واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: آيا ما واقعا آن چيزي هستيم كه خودمان فكر مي كنيم؟ يا نه ما بنا به تناسب در هر موقعيتي، نه تنها رفتارهاي متفاوتي از خود نشان مي دهيم كه اصلا مي توانيم آدم ديگري هم باشيم. به گزارش سرويس نگاهي به وبلاگهاي خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، نويسندهي وبلاگ "جامعهشناسي" به نشاني http://social-me.blogfa.com در ادامه نوشته است: در واقع منظورم اين است كه آيا ما « يك خويشتن » ثابت در درونمان هست و تنها لايهي ظاهري رفتار ما در موقعيتهاي متفاوت تغيير ميكند؟ يا نه ، حتي همان خويشتن درونيمان هم متغير است و بنا به موقعيت ميتواند تغيير كند؟ مثلا به فرض فردي در تمام بيست و پنج سال زندگياش آدم حسودي بوده است ، آيا اين حس حسادت در او ذاتي است يا خير؟ و آيا او ميتواند ديگر اينطوري نباشد؟ ( يا اين حس را در تاحد بسيار زيادي در درونش كمرنگ كند؟ ) اگر بگوييم كه خويشتن (يا خود) آدمها ثابت و غيرقابل تغيير است، بايد بپذيريم كه اين حس حسادت در فرد ذاتي و غيرقابل اصلاح است و همچنين به اين نتيجه ميرسيم كه مفاهيمي همچون رشد شخصيتي ، تعالي فردي ، متحول شدن و ... بيمعني است چون فرد هميشه همان خواهد بود كه هميشه بوده است! اما واقعيت اين است كه آدمها ميتوانند متحول بشوند. آنها ميتوانند نوع شخصيت و شيوهي زندگيشان را تغيير دهند. پس خويشتن (يا هويت) ثابت در درون آدمها وجود ندارد و خويشتن قابل تغيير است ( البته اگر آدمها اين واقعيت را بپذيرند ، و بر آنچه كه هميشه بودهاند اصرار نورزند!) چگونه آدمها متحول مي شوند؟ تحول يا تغيير در شخصيت از آنجايي آغاز ميشود كه فرد بيرون از خودش ميايستد و رفتارها و شيوه زندگياش را بررسي كرده و به نقد مينشيند. همين كه آدميان ميتوانند در حالت خود- انتقادي ، از خودشان جدا شده و خود را بررسي كنند و از آن پس ( البته به تدريج ) رويهي ديگري در زندگي شان پيش بگيرند ، نشان ميدهد كه خويشتن قابل تغيير است. حال با پذيرش « خويشتن ِ قابل تغيير » اجازه بدهيد وارد يك وضعيت اجتماعي بشويم. جايي كه ديگران هم حضور دارند و ما در تعامل و ارتباط ِ مداوم و مستمر با آنها هستيم ، آنهايي كه متفاوت از ما هستند. اغلب اينطور به نظر ميرسد كه در فرايند تعامل با ديگران، هر يك از ما شخصيت و هويت ثابت و جداگانهاي براي خود دارد و در عين حال با انسانهاي ديگر نيز ارتباط برقرار ميكند و بعضا نقاط اشتراكي بين شان پديد ميآيد. اما اگر فرض «قابل تغيير بودن خويشتن» را بپذيريم، ميتوانيم اين طور برداشت كنيم كه ديگران ميتوانند الگوهايي از رفتار و شيوهي زندگي متفاوت را در اختيار ما قرار دهند و با پذيرش و دروني كردن آن الگوها ، ما مي توانيم خويشتن ِ خود در فرآيند تعامل با ديگران هر بار از نو بازسازي كرده و ميتوانيم در فرايند ارتباط با ديگران تبديل به آدمي بشويم كه هيچوقت نبودهايم. به طور مثال اگر تا بحال من هميشه آدم خشك و جدي اي بودهام ، ميتوانم در فرآيند تعامل با ديگران ياد بگيرم كه گرم و شوخ طبع باشم ، به شرطي كه بپذيرم خويشتن من قابل تغيير است ، و صفات خشك و جدي بودن در من ذاتي نيست. در اينجا خويشتن ديگر موجوديتي ثابت با مرزهاي قطعي و معين نيست ، بلكه فرايندي است كه طبيعتا سيال بوده و بنا به انواع عوامل تاثير گذار بيروني كه بر خود وارد ميشود، قابل تغيير است. در نتيجه خويشتن را بايد همچون فعاليتي ادامه دار براي خلق خويشتن در نظر گرفت نه همچون ظرفي از پيش موجود كه حاوي تجربه هايي است. بدين ترتيب خويشتن ذاتا و اساسا نفوذپذير است. افراد نه تنها جداي از يكديگر نيستند بلكه ديگران بخشي از وجود آنها هستند ، چيزهايي كه از ديگران ميآموزيد و اين آموختن باعث مي شود كه شما آدم ديگري بشويد. انتهاي پيام
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 330]