واضح آرشیو وب فارسی:فارس: تاملي در روايتهاي علايم ظهور//قسمت دوم
خبرگزاري فارس: به منظور آشنايي با برخي از تطبيقها يا آنچه كه امكان تطبيق بر نشانههاي ظهور را دارد، مواردي را از منابع كهن و متأخر روايي بيان ميكنيم. البته اين مطلب روشن است كه تطبيق نشانهها بر افراد يا رويدادهاي تاريخي،دليل آن نيست كه اينها همان حوادث پيش از ظهور باشند يا احاديث براي آنان جعل شده باشد.
زمينههاي جعل در موضوع مهدويت و نشانههاي ظهور :
پيشتر، گفته شد كه ظلم و ستم حاكمان بنياميه و پس از آنان، بنيعباس به عموم مسلمانان - به ويژه شيعيان - موجب شد كه مردم، ظهور منجياي كه رسول خدا، امامان (عليهم السّلام) و اصحاب ايشان وعده داده بودند را نزديك بدانند. در اين ميان افرادي صالح يا ناصالح براي رفع اين ستمها به مقابله با دستگاه حاكم برخاسته و تا پاي جان پيشرفتند كه گاه خود آنان و گاه هواداران و دوستدارانشان، آنان را منجي موعود تصور كرده و لقب مهدي به او دادند و براي اثبات مدعاي خود علايمي را ساخته يا علايم حقيقي را تحريف و بر خود تطبيق نمودند. كيسانيه، محمد بن حنفيه را مهدي دانستند، ناووسيه معتقد به مهدويت امام ششم شيعيان شدند، واقفيه بر امام كاظم(عليه السّلام) و گروهي ديگر بر امام يازدهم متوقف شدند و آنان را مهدي و قائم تصور كردند.(35) عبدالله محض و عبدالله منصور، فرزندان خود را محمد نام نهادند و با افزودن «اسم ابيه اسم ابي»(36) به اين حديث رسول خدا كه دربارهِ قائم(عليه السّلام) فرموده بود: «اسمه اسمي و كنيته كنيتي»(37) و ملقب كردن فرزندانشان به مهدي، زمينههاي ادعاي ديگري دربارهِ مهدويت را فراهم كردند. با توجه به اين كه اين دو نفر: محمد بن عبدالله، نفس زكيه و محمدبن عبدالله، مهدي عباسي، در ابتداي دولت عباسيان ظهور و بروز داشتهاند و نيز با توجه به نزاع بنيالحسن و بنيعباس و بحران مشروعيت عباسيان در ابتداي امر، بازار نقل و جعل حديث رواج داشته است.مهمتر و مؤثرتر از همهِ اين گروهها اسماعيليه و حكومت آنان؛ يعني فاطميان مصر است كه گوي سبقت را از همگان ربود. مطالعه تاريخ اسلام و در كنار آن مروري بر روايتهاي نشانههاي ظهور، به خوبي نشان ميدهد كه بسياري از آنچه به نام نشانهِ ظهور مهدي مشهور شده، در طول تاريخ نيز مطابق يا مشابه آن رخ داده است. كسي كه با اين گزارشهاي تاريخي برخورد ميكند، ممكن است چند راه را در پيش گيرد:
نخست: گزارشهاي مورخان را نادرست بداند.
دوم : بگويد كه برخي از نشانهها براي آن افراد يا گروهها يا از سوي آنان جعل يا دست كم تحريف شده است تا به مردم و هواداران خود بقبولانند كه آنان مهدي موعود يا دولت حقهِآل محمد هستند.
سوم: بگويد كه آن نشانه ها مربوط به مهدي واقعي است كه مدعيان مهدويت از آن سوء استفاده و برخود تطبيق كردهاند.
چهارم : آن روايتها، پيشگويي قيام آن افراد دانسته شود و اين در صورتي قابل پذيرش است كه در آن خبرها، سخن از مهدي و ظهور او به چشم نخورد، در حالي كه بسياري از حديثهاي مربوط به ملاحم و فتن چنين است.
انتخاب يكي از اين فرضيهها مستلزم بررسي دقيق و ژرف روايتها و همزمان، بررسي گزارشهاي تاريخي است. به نظر ميرسد تا كنون بيتوجهي شيعه به تاريخ اسلام، به ويژه تاريخ خلفا و بررسي نكردن زندگي مدعيان مهدويت، مانعي براي رسيدن به نتيجه در اين موضوع بوده است. در حديثي از امام باقر(عليه السّلام) چنين ميخوانيم:«لابد ان يملك بنو العباس فاذا ملكوا واختلفوا و تشتت امرهم خرج عليهم الخراساني و السفياني هذا من المشرق و هذا من المغرب يستبقان الي الكوفه` كَفَرسي رهان هذا من ها هنا و هذا من ها هنا حتي يكون هلاكهم علي ايديهما. اما انهما لايبقون منهم احداً ابداً»(38).
خلاصهِ مضمون روايت اين است كه وقتي بني عباس اختلاف پيدا كنند خراساني از مشرق و سفياني از مغرب بر آنها خروج ميكنند و هر دو به سوي كوفه ميآيند و نابودي آنان (بني عباس) به دست اين دو نفر است.اين روايت را با اين مضمون فقط نعماني نقل كرده و در سند آن حسن بن علي بن ابي حمزه واقفي قرار دارد كه تضعيف شده است.(39) از نظر متن نيز هيچ تصريحي به ظهور مهدي(عليه السّلام) در آن وجود ندارد. ضمن اين كه ميتواند با برخي رويدادهاي تاريخي مطابقت كند؛ چون اگر اختلاف بنيعباس را جنگ امين و مأمون بدانيم، در اين زمان شخصي به نام سفياني در شام ظهور كرد و در خراسان نيز شورشهايي رخ داد.(40) اگر روايت را پيشگويي امام باقر(عليه السّلام) دربارهِ اين حوادث ندانيم، احتمال جعل آن از سوي واقفيها وجود خواهد داشت؛ زيرا دوراني كه اين روايت دربارهِ آن سخن ميگويد، پس از شهادت امام كاظم(عليه السّلام) است و در آن دوره، واقفه چنين تبليغ ميكردند كه امام زنده است و برخواهد گشت.
تطبيق نشانههاي ظهور :
در اينجا به منظور آشنايي با برخي از تطبيقها يا آنچه كه امكان تطبيق بر نشانههاي ظهور را دارد، مواردي را از منابع كهن و متأخر روايي بيان ميكنيم. البته اين مطلب روشن است كه تطبيق نشانهها بر افراد يا رويدادهاي تاريخي،دليل آن نيست كه اينها همان حوادث پيش از ظهور باشند يا احاديث براي آنان جعل شده باشد.
مورد اول: يكي از نشانههايي كه براي برپايي قيامت و گاه ظهور مهدي(عليه السّلام) بيان ميشود،«طلوع خورشيد از سمت مغرب» است. در منابع اهل سنت اين موضوع نشانهاي براي برپايي قيامت ذكر شده(41)و كتب شيعه به ندرت از آن سخن گفتهاند. شيخ طوسي در يك روايت كه امور حتمي را بر شمرده است، «سفياني، نداء، طلوع خورشيد از مغرب، اختلاف بني فلان و خروج قائم» را ذكر ميكند.(42) قاضي نعمان كه گرايش اسماعيلي او روشن است - اگر او را اسماعيلي مذهب ندانيم - از پيامبر روايت ميكند كه «در راس سيصد سال از هجرت ِ من خورشيد از مغرب طلوع خواهد كرد».سپس ميگويد: «مراد از آن مهدي فاطمي است كه در سال 297 ظهور كرد».(43) وي نمونههاي ديگري از نشانهها را بر فاطميان و مهدي آنان تطبيق كرده است. (44)
مورد دوم: برخي معتقدند نفس زكيه - كه كشته شدن او يكي از نشانههاي ظهور است - همان محمدبن عبدالله بن حسن مثني است كه در ابتداي حكومت عباسيان قيام كرد و در مدينه به شهادت رسيد. از جمله مرحوم صدر بر اين نظريه پافشاري و دلايلي را ذكر كرده است كه به نظر مي رسد در اثبات اين مطلب كافي نيست.(45)يكي از معاصران نيز احتمال داده است نفس زكيه بر شهيد آيت الله صدرتطبيق شود،(46) ولي به نظر ميرسد اين نشانه از نمونههايي است كه زيديه از آن سوء استفاده و بر محمدبن عبدالله تطبيق كردهاند؛ چون وي در آن زمان به نفس زكيه شهرت داشت.(47)
مورد سوم: تطبيقهاي علامه مجلسي در بحارالانوار است. وي ضمن بيان روايتهاي نشانههاي ظهور، آنها را توضيح داده و گاه تطبيق كرده است . براي مثال :در روايتي از عمار ياسر چنين نقل شده است: «يأتي هلاك ملكهم من حيث بدا؛
نابودي حكومت آنان از جايي كه آغاز شده، خواهد بود».
گويا مرحوم مجلسي ضمير «ملكهم» را به عباسيان برگردانده كه ميفرمايد: «من حيث بدا » يعني از سوي خراسان؛ چون هلاكو از آنجا وارد شد، همان گونه كه شروع حكومتشان از خراسان و به دست ابومسلم بود.(48) (البته در روايت به عباسيان تصريح نشده است). يا در جاي ديگري از غيبت نعماني روايتي آورده كه در آن آمده است:«اذا قام القائم بخراسان ... و قام منّا قائم ٌبجيلان ... و قتل الكبش ...»سپس ميگويد: «قيام كننده در خراسان، هلاكو خان يا چنگيز خان است و قيام كننده در گيلان، شاه اسماعيل و شايد مراد از كبش، شاه عباس اول باشد.(49) همچنين در جاي ديگر، روايتي را بر دولت صفويه تطبيق كرده و ميگويد: بعيد نيست [كه اين حكومت] متصل به دولت قائم شود»(50).امروزه موضوع تطبيق نشانههاي ظهور بر افراد و گروهها رواج بيشتري يافته است.
مورد چهارم: سيد بن طاوس در كتاب ملاحم خود به نقل از كتاب الفتن سليلي خطبهاي از اميرمؤمنان آورده كه در آن به سفياني اشاره دارد. اين خطبه كه سند آن ذكر نشده، چنين است:«فقال(عليه السّلام) بعد التحميد العظيم و الثناء علي الرسول الكريم، سلوني سلوني في العشر الاواخر من شهر رمضان قبل ان تفقدوني ثم ذكر الحوادث بعده و قتل الحسين صلوات الله عليه و قتل زيد بن علي رضواناللهعليهو احراقه و تذريته في الرياح ثم بكي(عليه السّلام) و ذكر زوال ملك بنياميه و ملك بنيالعباس ثم ذكر ما يحدث بعدهم من الفتن و قال اولها السفياني و آخرها السفياني فقيل له و ما السفياني و السفياني؟ فقال السفياني صاحب هجر والسفياني صاحب الشام و ذكر السليلي ان السفياني الاول ابوطاهر سليمان بن الحسن القرمطي ثم ذكر ملوك بني العباس»(51)گويا سليلي از كلمه «هجر» چنين استنباط كرده كه سفياني،همان ابوطاهر قرمطي است؛ چون وي اهل «هجر» بود كه در منابع تاريخي گاه با نام «هجري» ياد ميشود، ولي نه تنها دليلي بر اين تطبيق وجود ندارد، بلكه اصل روايت هم جاي بحث و تأمل دارد؛ چون گذشته از نداشتن سند،بر خلاف ديگر اخبار، سفياني متعدد دانسته شده است. گرچه در روايتهاي معدود ديگري اين مطلب وجود دارد(52) ولي آنها هم از نظر سند و متن قابل پذيرش نيست؛ زيرا سند هيچكدام به معصوم نميرسد و متن آنها نيز بر خلاف مجموع حديثهاي مربوط به سفياني است. اكنون به مناسبت بحث از سفياني و به دليل اهميت، شهرت و كثرت روايتهاي آن، به نكتههايي دربارهِ اين نشانه ميپردازيم.
1. در ميان نشانههاي ظهور، سفياني بيشترين روايترا دارد و در حديثهاي شيعه به عنوان يكي از نشانههاي حتمي ياد ميشود، ولي در كتابهاي اهل سنت، تعارض و تناقض جدي ميان اين اخبار وجود دارد كه برخي از آنها به منابع شيعه هم راه يافته است. از جملهِاين تناقضها، موضوع نام و نسب سفياني است. در كمال الدين به نقل از اميرمؤمنان (عليه السّلام)، نام او عثمان بن عنبسه ذكر شده (53) و در منابع اهل سنت نام او را عبدالله بن يزيد(54)، معاويه` بن عتبه يا حرب بن عنبسه(55) دانستهاند. همچنين دربارهِ مدت حكومت او روايتهاي بسياري نقل شده است.(56) در برخي روايتها هم سفياني مورد ستايش قرار گرفته است.(57)
2. در بسياري از احاديث سفياني، سخن از بنيعباس و گاه بنياميه و بنيمروان به ميان آمده است(58) پرسش اين است كه آيا اين گروهها با همين نام، بار ديگر در آخرالزمان به حكومت خواهند رسيد؟! يا اين روايتها با توجه به فضاي آن زمان نقل شده است؟
3. برخي سفياني را فرد خاصي نميدانند، بلكه احتمال ميدهند او سمبل انحرافاتي است كه در آخرالزمان بهوجود ميآيد و يا از آنجا كه ابوسفيان دشمن اصلي پيامبر اكرم بود، دشمن اصلي مهدي(عليه السّلام) را هم سفياني نام گذاشتهاند.(59)
4. در طول تاريخ اسلام افراد بسياري با نام سفياني ظهور كرده اند. نخستين آنها ابومحمد سفياني است كه يك بار در پايان حكومت بنياميه و بار ديگر در ابتداي حكومت بنيعباس در شام قيام كرد.(60) گفتهاند وي سرانجام به سوي مدينه گريخت و مدتي در اطراف آن مخفي! و سپس به دست والي عباسيان كشته شد (61).دومين سفياني در سال 195 و هنگام اختلاف امين و مأمون عباسي در شام ظهور كرد.(62) در منابع اهل سنت خبرهايي مبني بر پيشگويي ظهور اين سفياني در همين سال وجود دارد.(63) علاوه بر اين دو نفر سفيانيهاي ديگري در تاريخ ظهور كردهاند.(64) گويا به دليل همين ادعاهاست كه برخي نويسندگان اهل سنت اصل حديثهاي سفياني را جعلي دانسته و معتقدند: امويان آن را در برابر حديثهاي مهدي ساختند تا مردم را به برگشت سلطنت بنياميه و آل ابيسفيان اميدوار كنند.(65) گرچه اين سخن در منابع قديمي نيز نقل شده و خالد بن يزيد بن معاويه جاعل حديثهاي سفياني دانسته شده است، (66) ولي «به صرف احتمال و وجود يك مدعي باطل نميشود حكم به مجعوليت و بطلان كرد، بلكه بايد چنين گفت: چون حديث سفياني در بين مردم شايع بود و مردم در انتظارش بودند، بعضيها از اين موضوع سوء استفاده و خروج ميكردند و ميگفتند كه ما همان سفياني منتظر هستيم»(67).
خلاصهِ مطلب اينكه با توجه به كثرت روايتهاي علايم، به نظر ميرسد از زمان رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلّم) اجمالاً پيشگوييهايي دربارهِ حوادث آينده و ظهور مهدي(عليه السّلام) بيان شده است، ولي اين خبرها در طول چند صدسال، دچار تحريف و با انگيزههاي گوناگون مطالبي برآنها افزوده شد. به گونهاي كه پيشگويي دربارهِ ملاحم و فتن و نشانههاي ظهور مهدي(عليه السّلام) و حتي نشانههاي برپايي قيامت خلط شده است. موضوعهايي مانند: پرچمهاي سياه،اختلاف بنياميه يا بنيعباس و ظهور خراساني -كه با آن همه شهرت تنها چند روايت ضعيف دربارهِ آن وجود دارد(68) - نمونههايي است كه هيچ ارتباطي به ظهور ندارد. چنانكه دربارهِ نشانههاي حتمي هم نميتوان با اعتماد كامل به همه احاديث آن نگريست. بنابراين لازم است موضوع نشانههاي ظهور به جاي آنكه پيوسته به افراد و گروهها و حادثهها تطبيق شود، مورد نقد و بررسي دقيق قرار گيرد و ضمن پذيرش اجمالي آن از رواج بيرويهِ آنها به ويژه آنچه در منابع اهل سنت مانند الفتن ابن حماد وجود دارد پرهيز شود.
....................................................................................................................
ادامه دارد...
جمعه|ا|9|ا|اسفند|ا|1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 59]