تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1835580705
با مسعود رسام، كارگردان سريال «غيرمحرمانه» به جزئيات توجه كنيم
واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین: با مسعود رسام، كارگردان سريال «غيرمحرمانه» به جزئيات توجه كنيم
جام جم آنلاين: مسعود رسام از سال 59 به عنوان تهيهكننده همكارياش را با صدا و سيما شروع كرد و از سال 65 هم فعاليتش را به طور مشترك با بيژن بيرنگ ادامه داد كه باتوجه به مرسوم نبودن فعاليتهاي گروهي در كشور ما خوب دوام آورد و نتايج خيلي خوبي هم داشت.
اوجش سريالهاي «همسران»، «خانه سبز» و «سرزمين سبز» بود كه اين آخري در حين ساخت ناكام ماند و تا اين اواخر، رنگ آنتن را به خودش نديد. پايان همكاري اين دونفر براي مخاطبان تلويزيون هم نويد خوبي نداشت، چون گرچه آنها هر كدام دوباره و اين بار جداگانه برگشتند و دوره جديدي را شروع كردند، اما نتوانستند دوران خوش گذشته را تكرار كنند. دوراني كه خودش هم اعتراف ميكند شانس با او يار بوده و همه كارهايش ديده شده و در ذهن مخاطبان هم خاطره خوبي به جا گذاشته است.
او علاوه بر اين كه به عنوان كارگردان، «غيرمحرمانه» را روي آنتن شبكه تهران دارد و سريال نمايشي «برده رقصان»اش هم پس از سالها از شبكه 4 سيما پخش شد، براي حرف زدن درباره آنها دفتر سعادتآبادش را به خانهاش در زعفرانيه ترجيح ميدهد.
گفتگويمان درباره اين سريال كه هنوزتا وقت قضاوتش خيلي مانده، بهانهاي ميشود براي مرور كلي پرونده كارهايش و همين طور خيلي چيزهاي ديگر، از همكارياش با بيژن بيرنگ گرفته تا كارهاي تبليغاتياش و همين طور وضعيت فعلي تلويزيون و مخاطبان اين رسانه.
«غيرمحرمانه» از كي شروع شد و چه جوري كليد خورد؟
جلساتمان براي ساخت اين كار با رضا مقصودي نويسنده و سيدامير پروين حسيني تهيهكننده كار، تقريبا از حدود ديماه پارسال شروع شد. آن موقع دو سه قسمتش نوشته شده بود. راستش من خيلي راغب نبودم. حس ميكردم حال و هوايي را كه دلم ميخواهد، ندارد. ضمن اين كه سعي ميكردم خيلي سمت كار طنز نروم.
چرا؟
طنزهايي كه جا افتاده، خيلي مورد علاقه من نيست. در كارهاي من خيلي از شوخيهايي را كه در كارهاي مختلف هست، نميبينيد. شخصيت منفي هم نيست. از گذاشتن تكيه كلام و اين جور چيزها هم پرهيز ميكنم. سعي ميكنم خلاقيت كار در ميزانسن و نوع نگاهم به موضوع باشد.
در نهايت چه شد كه پذيرفتيد؟
آقاي پروين حسيني اصرار داشت اولين انتخابش من هستم و بايد اين كار را انجام بدهم؛ بنابراين سعي كرديم توي جلسات بعدي مان با نويسنده به خط داستاني بهتري برسيم. يك هفته پس از كستينگ (انتخاب بازيگر) هم كار را كليد زديم. خوشبختانه همه آنهايي كه ميخواستيم، آمدند.
تصويربرداري چقدر طول كشيد؟
برنامهريزيمان براي 3 ماه بود. 20 فروردين شروع كرديم و 20 تير هم تمام شد. كار قبليام «بزرگ مرد كوچك» هم با اين كه 20 قسمت بود، دقيقا همين طور بود. اين كار به خاطر موضوعش خياباني بود و همين، بازده را پايين ميآورد. به هر حال طبق برنامهريزي پيش رفتيم. حالا هم كارهاي فني همه قسمتها تمام شده است. فقط هر هفته براساس نكاتي كه ميگويند، تدوين مجدد ميكنيم.
گفتيد از كار طنز خوشتان نميآيد. توضيح ميدهيد از كدام سبك و كدام جنس طنز و چرا؟
خيلي كارهاي خندهآور هست كه اصطلاحا به همهشان ميگويند طنز، ولي فاصله لودگي تا هجو و طنز و چيزهاي ديگر خيلي زياد است. هر كدامش هم كاركرد خاص خودش را دارد. وقتي يكي از اين تئاترهاي مفرح را ميبينيد و ميخنديد، براي سازنده ارزش زيادي قائل نميشويد و چيز زيادي هم از آن خاطرتان نميماند. اين جور كارها بيشتر به درد تخليه فشارهاي روزمره ميخورد. ولي نميتواند پيام خاصي را منتقل كند.
در طول تاريخ، هميشه اين جور كارها بوده است. حالا اين كه من دوست داشته باشم يك كار اين جوري توليد كنم يا نه، به سليقه شخصيام برميگردد و اين كه با تفكراتم جور در ميآيد يا نه. در غيرمحرمانه سعي كرديم از امكانات دوربين هم استفاده كنيم تا همه چيز به ظاهر و ديالوگها محدود نشود. در ضمن هر كاري براي اين كه بتواند حرفي را به مخاطب منتقل كند در درجه اول بايد جذاب باشد وگرنه اصلا مشتري ندارد.
برگرديم سر غيرمحرمانه. تا آنجا گفتيد كه رضا مقصودي 2 قسمتش را نوشته بود.
بر اساس حرفهايي كه زديم مقصودي كار را از اول نوشت و توانست من را راضي كند. اولش فكر ميكردم كار پيام خيلي سادهاي دارد كه عميق هم نيست؛ ولي بعد ديدم خيلي از معضلات ما به خاطر مسائل راهنمايي و رانندگي است. نمونهاش اين است كه وقتي دير به جلسهاي ميرسيم، ميگوييم توي ترافيك بوديم.
خيلي وقتها خودمان هم ميدانيم اين طور نيست. يعني اين باعث ميشود خيلي راحت دروغ بگوييم. از نظر اجتماعي خيلي از پيشرفتهايمان دير اتفاق ميافتد، چون هميشه تاخير داريم و تصميمگيريهايمان عقب ميافتد. خيلي از نمونههاي ديگر هم هست.
خلاصه اين كه همه اجزاي جامعه به هم وصلند و مهمترين پيامي كه ميتوانيم به ديگران بدهيم، اين است كه قانونمدار باشند و به جزييات توجه كنند. همين چيزهاي كوچك خيلي مهم است.
آقاي قرائتي يك بار ميگفت ما در عالم معنويت تا خيلي جاها پيش رفتيم، ولي اين خارجيهاي پدرسوخته به مورچه و ملكول و اتم پرداختند و از آنجا به كره ماه رسيدند! معني حرف اين است كه توجه به جزييات ميتواند ما را به اهداف خيلي مهمي برساند.
پيش از غيرمحرمانه هم اينقدر به جزييات توجه ميكرديد، بخصوص در زمينه ترافيك؟
من چند وقت پيش براي مداوا يك سفر رفتم آلمان. ما به خاطر شغلمان آدمهاي كنجكاوي هستيم و در رفتار آدمها دقيق ميشويم. خيلي به اين فكر كردم كه چرا آنجا اينقدر نظم و دقت در رفتار آدمها وجود دارد. چرا رفتار ما كه پيشينه قويتري از آلمانيها داريم و در زمينه مسائل عاطفي و رفتارهاي خانوادگي از آنها جلوتر هستيم در تبديل جامعه به وضعيت مدرن بهتر نشده.
شما پيش از اين كه به رنگ و لعاب و لفاف نمايشي كارهايتان بپردازيد، به پيام كار فكر ميكنيد. درست است؟
بله. تا پيام برايم جذاب نباشد، اتفاقهاي بعدي نميافتد.
هيچ وقت تحميل اين پيام باعث نميشود كار سفارشي بشود؟
اگر تبديل به باور شود، اين اتفاق نميافتد. در غيرمحرمانه هم راهنمايي و رانندگي اسپانسر بود؛ ولي اين براي من كارگردان تعهدي ايجاد نميكرد. وقتي فكر ميكنم آن پيام درست است، سعي ميكنم از فيلتر خودم عبورش بدهم و بعد كار كردن برايم راحت ميشود.
تا آن حرف را باور نكنم و از صافي دلم عبورش ندهم، شروعش نميكنم. خيليها ميدانند كه من انگيزهام از ساخت سريال، پول درآوردن نيست و اصلا درآمدم از جاي ديگري تامين ميشود و برايم مفهومي ندارد هر چيزي را كه گفتند، انجام بدهم.
مدتي پيش مجموعه نمايشي برده رقصان مجدد از شبكه 4 پخش شد.
خودم هم وقتي ديدم دارد پخش ميشود، شوكه شدم. تا چند سال پيش هيچ اثري ازش نبود. خودم حتي يك عكس هم ازش نداشتم. نميدانم نوارش را از كجا آوردهاند.
چرا نبود؟ مگر نوارهايش چه ويژگي داشت؟
اين كار مال سال 59 است. آن موقع هنوز سيستم نوارهاي عرض 10 سانتي رواج داشت. هر نوار يك ساعته قد يك چمدان بود و وزنش 40 30 كيلويي ميشد. بعد كم كم اين سيستم از تلويزيون جمع شد و كاست جايش را گرفت. برده رقصان شايد اولين سريال نمايشي بود كه بعد از انقلاب در تلويزيون ضبط ميشد. من يك پسر بچه بودم كه هنوز ريش و سبيلم هم درنيامده بود و كسي تحويلم نميگرفت.
چرا؟
بايد حداقل 30 سال كار ميكردي و ويژگيهاي خاصي داشتي تا بتواني تهيهكننده بشوي. براي همين تا پيش از انقلاب 15 - 10 تهيهكننده بيشتر نداشتيم. حالا قرار بود من با حدود 20 سال سن چنين جايگاهي داشته باشم. كارگرداني آن كار را با ابوالقاسم معارفي به صورت مشترك انجام دادم، ولي قوانين آن موقع تلويزيون اجازه نميداد اسم من به عنوان كارگردان هم بخورد. يادم هست براي طراحي ماكت و دكور و لباسهاي كار كلي تحقيق كرديم و مرضيه برومند براي دوخت لباسها خيلي كمك كرد.
وقتي پس از 30 سال پرده رقصان را ديديد، چه احساسي داشتيد؟
آدم خيلي وقتها كه در طول مسير به مشكل برميخورد، احساس پوچي ميكند و ميگويد اين همه زحمت ميكشم كه چي؟ حالا ولي بعضي وقتها به عقب كه نگاه ميكنم، حس ميكنم بيراه نيامده ام و كارهايم در جامعه تاثير گذاشته، چون سريالهايي كه از 30سال پيش كار كردهام، هنوز در ذهن آدمها ماندگار است. سريالهاي زيادي ساخته شده كه هيچ خاطرهاي از آنها نمانده، ولي من اين شانس را داشتهام كه هميشه با مخاطب ارتباط خوبي داشته باشم.
فارغ از جنبه شخصي ماجرا نظرتان درباره تكرار كارهاي قديمي چيست؟
اگر قرار بود اين كارها را دوباره بسازم، ميتوانستم از نظر تكنيكي از تمهيدات بهتر و جديدتري استفاده كنم. فكر ميكنم كه از نظر كمي و پيشرفتهاي تكنولوژيك و بودجه خيلي رشد داشتهايم. دهه 60 واقعا بودجه نداشتيم. سريال همسران را دقيقهاي 40 هزار تومان ساختيم.
و از همان جا بود كه سريالهاي آپارتماني شروع شد.
اصلا چون پول نداشتيم، آپارتمانياش كرديم. حالا امكانات خيلي بهتر شده. خيلي جاها توسعه كمي و فيزيكي داشتهايم.
ولي خيلي از كارهاي تلويزيون نميتواند مثل قديم با مخاطب ارتباط برقرار كند. از نظر كيفي هم بعضي قديميها هنوز يك سر و گردن بالاتر ميايستند.
اين موضوع به بازنگري نياز دارد. بايد ببينيم چه مسيري را طي كردهايم. من فكر ميكنم به وجود آمدن شوراهاي مختلف در مسير تصويب و ساخت يك كار، هميشه هم موفق نبوده. اين شوراها خيلي جاها موازي پيش ميروند و انگار هيچ كس هم رئيس نيست حتي نميتواني مطمئن باشي كه حرف مدير گروه يا مدير شبكه حرف غايي و نهايي است. در دهه 60 و اوايل دهه 70 با يك نفر طرف بودي كه بسته به نوع پروژه، يا مدير گروه بود يا مدير شبكه.
اين كه يك مدير ارشد مستقيم درباره يك مورد جزيي در مجموعهاش اعمال نظر كند، به نظر شما از نظر مديريتي مثبت است؟
بله، مگر هر شبكه در هر سال چند تا سريال ميسازد؟ 10 تا كه بيشتر نميشود. بهتر است متن اين 10 تا را خودش بخواند و نظر بدهد. خوبياش اين است كه اگر يك بار وقت بگذارد، بعد خيلي راحت ميتواند حمايت مالي بكند و پاي حرفي كه زده بايستد. الان اين جوري نيست. الان قدرت تصميمگيري تقسيم شده و هر كس در چارچوب وظيفه خودش كار ميكند، ولي نتيجه خوبي ندارد. اگر سريالي بد شد، نميشود گفت كي مقصر است. درستش اين است كه يك نفر مسوول باشد. سريالهاي موفق ما با اين روش ساخته شده است.
در همسران آقاي ارگاني، مدير وقت شبكه 2، خودش متن را ميخواند و نظر ميداد و تصويب ميكرد و خوش هم از آن حمايت ميكرد حتي گاهي وقت ها تلفني متن را پاي تلفن برايش ميخوانديم و فردايش تصويربرداري ميكرديم ولي الان كاري دارم براي شبكه 3 كه پروسه تصويبش 3 سال است طول كشيده. در حالي كه تا حالا چند بار با تمام وجودم آن را ساختهام و براي همه چيزش هم فكر كردهام.
وقتي تصويبش 2 سال طول ميكشد، ديگر ذوق و شوق ساختنش از بين ميرود. چطور بايد اين انگيزه را دوباره احيا كرد؟ اين انگيزهها براي من مادي نيست.
تا وقتي در دوره كاريتان «مرواريد سرخ» را ساختيد، چند سالي كار نكرديد. به نظر خودتان كارهاي دوره جديدتان به اندازه كارهاي دوره قبل جذاب و خاطرهانگيز هستند؟
از سال 79 بعد از سرزمين سبز، چند كار تهيه كردم مثل «تولدي ديگر»، «دنياي شيرين دريا» و «درياييها» و بعد تا 83 كار نكردم. به نظرم نحوه ارتباط با مخاطب فرق ميكند. در دو سه سال اخير هيچ سريالي با پخش هفتگي مطرح نشده.
اگر آمار كارهاي موفق اين چند سال را دربياوريد، تقريبا ميشود گفت كه همهشان مثلا سريالهاي 90 شبي و كارهاي ماه رمضاني و محرمي و عيدي هر شب يا يك شب در ميان پخش شدهاند، چون مخاطب به فضاي كار و پخش هر روزش عادت ميكند. اين نشان ميدهد كه ديگر كسي حوصله كار هفتگي را ندارد و اگر تلويزيون بر همين اساس برنامهريزي كند، موفقتر است. سريالهاي موفق دنيا هم هر شب پخش ميشود.
تنها جواب سوالي را كه پرسيدم، همين ميدانيد؟
نه، اين يكيش است. به هر حال ارتباط و صحبت با جامعه براي ما يك فرآيند دوطرفه است. حضور در جامعه و گرفتن فيدبك از مردم، در تصميم براي كار بعدي و اصلاح روش خيلي موثر است. مثلا در فاصله بين «محله بهداشت» در سال 60 تا «اين خانه دور است» در سال 70 و «همسران» در سال 73، كارهاي زيادي ساخته شد كه ماندگاري آنها را نداشت و قلابش درست به تماشاچي گير نكرد. من هم قاطعانه ميگويم كه بهترين كارهايم را هنوز نساختهام.
چرا؟ شما كه تعداد كارهايتان هم به نسبت بقيه زياد است.
انتخاب و ساخت و ساز در تلويزيون، هميشه اتفاقي است. اين جوري نيست كه من هر چه دوست دارم، بسازم. مثلا اگر دوست داشته باشم سريال ترسناك يا تاريخي بسازم، امكانش نيست. تواني در خودم احساس ميكنم كه هنوز به فعل نرسيده است. چيزي كه تا حالا امكان بروز پيدا كرده ، شايد 20 درصدش بوده. من هم توانستهام به اندازه امكاني كه بوده از توانايي خودم استفاده كنم. براي بقيهاش بايد موقعيت پيش بيايد.
نظر شخصي من اين است كه بخشي از موفقيتها به خاطر همكاري شما با بيژن بيرنگ بود. جوري كه هنوز هم كه هنوز است به عنوان يك زوج خيلي موفق تلويزيوني از شما مثال ميزنند.
نه. ما الان هم با هم دوستيم. دليل جداييمان هم اختلاف مالي و جاهطلبيهاي فردي و امثال اينها نبود. همان طور كه من در شروع كارم و قبل از سال 65 كه اولين كار مشتركمان را با هم شروع كرديم، مستقل كار ميكردم.
مگر شروع كارتان با محله برو بيا و اينها نبود؟
محله برو بيا مال 61 است. آنجا تازه با هم آشنا شديم. ايشان نويسنده بود و من تهيهكننده. تا اين كه سال 65 فيلمنامه و كارگرداني و تهيهكنندگي سريال «در خانه» را مشترك انجام داديم و ماجرا ادامه پيدا كرد. اين همكاري باعث شده بود سرعتمان بالا برود و هزينهها بيايد پايين و بتوانيم با بودجه كمتر سريال بسازيم.
با چند كار كودك مثل «هاچين و واچين» و «چاق و لاغر» و يك سري برنامه مناسبتي براي دهه فجر و عيد ادامه داديم. سال 69 ديديم ديگر اين تيپ كارها ارضايمان نميكند و توجه تلويزيون هم از برنامههاي كودك رفته به سمت كارهاي بزرگسالان. با بودجهاي كه به كارهاي كودك ميدادند، نميشد كاري را كه دلمان ميخواهد بسازيم. اين بود كه رفتيم سراغ ساخت «اين خانه دور است» به صورت 16 ميليمتري.
حالا چرا 16 ميليمتري؟
آن موقع هنوز دوربين ويدئويي پرتابل نبود. در همسران ما اولين كساني بوديم كه با هزينه شخصي دوربين ويدئو خريديم و مونتاژ را در بخش خصوصي راه انداختيم و خلاصه براي اولين بار بيرون از تلويزيون كاري را ساختيم و تحويل داديم. 9 ماه فيلمبرداري «اين خانه دور است» آنقدر سخت گذشت كه نتوانستيم مونتاژش كنيم و راشهايش همين جوري ماند تا 4 سال بعد از همسران و موفقيتهايي كه برايمان داشت.
اين جوري ضررهايش هم جبران شد ديگر؟
آن كار هيچ سودي نداشت. فقط يك عكس يادگاري بود از يك سري هنرپيشههايي كه امروز خيليهايشان ديگر نيستند و هيچ وقت هم آنها را در كنار هم نديديم.
صحبت كار جمعي بود. ميخواهم بدانم آن ارتباط موفق چندين و چند ساله بين شما چطور اتفاق افتاد؟ محدوده كارتان چه تعريفي داشت و چطور دوام پيدا كرد؟ آخر ميگويند 2 پادشاه به كنجي نگنجند و... .
تصور ما از كار، اصلا پادشاهي و اين حرفها نبود. هدفهاي بزرگتري را براي خودمان طراحي كرده بوديم. اولا اين كه در كنار برنامهسازي، شركتي را تاسيس كرديم كه توانستيم اولين بار در بخش خصوصي برنامهسازي كنيم و بودجه تلويزيون را با كاري كه قرار بود بسازيم، هماهنگ كنيم. همسران را بر همين اساس طراحي كرديم.
الان ماجرا چطوري است؟ خيلي فرق كرده؟
بله، خيلي فرق كرده. كساني كه در بخشهاي مختلف تلويزيون هستند، شناخت قويتري از برنامهسازي دارند و راحتتر ميتوانند كار را برآورد و ارزيابي كنند؛ اما فرآيند نظارت بر ساخت يك برنامه و اين كه مجبوري با جاهاي مختلف برخورد داشته باشي، كار را سختتر كرده است.
برگرديم به همان سوال. كجا احساس كرديد كه اين همكاري بايد قطع شود؟
آخرين كارهايمان سرزمين سبز و سيندرلا بود. بعدش احساسم اين بود كه پس از اين همه سال كار شبانهروزي بشدت خسته و افسردهايم و روحيه مفرح قبل را نداريم. كودكيهايمان را از دست دادهايم و بزرگ شدهايم و حرفهايمان هم حكيمانه شده و اين حرفهاي گنده با مخاطب ارتباط عميق برقرار نميكند. احساسم اين نبود كه بايد از هم جدا بشويم ولي فكر كردم با اين روحيه تا مدتي نبايد كار كنيم.براي همين بعدش چند تا كار را به عنوان تهيهكننده كار كرديم و پس از آن ديگر با هم كار نكرديم.
اين حس از كجا ميآمد؟
حسم اين بود كه بايد بگردم و سوژه جديد پيدا كنم. احساس خالي بودن دروني ميكردم. احساس ميكردم بايد بيشتر بخوانم و بفهمم و مطالعه كنم و كتاب بخوانم و فيلم ببينم تا كمكم دوباره آن آمادگي براي كار ايجاد بشود.
اين اتفاق افتاد؟
براي من افتاد و تا حدودي دوباره روحيه كار شبانهروزي را پيدا كردم. كار ما خيلي سخت است. بايد بتوانيم حداقل سه چهار ماه شبانهروزي كار كنيم. تا وقتي اين آمادگي را درون خودت احساس نكني، نميتواني اين كار را انجام بدهي.
بعد كه تجديد قوا كرديد، فكر نكرديد خوب است برگرديد و دوباره با هم همكاري كنيد؟
نه. در اين مدت طرز فكرمان تغيير كرده بود. تنها چيزي كه مانده بود رفاقتمان بود كه هنوز هم سر جايش است. هنوز براي هركاري با هم مشورت ميكنيم. مثلا وقتي ميخواستم دوباره كارم را شروع كنم، بيرنگ بهم گفت فلان كار برايت كوچك است، ميتواني كارهاي بزرگتري بكني. من گفتم دوست دارم چرخهايم را روغنكاري كنم. پدرم بهم ياد داده وقتي ميخواهي از مانع بلندي بپري، دو سه قدم عقبنشيني و دورخيز كن.
چند جا اشاره كرديد كه درآمدتان از برنامهسازي و ساخت سريال نيست. تا آنجا كه ميدانم روي آگهي و كارهاي تبليغاتي هم خيلي سرمايهگذاري كردهايد.
بله، تبليغات احساس رضايت خوبي بهم ميدهد. در تولد و رشد خيلي از برندها و كالاهاي ايراني سهم اساسي داشتهام و اين بخشي از افتخاراتم است.
مثلا چي؟
مثلا گلرنگ كه 5 سال با آنها همكاري كردم. «گل گل گل، گل از همه رنگ...» را من ساختم. از 74 تا 79 مسير پرفراز و نشيب و پر اوج و فرودي را با اين شركت طي كردم. شروع تبليغات تلويزيوني سامسونگ هم با من بود. شعار «گام به گام با كفش گام»، «مهرام، خوشمزه و خوشنام» و خيلي كالاهاي ديگر هم با من بوده. بستهبنديهاي خيلي از كالاها هم كار ماست.
پس فعاليتتان به ساخت تيزر و طراحي اسلوگان (شعار تبليغاتي) محدود نيست؟
بله، كلا در اين سالها مشاور تبليغاتي بوديم و غير از طراحي، اجرا هم ميكرديم. مثلا بستهبندي مايع ظرفشويي گلرنگ يا خميردندان لطيفه را كار كرديم يا طراحي بيلبورد برنج گلستان با ما بود. در اين سالها حدودا براي 80 كالا كار كرديم و خودمان را در افتخار آنها سهيم ميدانيم. وقتي تعداد پرسنل يك شركت چندين برابر ميشود و 500 400 ميليونش ميشود 40 - 30 ميليارد در سال، احساس ميكنيم در به وجود آوردن اين همه شغل و موفقيت و سرمايه ملي و ارزش ملي سهم داشتهايم.
اين تخصص با پشتوانه دانش تئوريك در زمينه تبليغات و آگهي به وجود آمد يا برعكس؟
نه. اول پيش آمد و بعد مجبور شديم خودمان را به سرعت به تئوري مسلح كنيم. از طريق آنتن تلويزيون خيلي خوب ذائقه مخاطب را ميشناختيم و ميدانستيم مردم از چي خوششان ميآيد و چطور بايد با آنها ارتباط برقرار كرد؛ بنابراين ميتوانستيم از همين دانش و آگاهي در تبليغات هم استفاده كنيم. از طرف ديگر، وقتي كارمان رشد كرد، مجبور شديم بيشتر مطالعه كنيم و از وجود مشاورهاي مختلف هم استفاده كنيم كه هر كدامشان چيزي به ما اضافه كردند.
جابر تواضعي
چهارشنبه 13 آذر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[مشاهده در: www.jamejamonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 251]
-
گوناگون
پربازدیدترینها