واضح آرشیو وب فارسی:خبرگزاري قرآني ايران: نفحاتي از عاشورائيان/ در وفاي عشق تو مشهور خوبانم چو شمع
گروه خبرنگاران افتخاري / حامد علياكبرزاده: برخي از انسانها در تاريخ به وفاداري و پايمردي بر سر آرمانهاي انساني مشهورند، او نيز از همين قبيله است و گويي مشهورتر از همه. با پيكري پر از زخم و جراحت و خستگي بر روي زمين افتاده و اول كلامي را كه بر زبان ميآورد همچون هميشه اظهار عشق و وفاداري است...
فرياد ميزند: «عليك مني السلام يا ابا عبدلله» (ترجمه مقتل الحسين، مقرم، ص 243) او مظهر و نماد وفاداري در جانفشاني براي امام و مقتداي خويش است و اين را همواره به اثبات رسانده است. بيهوده نيست كه حسين(ع) در شهادتش ميفرمايد: «الان انكسر ظهري و قلت حيلتي» حال ديگر كمرم شكست و چارهام ناچار شد. (همان، ص 243) آري او كسي نيست جز عباس بن علي بن ابيطالب(ع) فرزند رشيد اميرالمؤمنين(ع) و ام البنين، برادر و فرمانده و امير لشگر حسين(ع)، عبد صالحي كه همهجا در ركاب حسين(ع) است و در جايجاي حماسه عاشورا نشاني از وفاداري او به حسين(ع) به چشم ميخورد.
شب عاشورا را سرزمين كربلا فراموش نميكند، حسين(ع) همه اصحاب را گرد خويش جمع ميكند و با همه اتمام حجت ميكند و به همه ميگويد كه اگر بمانيد فردا به طور قطع كشته خواهيد شد. اينجا يكي از عرصههاي هنرنمايي عشق ابوالفضل(ع) به سيدالشهداست، مقتل چنين روايت ميكند كه بعد از سخنان سيدالشهدا(ع) در شب عاشورا نخستين كسي كه سخن را آغاز ميكند ابوالفضل العباس(ع) است، ميفرمايد: « ما هرگز تو را تنها نميگذاريم كه بعد از تو زنده بمانيم، خداوند هرگز چنين روزي را نصيب ما نكند» (مقرم ص 158) و او به همين سخنان جامه عمل ميپوشاند، نخست برادرانش عبدالله، جعفر و عثمان را به ميدان ميفرستد و بعد از تحمل داغ شهادت آنان، خود به درجه رفيع شهادت در ركاب امام نائل ميشود.
وفاداريهاي او به همين جا ختم نميشود، ماجراي اماننامه شمربن ذي الجوشن در روز نهم محرم الحرام نيز تابلويي زيبا از دلدادگي عشق اين عبد صالح خدا به امام و مقتداي خويش است. مرحوم سيد عبدالرزاق موسوي مقرم در كتاب مقتل الحسين خويش اين واقعه را بدين شكل بيان ميكند:
«شمر به سوي خيمهگاه حسين(ع) آمد و فرياد كشيد: كجايند فرزندان خواهر من! عباس و برادرانش كجايند؟ عباس و برادرانش به او اعتنا نكردند. امام عليه السلام فرمود: اگر چه فاسق است اما جوابش را بدهيد.
عباس بن علي عليه السلام و برادرانش گفتند: چه ميگويي؟ شمر گفت: اي فرزندان خواهر من! شما در امانيد، خودتان را با حسين به كشتن ندهيد و شما از يزيد اطاعت كنيد. اينجاست كه ابوالفضل عليه السلام خشمگين ميشود و ميفرمايد: خدا تو را و امانت را لعنت كند چگونه ما در امان باشيم ولي فرزند رسول خدا امان نداشته باشد و چگونه امر ميكني كه ما جزو فرمانبران ملعونين و اولاد ملعونين باشيم؟! (مقتل الحسين، مقرم، ص153)
اين اظهار عشق و معرفت است كه زهير بن قين را وادار مي سازد بپاخاسته و براي عباس –كه سلام و درود خدا بر او باد- حقيقتي را باز گو نمايد: زهير خطاب به قمر منير بني هاشم ميگويد: «هنگامي كه پدرت اميرالمؤمنين ميخواست ازدواج كند از برادرش عقيل كه عارف به انساب عرب بود درخواست كرد زني برايش برگزيند كه از نسل فحول و بزرگان عرب باشد و ميگفت: ميخواهم فرزند شجاعي برايم بياورد كه حسين را در كربلا ياري كند، اي عباس! پدرت تو را براي امروز ذخيره كرده است مبادا در ياري برادر و حمايت خواهرانت كوتاهي كني! (مقرم ص154) تو گويي اين سخن زهير براي حضرتش بسيار سخت و سنگين است، چگونه به ديگران بفهماند كه او عارف بالحسين است، سينه او مالامال از معرفت امام است و هيچ اتفاقي نميتواند در اراده راسخ و پولادين او خدشهاي وارد كند، خونش به جوش ميآيد و ميفرمايد: زهير! ميخواهي مرا تشجيع كني؟! به خدا قسم آنچنان شجاعتي به تو نشان دهم كه هرگز نديده باشي» ( همان ص154)
ابوالفضل العباس(ع) را چه كسي ميتواند بشناسد؟ او نماينده تام الاختيار حسين(ع) است و تنها حسين(ع) است كه او را خوب ميشناسد، آخر مگر حسين(ع) عبارتي همچون «بنفسي انت»- فدايت شوم ـ را براي هر كسي به كار ميبرد؟ اين جمله در كربلا شايسته عباس عليه السلام است. عصر روز نهم محرم دشمن به فرمان ابن سعد قصد حمله به لشگر عشاق حسين بن علي را دارد، سيدالشهدا(ع) به ابوالفضل(ع) ميفرمايد: «اركب بنفسي انت يا اخي....» فدايت گردم برادر جان سوار شو و از اينها سئوال كن هدفشان از اين پيشروي چيست؟ وقتي كه عباس بن علي(ع) از مقصود دشمن با خبر ميشود و آن را به اطلاع امام و مقتداي خويش ميرساند، باز هم امام تنها به او دستور ميدهد كه: برادر! برگرد و امشب را از آنان مهلت بگير تا بتوانيم به نماز و دعا و استغفار بپردازيم. (همان ص156)
حال انساني با اين درجه از شناخت و معرفت و ايثارگري و وفاداري چگونه براي آرمان والاي خويش جانفشاني نكند، از اين روست كه در راه مولاي خود به زيباترين شكل ايثار ميكند و از پا تا به سرش را قرباني ولايت ميكند.
اينگونه بود كه حضرت جعفرصادق (ع) دربارهاش فرمود: «عموي ما عباس بن علي بصيرتي نافذ و بينشي عظيم و ايماني محكم داشت، در محضر حسين بن علي جهاد نمود و در راه آن حضرت جانبازي و ايثاري تمام كرد و در 34 سالگي به شهادت رسيد» (خصائص العباسيه، كلباسي نجفي، ص213 به نقل از عمده الطالب ص 356)
در روايتي از شيخ صدوق نيز آمده است كه: «وقتي امام سجاد عليه السلام، عبيدالله فرزند حضرت عباس را مشاهده كرد اشكهايش جاري گشت و آنگاه فرمود: خدا رحمت كند عموي ما عباس را كه اختيار كرد حيات آن حضرت (سيدالشهدا) را بر حيات خود و متحمل بلا شد و خود را فداي برادر كرد تا آنكه دو دست او را قطع كردند. پس خداوند عزوجل عوض آن، دو بال به او كرامت فرمود كه به وسيله آنها به همراه ملائك همچون جعفر بن ابيطالب در بهشت پرواز ميكند، به درستي كه براي عباس در نزد خداوند عزوجل درجهاي است كه جميع شهدا در روز قيامت بر او رشك و غبطه ميبرند» (خصائص العباسيه ص 104، خصال شيخ صدوق، ص 68)
او در لحظات واپسين عمر خويش نيز فاني در ولايت حسين است، از بر ادر تمنا ميكند پيكرش نيمه جانش را به سوي خيمهها نبرد و در كنار شريعه رهايش كند. اين خواسته عباس(ع) چند دليل دارد كه خود به حسين بازگو ميكند: «برادرم! من از دخترت خجالت ميكشم و شرمسارم چرا كه به او وعده آب داده بودم ولي نتوانستم برايش آب ببرم و ديگر اينكه من سردار سپاه تو و عامل انسجام افراد تو هستم، اگر يارانت مرا كشته ببينند، ارادهشان سست گشته و صبرشان از كف ميرود. (خصائص العباسيه ص217)
شنبه 28 دي 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبرگزاري قرآني ايران]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 281]