واضح آرشیو وب فارسی:همشهری: وقتي همه خواب بوديم!
حكمتو فلسفه- سجاد نوروزي:
دكتر كلباسي و دكتر كريم مجتهدي، دو نفر از اهالي ديار فلسفه، در نشستي كه در شهر كتاب برگزار شده بود، در باب غرب و غربشناسي سخن گفتند
موضوعي كه سالها و اگر گزاف نباشد قريب به دو سده است كه محل بحث ميان نخبگان و روشنفكران ماست. متاع غرب در بازار شرق عرضه ميشود و گروهي شيفتهوار دلباخته آن ميشوند و گروهي به آن خدو مياندازند. در اين ميان گروهي ديگر طريقت «خيرالامور اوسطها» را در پيش ميگيرند و غرب را نه كاملا ميستايند و نه كلا نفي ميكنند. نشست شهر كتاب و سخنوران آن، از همين نحله بودند و در باب «غربشناسي» و «آيينخودي» سخن گفتند اما سخن اصلي اين بود كه آنقدر كه غرب ما را ميشناسد، ما از آن شناخت نداريم؛ شايد همه خواب بودهايم!
داستان غرب براي ما يا هميشه داستاني ملالانگيز بوده و يا طربناك و شگفتا كه اين دو روايت كلي هر دو به فرهنگ ايراني يكسان جفا كردهاند. غربگرايان و غرب ستيزان هماره چنان سخن گفتهاند و چنان خامه بر كاغذ دواندهاند كه گويي هر روايت ديگر از غرب روايتي ناچسب است.
«غرب به مثابه نقطه آمال» و «غرب شيطاني» دو روايت كلياي هستند كه هر دو چندان به «فلسفه» وقعي نمينهند و آن را «مزاحم» ميشمارند. اما اگر قرار باشد نگاهي فلسفي به غرب داشت، آنگاه داستان غرب، چه صورت و سيرتي به خود خواهد ديد؟ دكتر مجتهدي، استاد نامآور فلسفه، در اين باب چنين گفت:«بسياري از مقولات را ميتوان نام برد كه «غرب» و گرايشات به آن را عيان ميكند، مانند مصاديق هنري يا تكنيكي اما بحث ما «شناخت» است؛ چه شناخت غرب از شرق و چه شناخت شرق از غرب. در اين باب آنچه عيان است، رجوع غرب به شرق يا شرق به غرب همواره با «قصد و نيت» بوده است؛ يعني نظرات خاص در اين باب وجود داشته و رصد كردن «نفع» همواره مطمح نظر بوده است. از اين لحاظ رجوع به غرب، در دوران معاصر ميتواند و بايد از رجوع به غرب دوران روشنگري يا برهههاي مختلف ديگر متمايز باشد چرا كه حيات غربي تحولات بسياري را از سر گذرانده است.
در باب شناخت آنها از ما، توجه داشته باشيد كهحتي در دوران قبل از دكارت و در سال 1650 ميلادي، آثار سعدي به فرانسه ترجمه شده است. پس در آن زمان فرهنگ ايراني تا حد زيادي براي غرب شناخته شده بوده است. مثالهاي زيادي در اين باب ميتواند طرح شود. نامههاي ايراني منتسكيو و چند اثر ديگر كاملا نشان از شناخت آنها از زيربناي «شناخت شرقي» دارد. بالزاك از روي داستانهاي هزار و يك شب اقتباس ميكند يا ويكتور هوگوي معروف از منطقالطير عطار با خبر بوده است. حتي « چنين گفت زردشت» نيچه چندان تصادفي نيست چرا كه آثار زردشت ترجمه شده بود.»
دكتر مجتهدي سپس به داوري در باب اين دادوستدهاي فرهنگي پرداخت؛ «البته اقتباسات غربيها از ما به يك معنا، نشان از غناي فرهنگ ما دارد اما در معنايي ديگر به نظرم هشياري غربيها را نشان ميدهد. ما خواب بوديم وقتي كه آنها از حال و روز ما آگاه ميشدند. جالب است بد انيد كه اولين گروه مسيحي مبلغ كه به ايران آمد در دوران حاكميت مغولها بود. آنها 300 نفر بودند و بيشتر از بحث تبليغ مذهبي، با خود رهتوشهاي از «شناخت ما» بردند. البته در آثار قديمي ما هم اشاراتي به غرب وجود دارد. در جامع التواريخ آمده است كه شهري وجود دارد به نام «پاريس» كه محل تحصيل است. اما اين اشارات ما بيشتر جسته و گريخته است.
پس از طرح اين سخنان، دكتر مجتهدي از مقولهاي جالب سخن به ميان آورد. او گفت كه نزد ايرانيان از سدههاي گذشته مفهوم غرب نه مترادف با يك ناحيه جغرافيايي بلكه اساسا همسان با «مسيحيت» شناخته ميشده است. او سپس از اين امر سخن به ميان آورد كه ايران در دورهاي گرفتار تدبيرهاي خاص اين «غرب مسيحي» شده است؛ «در يك دوره تاريخي مشخص ما بدون اينكه مطلع باشيم، در ميدان جنگي قرار ميگيريم كه به نوعي رقابت با اروپا محسوب ميشود. تركها به وين حمله كردند اما فرانسواي اول، شاه فرانسه به تركها كمك ميكرد تا «اتريش مسيحي» مغلوب شود. ما در ميدان وسيعي از اوضاع و احوال غرب قرار گرفتيم و نهايتا به «مهرهاي قابل استفاده» تبديل شديم. ورق كه برگشت به ما اسلحه دادند كه عثمانيها را تضعيف كنيم.»
مجتهدي سپس نتيجه گرفت:«ما هيچگاه كوشش نكرديم. درك كنيم كه با چه كساني روبهرو هستيم. آنها اين جهد را داشتند كه بفهمند با اسلحه دادن و اسلحهسازي براي ما چه چيزي به دست ميآورند اما ما نميدانستيم. حتي در برخي از كتب از قول فرانسويها آمده است كه اينها (ايرانيها) متوجه نيستند كه اسلحه به آساني به دست نميآيد و حوصله ندارند كه كار سامان گيرد و توجه ندارند كه زيربناي اين قدرت مادي يك بستر فكري است و اين زيربنا در عميقترين لايههاي خودش «فلسفه» است.»
مجتهدي سپس به كتاب «رهيافتهاي فكري – فلسفي معاصر در غرب» پرداخت و درباره آن گفت: «من اين كتاب را بيعيب نميدانم اما اين كتاب قدم كوچكي است كه در عين حال مهم هم هست.
شما اگر فكر كنيد كه فلسفه نميتواند به ايران خدمت كند، در اشتباه محض هستيد. خدمت اصلي به اين كشور را فلسفه خواهد كرد. در عين حال ما بايد غير خود را بشناسيم كه اين امر غير از غربي شدن است براي اينكه ما هيچگاه نخواهيم توانست غربي شويم؛ تاريخ ما، زبان ما، هويت ما با آنها تفاوت دارد. اما سخن كانت در اين باره بر وجهي دلپذير راهگشاست. او ميگويد: «من» به تنهايي معنا ندارد بلكه در مقابل «ديگري» معنا مييابد. اينكه ميگوييم «من» هويت دارم، اين «من» در مقابل «غير» موضوعيت دارد. غير «من» ميتواند «غرب» باشد. پس اين غرب شناسي ميتواند خودشناسي هم باشد.
بايد خود را در آينه «ديگري» ببينيم تا اتكا به نفس نضج گيرد. اتكا به نفس اولين ثمره اين مقوله است. البته ما مبلغ و نوكر غرب نيستيم كه مباني آنها را ترويج كنيم؛ ما بايد زيربناي فرهنگي آنها را تحليل كنيم تا «خود» را بهتر بشناسيم؛ هويت تنها هيچ معنايي ندارد. شخصيت «اراده» است و هويت «حافظه»؛ بدون حافظه، ارادهاي به وجود نخواهد آمد.»مجتهدي سپس به بيان دغدغهاي پرداخت كه بسيار حائر اهميت است.
او از ايراني ماندن و ايراني بودن سخن گفت؛«ايراني آن كسي است كه اراده ميكند ايراني باقي بماند. ايراني پاسپورت و كد ملي نيست. پاسداشت تاريخ ايران و همت ايراني ماندن، ايراني بودن است؛ حتي اگر شرايط نامساعد باشد.»
پس از سخنان دكتر مجتهدي، دكتر كلباسي اشتري رشته سخن را به دست گرفت و اينگونه سخن گفت: «جايي كه تفكر جدي مطرح باشد لاجرم نميتوان از فلسفه غفلت كرد. در نوشتههاي كتاب «رهيافتها...» نگاه فلسفي غالب است. در تعريفي مجمل فلسفه، جستوجوي امكان ظهور و پديدار شدن يك چيز است؛ براي همين است كه ما تا اسم غرب را ميشنويم، ذهنمان به سمت فرآوردههاي تكنيكي ميرود.
اينها البته برآمده از سطح غرب است و معرف غرب محسوب ميشود اما برآمده از يك روح و تجربه تاريخي است. بنابراين اگر بخواهيم التزام فلسفي داشته باشيم، بايد مبادي و شرايط ظهور اين پديده بررسي شود كه اين امر محتاج به فلسفي انديشي است.
فيلسوفان هم امكان ظهور اشياء را جستوجو ميكردند. البته تفكر فلسفي يك تفكر انتزاعي و بيروح نيست و اگر قرار باشد جاي خود را باز كند بايد از مبادي آغاز كند. پس ما ناچار به قيود تفكر فلسفي هستيم. فلسفه «تفكر مستمر و جدي» است و سلوك نظري محسوب ميشود. ما براي شناخت غرب، در نهايت و غايت قضيه بايد شناخت خود را به دست آوريم. امروز اگر مسئله اول ما «غرب» است بايد كوشش كنيم براي شناخت خودمان.
اين همه، براي احراز همان هويت اصيل ماست.»كلباسي سپس در باب كتاب «رهيافتهاي...» سخن گفت؛« انگيزه انتخاب مقالات اين بود كه تقرب به مباني و مولفههاي تجربه تاريخي غرب حاصل شود. غرب اما بسيار متحول شده است و نميشود انقطاع ميان دورههاي تاريخي آن را مشاهده نكرد.»
كلباسي ادامه داد:«ايراني امروز، ايرانياي است كه ريشه خود را در «امروز» ميجويد، اما «امروز» نزد ما مغفول و كمرنگ است. نبايد شناخت از هويت ايراني فقط جنبه باستانشناسانه كسب كند؛ بايد اين روح هويت ايراني در «امروز» هم مورد شناسايي قرار گيرد؛ بايد «ديگري» را هم بنماياند. در اين كتاب ما اين امور را سرلوحه قرارداديم و در واقع «احصاء عقلي» را برگزيديم نه احصاء تجربي را.»
نوبت به پرسش و پاسخها كه رسيد، دكتر مجتهدي بيش از همه مورد خطاب قرار گرفت. مستمعي جوان سال از نظرات مجتهدي در باب استعماري بودن رويكردهاي غرب به ايران انتقاد كرد و او را به بيتوجهي به فلسفه غربي به عنوان «بزرگترين تجربه فكري بشر» متهم كرد. مجتهدي در پاسخ به اين پرسش عتابآلود، در لفافه، اما متقن چنين پاسخ داد:«كتابي توسط يك نماينده ناپلئون نوشته شده است كه ماحصل درك او از برخوردها و گفتوگوهايش با عباس ميرزا است.
او در كتاب خود نوشته است كه اين جوان (عباس ميرزا) از شرايط مينالد، شكوه سر ميدهد و از من ميپرسد شما چگونه ترقي كردهايد. اين جوان فكر ميكند من «مترقي» اكنون به او وردي ياد خواهم داد كه او بخواند و مسائل و مشكلاتش حل شود! پس اينطور نيست كه دفعتا مسائل ما با يك عبارت حل شود. اميدوارم روي اين امر فكر كنيد.»
به قصد نتيجه
«غرب شناسي فلسفي» و «غرب شناسي استراتژيك» از هم جدا نيستند؛ اين امر در سخنان دكتر مجتهدي به نيكي عيان بود. اما در عين حال هنوز هم اين پرسش براي
«غرب ستايان» و «غرب ستيزان» قابليت طرح دارد كه غرب در نظر شما چيست؟ پاسخ اين دو نحله به اين پرسش تاكنون نقض فلسفه و اعراض از فلسفي انديشي بوده است. اينجاست كه فلسفه در محاق كميتگرايي اسير ميشود اما به هر روي روزنهاي هم وجود دارد؛ مداقه در «فلسفه غرب» و درك فلسفي از غرب.
چهارشنبه 20 آذر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: همشهری]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 50]