تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1836372536
مصاحبه جالب با بازیگر نقش بنیامین در یوسف پیامبر
واضح آرشیو وب فارسی:ایران ناز:
روبهرویش كه مینشینی، شباهت زیادی به عمویش «حسین یاری» دارد، او جوان موفقی است كه از دوران نوجوانی به هنر تئاتر علاقه وافری داشت. و توانست پلههای ترقی را طی كند. او هم مانند عمویش از مصاحبه فاصله میگیرد، اما راضی شد كه با ما مصاحبه كند و گفت كه تاریخ این مصاحبه سه تا شش ماه اعتبار دارد... با او بیشتر در مورد سریال حضرت یوسف(ع) گفتگو كردیم، چرا كه در قسمتهای آخر این مجموعه حضوری پررنگ داشته و میتواند ناگفتههای زیادی به همراه خاطرات زیادی مجموعه برایمان بگوید. گرچه گوشهای از این مصاحبه به زندگی او هم پرداخت، به خصوص اینكه رشته تحصیلیاش «علوم سیاسی» است، اما حالا به عنوان یك بازیگر جوان در عرصه هنر كشور فعالیت میكند. با شما پس از پایان سریال هم میتوانید او را از تلویزیون ببینید، روزهای فرد، برنامه «صبح عالی بخیر» از شبكه اول ساعت 15/8 صبح... بیوگرافی در 26 فروردین سال 59 به دنیا آمدم، لیسانس علوم سیاسی از دانشگاه تهران دارم. یك برادر به نام شُعِیب دارم كه از من كوچكتر است. پدرم كارمند امور بینالملل وزارت ارشاد و مادرم محقق علوم دینی است و تحصیلات او در زمینه ادیان است... شاید اسامی ما برای شما سوالبرانگیز باشد، اما پدرم همیشه دوست داشت كه نام فرزندانش عربی و بر وزن «فُعِیل» باشد، به همین خاطر نام ما را «زُهِیر و شُعِیب» گذاشت، البته نام خودشان «محمد اسماعیل» است... پس از پایان درسم، اول رفتم خدمت سربازی اما از 14، 15 سالگی به تشویق عمویم «حسین آقا»، به كلاسهای كارگردانی در انجمن سینمای جوان رفتم و پس از مدتی دیپلم كارگردانی گرفتم. سپس، چند فیلم كوتاه ساختم. آن زمان هنوز در دبیرستان تحصیل میكردم، مطالعاتم در رابطه با مقوله سینما و تئاتر زیاد بود، در دبیرستان كمی حرفهایتر تئاتر كار كردم، تا جایی كه یك تئاتر در تالار آوینی دانشكده هنرهای زیبا، اجرا میكردم. دوستی در دوران دبیرستان داشتم به نام «روزبه حسینی» كه به من میگفت: بیا این تئاتر را در تالار شهر هم اجرا كنیم. آن زمان یك معلم تاریخ داشتیم به نام مجید شریف خدایی كه از قضا ایشان مدیر مركز هنرهای نمایشی هم بود. روزبه یك متن را به ایشان نشان داد و گفت میخواهیم آن را كار كنیم. او هم ما را حمایت كرد و به ما اجازه اجرا داد. نام آن كار «سهراب اسب و سنجاقك» كه من نقش سهراب را بازی میكردم و از همان زمان، تئاتر به شكل جدیتری شروع شد. حتی در دوره لیسانس و سربازی هم تئاتر ادامه یافت و با دوستان خوبی چون افشین هاشمی و محمود استادمحمد كار كردم... صبح عالی بخیر سه سال پیش به شكل تولیدی در یك برنامه صبحگاهی از شبكه دوم به نام «بیدار شو، آفتاب شد» مجریگری را تجربه كردم، طی آن دو ماه، یك روز من مجری بودم و یك روز هم خانم ژیلا صادقی... یك برنامه صبحگاهی بسیار خوبی كه در واقع به شكل «مجری – بازیگر» پخش میشد. اما چندی پیش سر تئاتر «شكار روباه» بودم از برنامه «صبح عالی بخیر» كه از شبكه اول پخش میشود، آمده بودند گزارش تهیه كنند، آنجا بود كه به من پیشنهاد دادند راجع به شغل خودم یك روز در میان، به مدت 20 دقیقه برنامه اجرا كنم. من هم دیدم كه این نوع اجرا به حرفهام نزدیكتر است، قبول كردم، كه تجربه خوبی هم بود. از گذشته هم دوست داشتم كه در كار تحلیل و نقد حضور داشته باشم، این شد كه ما هم جزوگروه شدیم «صبح عالی بخیر»... باید بگویم كه اجرای برنامه زنده سخت است، چرا كه وقتی شما مقابل دوربین برنامه زنده قرار میگیری، كاملا حضور مردم را احساس میكنی، البته اگر بخواهم از سختیهای دیگر اجرا بگویم، یكی اینكه در گوشی دائما به تو میگویند كه این دوربین را نگاه كن، آن دوربین را نگاه كن یا مطالبی دیگر كه گوشزد میكنند، از این رو باید سریعا بتوانی «تجزیه تحلیل» كنی. من در این برنامه كه از ساعت 6 تا 9 صبح هر روز از شبكه اول پخش میشود، روزهای فرد بین ساعات 8:15 تا 8:35 حضور دارم... و هیچ وقت هم اشاره نكردم كه من بازیگر نقش بنیامین هستم. عمویم، مشاور خوبی است پس از اینكه وارد حیطه بازیگری شدم و به نوعی كارم روی غلتك افتاد، عمویم «حسین آقا» خیلی به من كمك و مرا راهنمایی كرد. من همیشه سعی كردم از او كمك بخواهم. در دوران نوجوانی زمانی كه فیلم كوتاه میساختم، به اولین كسی كه نشان میدادم، عمویم بود، اگر در تئاتری بازی میكردم، به دیدن تئاترهایم میآمد. از طرفی عمویم با اینكه گزیده كار است، اما به خوبی فضای سینما و تئاتر را میشناسد. اگر بد بازی كنم، خیلی سریع و رك به من میگوید. در مهمانیهای فامیلی هم، از بس با هم در مورد سینما صحبت میكنیم، حوصله همه را سر میبریم، اجازه بدهید به صورت كلی بگویم، من از داشتن چنین مشاور خوبی به خودم میبالم، شما اگر هزار دانش هم داشته باشید، اما مشاور یا مشاوران خوبی نداشته باشید، شاید هیچ وقت نتوانید به پیشرفت برسید، گرچه من هنوز اول راه هستم، حالا كه صحبت به مشاوره كشید، چیزی به ذهنم خطور كرد كه اجازه بدهید بگویم. علی دایی برای من شخصیت بسیار ارزشمندی است، حالا كار ندارم كه در این روزهای اخیر، مورد بیمهری قرار گرفته است، من به اعتماد به نفس و عنایتی كه خداوند به او داده، شك ندارم. همیشه این جمله او را به یاد دارم كه میگفت: «من فوتبالیست عادی بودم، اما چون مشاوران خوبی داشتم، توانستم پیشرفت كنم» به نظر من بازیكنان فوقالعادهای هم در این ورزش بودند كه خیلی زود فراموش شدند. چرا علوم سیاسی؟ من دیپلم علوم انسانی داشتم. پدر و مادرم شدیدا میترسیدند كه من به خاطر علاقهام به هنر از درس غافل شوم، در صورتی كه من در دبیرستان نمرات بسیار خوبی میگرفتم. هر وقت به همراه پدر و مادرم از كنار دانشگاه تهران عبور میكردیم، آنان به من میگفتند، ما نمیدانیم، تو دوست داری چه كاره شوی؟ اما از در این دانشگاه باید داخل شوی. ما دلمان میخواهد فارغالتحصیل این دانشگاه شوی! از طرفی خود من هم زیاد به كنكور فكر نمیكردم، اما طی دو ماه تا حدی درس خواندم كه رتبهام در كنكور سراسری سال 77 شد 348... مدت دو ماه، روزی، 17 ساعت درس میخواندم. طی این مدت اصلا از منزل خارج نشدم و 20 كیلو هم اضافه وزن پیدا كردم. چون كارم شده بود، خواندن و خوردن... ابتدا علاقهای به این رشته نداشتم چون به خاطر پدر و مادرم به این رشته رفتم، اما كمكم به علم سیاست علاقهمند شدم. پس از اینكه لیسانس گرفتم، دیگر پدر و مادرم كاری به من نداشتند و مرا آزاد گذاشتند تا به دلمشغولیام، یعنی هنر برسم، البته بگویم در دوران دانشگاه هم، كار تئاتر میكردم، ضمن اینكه در همان زمان تحصیل، عمویم به من گفت كه آقای سلحشور میخواهد اصحاب كهف كه بعدها نامش «مردان آنجلس» شد را كلید بزند. من قرار است در آن بازی كنم، تو هم بیا تست بده، من هم تست دادم و به من نقش پسر ماكسیمیلیان را دادند كه فكر كنم شش سكانس بود و من مقابل دوربین حرفهای «مازیار پرتو» قرار گرفتم كه برای من تجربه لذتبخشی بود. در سریال «مریم مقدس(س)» هم در یك سكانس بازی كردم، در آن سریال نقش جبرئیل را بازی كردم. سپس سریال امام حسین(ع) به كارگردانی شهریار بحرانی(كارگردان مریم مقدس (س)) به من پیشنهاد شد، دو ماه هم فیلمبرداری شد، اما بعدها بنا به دلایلی عوامل از ساخت كار صرفنظر كردند، در همان سریال بود كه من اسبدوانی و تیراندازی و... را برای پروژههای تاریخی یاد گرفتم. بعد هم كه سریال یوسف(ع) در همان مراحل پیش تولید به من پیشنهاد شد... از همان ابتدا قرار بود در نقش «بنیامین» بازی كنم... هنوز فیلمبرداری سریال آغاز نشده بود كه قراردادم را نوشتم، اما به من گفتند كه یك سال دیگر تصویربرداری تو آغاز خواهد شد كه همینگونه هم شد. طی آن یك سال هم در چند فیلم تلویزیونی بازی كردم و البته تئاتر هم كار كردم... این بود حكایت بازیگر شدن من... شیفته بنیامین من شیفته نقش «بنیامین» بودم! میخواهم حكایتی برایتان بازگو كنم كه عین واقعیت است. تازه مدرسه رفته بودم كه یك روز پدرم به من گفت: باید قرآن خواندن را یاد بگیری. با اینكه بایداز ابتدا و صفحه اول قرآن به من میآموخت، ناخودآگاه قرآن را باز كرد و «سوره یوسف(ع)» آمد، به من گفت: بخوان و فردا برای من روخوانی كن. همین مسئله باعث شد كه پدرم داستان یوسف(ع) را برایم تعریف كند... همان زمان هم كه داستان را تعریف كرد، خدا شاهد است، كه من شیفته برادر كوچك یوسف(ع) شدم. از این رو وقتی كه سالها بعد این نقش را به من پیشنهاد دادند، تعجب كردم، خاطرات آن روز برای من تداعی شد، به همین خاطر سریعا پذیرفتم. نكته دیگر در مورد این نقش گریم آن بود كه چهرهای معصومانه به بنیامین داده بود... البته پلانهایم با یوسف كم بود. من و مصطفی در سكانسی با مصطفی كه همان وصالمان بود، باید گریه میكردیم و این گریه هم باید طبیعی میبود. آن پلان جور درنمیآمد، سرتان را درد نیاورم، 7، 8 بار من گریه كردم و 10، 12 بار هم مصطفی زمانی. هر بار میگفتیم كه خدا كنه این آخریش باشه كه اتفاقا پلان خوبی هم از آب درآمد.بگذارید یك خاطره دیگر از مصطفی بگویم: روزی كه من رفتم و قرارداد بستم، هنوز بازیگر نقش یوسف(ع) انتخاب نشده بود گویا قرار بود، ابتدا یك بازیگر غیرایرانی این نقش را بازی كند، از طرفی از همه اشخاصی هم كه ادعا داشتند چهرهای زیبا دارند، عكس گرفته بودند. روزی كه من آنجا بودم، فكر كنم چیزی بین پانصد، ششصد عكس روی میز آقای سلحشور بود كه او داشت آنها را میدید، زمان خداحافظی از آقای سلحشور، بین آن همه عكس، تصویر مصطفی به چشمم آمد، حسی به من گفت كه او نقش یوسف(ع) را بازی خواهد كرد. از طرفی آن زمان مصطفی در حالت تعلیق بود و به همراه تعدادی دیگر از افراد كاندیدای این نقش در حال آموزش سواركاری و شمشیرزنی بود. من كه نمیدانستم قرار است او انتخاب شود، به مصطفی گفتم كه تو نقش یوسف(ع) را بازی خواهی كرد، پس از مدتی كه او برای بازی در این نقش انتخاب شد، یادآوری كرد كه پیشبینی من را فراموش نكرده است! شاگرد اصغر حاجیلو در نوجوانی در تیم پایهای صنایع دفاع بازی میكردم و مربی من هم اصغر حاجیلو، بازیكن سابق تیم ملی و استقلال بود. اما در حال حاضر هفتهای یك بار فوتبال بازی میكنم، بیشترش هم با عمویم به فوتبال میروم... هیچ وقت یادم نمیرود میخواهم خاطرهای بگویم كه هیچ وقت یادم نمیرود. در زمان فیلمبرداری سریال یوسف(ع)، من از سرویسی كه به دنبالم میآمد، جا ماندم. منزلم سیدخندان بود، محل فیلمبرداری كجا بود؟كیلومتر 20 جاده قم – زنگ زدم آژانس بیاید، چون كه باید سریع میرفتم، سكانسم هم همان بود كه آن جام را نزد بنیامین پیدا میكنند و آغاز فیلمبرداری هم با من شروع میشد، از طرفی مدت گریم من هم یك ساعت و نیم طول میكشید. ساعت 30/4 صبح بود، وقتی كه به راننده آژانس گفتم میخواهم جاده قم بروم، كمی ترسید و گفت: برای چی آنجا میخواهی بروی؟ من كه دیدم او ترسیده، شیطنتم گل كرد و به خودم گفتم، به او چیزی نگویم تا در شك بماند. ماشین كه حركت كرد، به من گفت: فرودگاه میخواهی بروی دیگر؟! گفتم: نه فرودگاه كار ندارم، كیلومتر 20 جاده قم میخواهم بروم. وقتی كه به مسیر انحرافی و شهرك دفاع مقدس رسیدم، خیالش راحت شد، گفت: آهان، اینجا میخوای بروی! گفتم نه، اینجا كار ندارم، برو جلوتر... از شهرك دفاع مقدس كه رد میشدی، چند كیلومتری باید در بیابان میرفتی كه این مسئله باعث ترس شدید او شد، واقعا ترسیده بود، هیچ وقت چهره او یادم نمیرود، وقتی كه از پیچ آخر رد شدیم، سر در مصر باستان را دید، آن مجسمههای عظیم 30، 40 متری، هنروران آقا و خانم با آن لباسهای مصری... یك لحظه فكر كرد كه دارد خواب و رویا میبیند كه وسط آن بیابان، اینها چه میكنند! چون نمیدانست كه سریال یوسف(ع) در حال ساخته شدن است، یا اطلاعی نداشت. با لحن عجیبی به من گفت: داداش، جون مادرت بگو، اینجا كجاست؟ اینجا چه خبره، من كجام كه به او گفتم اینجا سریال تاریخی ساخته میشود. به من گفت كه میتواند، اینجا باشد، گفتم: آره. من رفتم گریم شدم و آمدم در محوطه كه دیدم، او همان طور در حال گشت و گذار است، رفتم نزدیكش و دستم را به شانهاش زدم و گفتم اینجا چه میكنی؟ با حالتی خاص گفت: یك آقایی را آوردم، بازیگر بود، گفتم: كجاست؟ گفت: نمیدانم. وقتی كه متوجه شد، خودم هستم، یك بار دیگر غافلگیر شد. دلخوری عمو از مطبوعات عمویم «حسین یاری» از مطبوعات دلخور است، عقیده او این است كه توفیقاتی در دنیای هنر داشته، اما هیچگاه مطبوعات آن را ندیده، او حتی از جشنواره «رلیجن تودی» در ایتالیا كه آنجا بازیگران نقش اول و دوم مرد و زن جایزه نمیگرفتند بلكه كلا یك بازیگر انتخاب میشد كه عمویم برای بازی در فیلم «دم صبح» این جایزه را از آن خود كرد، اما هیچ انعكاسی در مطبوعات ایران نداشت. عمویم هم گفت: وقتی كه مطبوعات، اخبار مرا پیگیری نمیكنند، پس من هم دلیلی برای گفتگو نمیبینم... (خانوادهسبز: خداوكیلی یاری خیلی درست میگوید حق با اوست...) قربون خدا برم همیشه به خودم میگویم، قربون خدا برم، آخر این چه فیلمنامهای بوده كه او نوشته، چقدر زیبا، «احسن القصص» به معنای واقعی است! اما باید بگویم كه ساخت آن كار مشكلی بود، حالا شاید هم انتقادهایی به ساخت آن شده، اما تا درگیر كار نباشی، نمیتوانی متوجه شوی كه چقدر ساخت این مجموعه میتواند مشكل باشد. انتقادها هم در ابتدا به این خاطر بود كه مردم دوست داشتند زودتر ادامه داستان را ببینند، در واقع عجول بودند و به همین خاطر عجولانه هم اظهارنظر میكردند، اما بعد دیدیم كه دیگر از انتقادها خبری نشد. وصال این داستان، پایان بخش این داستان است، همان زمانی كه تمام برادران جمع هستند و یعقوب(ع)، یوسف(ع) را در آغوش میگیرد. گریم سنگین بیشترین بازی را با محمود پاكنیت داشتم و از بودن در كنارش لذت بردم، چون انسانی است بسیار خوشذوق، مثبت و خوشفكر... كتایون ریاحی هم فوقالعاده بازی كرد به خصوص با آن گریم سنگین كه در مقطع پیری روی صورتشان انجام میگرفت. آن همه «لاتكس» روی صورت برای پیری و سپس لیفتینگ برای جوانی، وقتی پوست كشیده میشود، خیلی به پوست فشار میآورد، به خصوص، آن مادههایی كه در زمان پیری دور چشم ایشان بود، اگر داخل چشمشان میرفت، حتی میتوانست ایشان را نابینا كند، به همین خاطر كار حساسی بود. محمود پاك نیت: فینال داستان با حضرت یعقوب تمام میشود محمود پاكنیت ایفاكننده یكی از اصلیترین نقشهای سریال «حضرت یوسف(ع)» است. او كه سابقه زیادی در بازیگری دارد و از او تاكنون بازی در سریالها و فیلمها سینمایی زیادی را در كارنامهاش دارد، بدون شك یكی از ماندگارترین نقشهای او «حضرت یعقوب» است. چند روز پیش با این بازیگر مطرح به بهانه پایان این مجموعه دیدنی گفتگویی ترتیب دادیم. او در قسمتهای ابتدایی و پایانی این مجموعه نقشی پررنگ ایفا كرده است، بخوانید پرسشها و پاسخهای او در مورد این مجموعه را. خانوادهسبز:از ادامه نقشتان در سریال «حضرت یوسف» و پایان آن بگویید؟ پاكنیت: به هر حال قصه این طور ادامه پیدا میكند كه پیراهن یوسف به كنعان میرسد و حضرت یعقوب بینایی خود را به دست آورده و به سمت مصر حركت میكند. خانوادهسبز: فكر میكنید در این مجموعه به شخصیت حضرت یعقوب به اندازه كافی پرداخته شده است؟ پاكنیت: قصه، قصه حضرت یوسف است، اما تا جایی كه نیاز بوده كه به روشن شدن شخصیت حضرت یوسف كمك شود، پرداخته شده است. خانوادهسبز:انتقاداتی به غیرواقعی بودن بخشهایی از این مجموعه وارد شده است، آنها را قبول دارید؟ پاكنیت:تا جایی كه من اطلاع دارم فیلمنامه این مجموعه به طور كامل با قرآن كریم و المیزان تطابق دارد و چیزی خارج از آن نیست. خانوادهسبز: اینكه شما و خانم كتایون ریاحی بیشترین دستمزد را برای بازی در این سریال گرفتید، حقیقت دارد؟ پاكنیت: (میخندد) این را باید از آقای سلحشور بپرسید، چون ما هیچ كدام نمیدانیم كه سایر بازیگران با چه مبلغ قراردادی حاضر به بازی در این مجموعه شدند. آنچه لازم است بگویم اینكه دستمزدهای بازیگران در این سریال متعادل بوده است. خانوادهسبز: در قسمت پایانی چقدر نقش حضرت یعقوب پررنگتر میشود؟ پاكنیت: خواهید دید كه پایان داستان، حضرت یعقوب نقش پررنگتری دارد و به نوعی فینال داستان با او تمام میشود. خانوادهسبز: بازی «زهیر یاری» در نقش بنیامین را چگونه دیدید؟ پاكنیت: او بازیگری تواناست كه سابقه زیادی در تئاتر دارد و طبیعتا انتظار میرفت كه خوب از پس این نقش برآید كه فكر میكنم موفق بوده است. خانوادهسبز: جالبترین خاطره یا اتفاقی كه از قسمتهای پایانی این سریال به یاد دارید، چیست؟ پاكنیت: یكی از جذابترین خاطرات من لحظه دیدار حضرت یعقوب و یوسف در اواخر داستان است كه به نظر من اوج این سریال میباشد. آنها بعد از سی سال همدیگر را میبینند و صحنههای عجیبی رقم میخورد. خانوادهسبز: نمونههای خارجی داستان حضرت یوسف را هم دیدهاید؟ پاكنیت: ندیدم، اما شاید جالب باشد بدانید كه شنیدهام كارتون این داستان هم ساخته شده است. خانوادهسبز: در قسمتی كه حضرت یعقوب نابینا میشود، گریم متفاوتی داشتید. از این گریم در رسیدن به این حس بگویید؟ پاكنیت: گریمورها بار بسیار سنگینی روی دوششان بود و چون تعداد آدمها زیاد بود باید با دقت زیادی گریم میكردند و زمان آن هم طولانی بود. ضمن اینكه تغییر چهرهها هم زیاد بود. برای قسمتی كه حضرت یعقوب نابینا میشود، لنز مخصوصی ساخته بودند كه در عالم واقعیت هم وقتی آن را به چشم میزدی نمیتوانستی چیزی ببینی. این لنز ساختگی و فقط مربوط به این بخش بود و پشت آن دیده نمیشد. البته چشم را مقداری اذیت میكرد، اما آسیب نمیرساند. فكر میكنم این قسمت اوج گریم حضرت یعقوب بود. چون پیری، نابینایی و بیمار شدن حضرت یعقوب را به خاطر دوری از یوسف و بنیامین به تصویر میكشد. چون این فرزندان صادقتر از بقیه بودند فقدان آنها تاثیر زیادی روی حضرت یعقوب میگذاشت و فكر میكنم گریم خوب، خیلی كمك كرد.
ارسال شده در ۰۰۰۰/۰۰/۰۰ ۰۰:۰۰:۰۰
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ایران ناز]
[مشاهده در: www.irannaz.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 214]
-
گوناگون
پربازدیدترینها