایش را قائم کرده.»بچه شیر دلش می‏خواست به ابرها بیشتر نگاه کند، ولی یک دفعه سرش گیج رفت. برای همین از تاب پایین آمد و رفت گوشه‏ای نشست تا حالش خوب بشود.میمون دوباره می‏خواست سوار تاب بشود که سر و کله فیل کوچولو پیدا شد. فیل کوچولو از میمون خواست، بگذارد او هم تاب‏بازی کند. لاک‏پشت هم که در همان نزدیکی‏ها بود، از لاکش بیرون آمد و خواهش کرد، بگذارند اول او تاب بخورد. لاک‏پشت گفت: «من ناهار، خانه خاله‏ام مهمانم. دیرم می‏شود...»بعد به فیل گفت: «تازه، تو آنقدر بزرگ و سنگینی که ممکن است تاب را بشکنی!»فیل کوچولو ناراحت شد و گفت: «ولی من هنوز آنقدر گنده نشده‏‏ام، فقط یک بچه فیلم. تاب را هم نمی‏شکنم. تو مهمانی ناهار را بهانه می‏کنی؛ هنوز که صبح زود است!»لاک پشت جواب داد: «من آنقدر یواش یواش راه می‏روم که، تا به خانه خاله‏ام برسم، وقت ناهار شده. خاله‏ام دوست ندارد کسی موقع ناهار دیر بیاید.»وقتی لاک‏پشت تاب می‏خورد، خیلی از حیوان‏ها آمدند و صف بستند تا نوبتشان بشود، مثل بچه زرافه، بز و حتی توله مار ... طفلکی میمون! اصلاً وقت تاب‏بازی پیدا نکرد. هر کدام از حیوان‏های جنگل به نوبت می‏‏آمدند، تاب‏بازی می‏کردند، خوشحال می‏شدند و می‏رفتند. آنها اصلا با هم دعوا نمی‏کردند.بالاخره، خورشید غروب کرد و جنگل تاریک شد. حیوان‏ها با اینکه دلشان نمی‏خواست، به خانه‏هایشان برگشتند. آنها دوست داشتند که شب، زودتر تمام بشود، تا صبح بتوانند دوباره تاب‏بازی کنند. میمون اصلاً نتوانسته بود، خوب تاب‏بازی کند، اما اصلاً ناراحت نبود. آن روز به هزار و یک دلیل، یکی از شادترین روزهای زندگی میمون بود.
میمون و تاب بازی
هدیه شریفیسروش خردسالانتنظیم:بخش کودک و نوجوان ********************************** مطالب مرتبطآرزوی موش کوچولو کدومشون مامانه منه؟! یک خواب سوسکی کلاغ زاغی محاکمه بچه خرس کهکشانی? آرزوی مورچه کوچولو بابایی مثل شیشه





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 814]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن