واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: بر كرانهی الغدیر 6
میدانی از چه كسی بد میگویی؟نسائی در كتاب خصائص 7 (چاپ جدید 47 ح 24. سنن 5/112/8409) مینویسد: از محمد پسر مثنی است که گفت: حدیث کرد ما را علی پسر حماد، [گفت:... تا آخر سند] از عمرو پسر میمون از ابن عباس.عمرو گوید: «نزد ابن عباس نشسته بودم که نُه گروه نزدش آمدند و گفتند: ای پسر عباس! یا با ما بیا و یا از میان اینان، تنها با ما خلوت کن. ابن عباس گفت: نه، با شما میآیم. عمرو گوید: ابن عباس در آن روز هنوز بینا بود. عمرو گوید: نشستند و به سخن پرداختند و ما نمیفهمیدیم چه میگویند. عمرو گوید: ابن عباس آمد و در حالی که جامهاش را میتکاند میگفت: اُه، اُه! از مردی بدی میگویند که او را بیش از ده فضیلت است که دیگری را جز او نیست! مردی را بد میگویند که پیامبر(ص) به او فرمود: سوگند که مردی را برانگیزم که خدا هرگز خوار نسازدش، خدا و فرستادهاش را دوست دارد و خدا و فرستادهاش دوستش دارند... فرمود: علی کجاست؟ گفتند: در آسیاب دارد آرد میکند. فرمود: کسی نبود که آرد کند؟! ابن عباس گفت: علی آمد در حالی که چشم درد داشت و نمیتوانست ببیند. ابن عباس گفت: پیامبر(ص) در دو چشم او از آب دهان خود زد، سپس سه بار پرچم را تکان داد و به علی دادش. علی پس از گشودن خیبر، صفیه دختر حی بن اخطب را آورد. ابن عباس گفت: سپس فرستاده خدا(ص) ابوبکر را با سوره توبه فرستاد، اندکی بعد علی را دنبالش روانه کرد تا سوره توبه را از او بگیرد و فرمود: آن را نباید ببرد جز مردی که از من است و من از او هستم. ابن عباس گفت: پیامبر(ص) به پسرعموهایش فرمود: کدامتان در دنیا و آخرت، ولیّ من تواند بود؟ سر پیچیدند. ابن عباس گفت: در حالی که علی در میانشان نشسته بود گفت: من در دنیا و آخرت ولی تو توانم بود. ابن عباس گفت: پیامبر از علی گذشت و به فرد فردشان رو کرد و فرمود: کدامتان در دنیا و آخرت ولیّ من تواند بود؟ نپذیرفتند. علی گفت: من در دنیا و آخرت تو را ولی توانم بود. به علی فرمود: تو در دنیا و آخرت ولی من هستی. ابن عباس گفت: پس از خدیجه، علی نخستین کس از مردم بود که ایمان آورد. گفت: فرستاده خدا(ص) جامهاش را بر روی علی و فاطمه و حسن و حسین انداخت و گفت: خدا خواهد که تنها از شما خاندان پلیدی را بزداید و پاک و پاکیزهتان سازد. ابن عباس گفت: علی جانش را فروخت؛ جامه پیامبر(ص) را پوشید و در جایش خوابید. ابن عباس گفت: مشرکان میخواستند پیامبر را سنگباران کنند. ابوبکر آمد، در حالی که علی خوابیده بود.ابن عباس گفت: ابوبکر میپنداشت که وی فرستاده خداست، ابن عباس گفت: ابوبکر گفت ای پیامبر خدا! علی به او گفت: پیامبر خدا به سوی چاه میمون رفته است خود را به او برسان. ابن عباس گفت: ابوبکر رفت و با حضرتش درون غار شد.ابن عباس گفت: در حالی که علی داشت سنگباران میشد گویی که پیامبر دارد سنگباران میشود، علی از درد به خود میپیچید، سرش را در جامه فرو برده بود و تا بامداد در نیاوردش، سپس سرش را از جامه درآورد، مشرکان گفتند: رفیقت وقتی سنگبارانش میکردم به خود نمیپیچید حال آن که تو به خود میپیچیدی و ما این را ندیده گرفته بودیم! ابن عباس گفت: فرستاده خدا(ص) راهی غزوه تبوک شد، مردم با او راه افتادند، علی به حضرتش گفت: همراه شما بیایم؟ پیامبر(ص) فرمود: نه. علی گریست. به او فرمود: آیا ناخشنودی که برایم چون هارون به جای موسی باشی، جز این که پس از من دیگر پیامبری نیست، نسزد که خودم بروم مگر که تو جانشینم باشی. ابن عباس گفت: فرستاده خدا(ص) به علی فرمود: تو پس از من ولی هر زن و مرد مومنی هستی. ابن عباس گفت: فرستاده خدا(ص) درهای مسجد را بست جز در خانه علی را.ابن عباس گفت: فرستاده خدا(ص) فرمود: هر که را مولای اویم هان که مولایش علی است. ر.ك: خلاصه الغدیر، ص 100، برگزیده و ترجمهی دكتر محمود رضا افتخارزاده
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 294]