واضح آرشیو وب فارسی:واحد مرکزي خبر: عشق پدر
[داريوش آرمان]
محمود آقا در كارگاه نجارى كوچكش، به تنهايى مشغول كار بود كه ناگهان در آهنى قديمى كارگاه باز شد و پسر جوانش را روبه روى خود ديد. او به محض ديدن منصور، اره برقى را خاموش كرد و به استقبالش رفت.پدر دستش را به طرف پسر جوانش دراز كرد و از او دعوت كرد براى نوشيدن چاى به داخل اتاقك گوشه كارگاه بروند اما منصور كه خشمگين و ناراحت به نظر مى رسيد در حالى كه سعى داشت وانمود كند توپش خيلى پر است نه تنها دستش را از جيب كتش بيرون نياورد كه با صداى بلند گفت: «من منتظر جواب قطعى هستم. اين قدر مرا بازى نده. من تصميم ام را گرفته ام و همان طور كه بارها گفته ام مى خواهم از اين مملكت بروم. از اين اوضاع و احوال حسابى خسته شده ام. اينجا ديگر جاى من نيست» و.//
اوستا محمود همان طور كه گرد و خاشاك را از سر و صورتش پاك مى كرد در كمال خونسردى و در حالى كه سعى داشت پسرش را نيز آرام كند گفت: «پسرم من هم قبول دارم كه تو با سختى هايى در زندگى و تحصيل روبه رو هستى اما به خدا قسم با اين ديپلم ناپلئونى ات هيچ جاى دنيا بهتر از مملكت خودت كار درست و حسابى به تو نمى دهند. به خدا اگر قدرى تلاش كنى هم مى توانى در دانشگاه قبول شوى و هم به زندگى ات ادامه دهى. ضمن اين كه خودت اوضاع و احوال زندگى مان را بهتر از هر كس ديگر مى شناسى! با اين درآمد ناچيز نجارى همين قدر كه شكم شش سر عائله را پر مى كنم تا دستمان خداى ناخواسته جلوى ديگران دراز نباشد به خدا جاى شكر دارد. تو هم متأسفانه فريب حرف ها و وعده هاى دوستانت را خورده اى كه زير پايت نشسته اند و اين قدر از خارج برايت تعريف و تمجيد كرده اند كه فكر مى كنى بهشت در انتظار توست اما باور كن اين خبرها هم كه مى گويند نيست. تو اگر اهل درس خواندن باشى كه همه امكانات برايت فراهم است. من هم با جان و دل كار مى كنم تا با مشكلات زيادى روبه رو نباشى / اگر هم دنبال كار و پول درآوردن هستى كه مى توانى همين جا در كارگاه خودمان ، كنار دستم بايستى و با هم كار كنيم و.//
منصور كه با شنيدن حرف ها و پندهاى پدرش نه تنها آرام نشده بود بلكه خشمگين تر از دقايق ورودش، فرياد زد: «من تصميم خودم را گرفته ام و مى خواهم بروم آن طرف آب. همه دوستانم كارهايشان را انجام داده اند و فقط من مانده ام اما انگار شما به هيچ عنوان حاضر نيستى چند ميليون به من بدهى كه همراه دوستانم به دنبال آرزوها و خوشبختى ام بروم.» مرد ميانسال كه گرد پيرى روى موهاى سر و صورتش نشسته بود در حالى كه مى دانست حرف هايش كاملاً بى اثر بوده آهسته آهسته به اتاقك داخل كارگاه رفت / قورى چاى را برداشت تا چاى بريزد كه پسرش با خشم وارد شد. در اين ميان پدر به او گفت: «به خدا اگر همه پس اندازم را هم به تو بدهم باز هم گوشه اى از مشكلات تو را كم نمى كند اما با اين حال حاضرم به خاطر شادى دل جگرگوشه ام هر كارى لازم باشد انجام بدهم.» مرد نجار با گفتن اين جمله ها آرام روى صندلى رنگ و رو رفته نشست تا كمى خستگى در كند كه يكباره منصور با چشمانى از حدقه بيرون زده، بى آن كه حرف هاى پدرش را فهميده باشد مغار روى ميز را برداشت و يقه پدرش را گرفت. او با تهديد از پدرش خواست هر چه زودتر كارگاه نجارى را بفروشد و سهم او را بدهد تا مشكلش را حل كند. اما اوستا محمود كه انگار دريافته بود پسرش حالت طبيعى ندارد، گفت: «پسرم اينجا تنها محل درآمد ما و خانواده است. اگر نجارى را بفروشم مادر،خواهر و برادرانت آواره و سرگردان مى شوند و كانون زندگى مان از هم مى پاشد اما با اين حال اگر به من فرصت بدهى سعى مى كنم با دريافت وام و قرض از مردم پول را برايت تهيه كنم.»اما منصور با صداى بلند فرياد زد: «چند وقت است كه با همين جواب ها مرا سر كار گذاشته اى. من همين الآن پول مى خواهم. وگرنه.//
/// و ناگهان مرد بى دفاع هدف ضربه هاى مرگبار و ناجوانمردانه پسر ناخلفش قرار گرفت، بى آن كه از خود دفاع كند. منصور كه انگار دقايقى بعد به خودش آمده بود، با ديدن پيكر خونين و بى جان پدرش سراسيمه از آنجا گريخت.چند ساعت بعد هم جسد اوستاى نجار توسط يكى ديگر از فرزندانش كشف شد.
پس از حضور قاضى و كارآگاهان جنايى و پليس تشخيص هويت و انجام تحقيقات مقدماتى، پيكر مقتول به پزشكى قانونى منتقل شد. اين در حالى بود كه پليس با كمك يك شاهد و كشف سرنخ هايى، در فاصله كوتاهى عامل قتل را شناسايى و دستگير كرد. او پس از دستگيرى در حالى كه بشدت اشك مى ريخت و ابراز پشيمانى مى كرد به قاضى و كارآگاهان گفت: تحت تأثير حرف هاى دوستان ناباب ابتدا معتاد شدم. بعد هم تصميم گرفتم همراه چند نفر براى كار به خارج از كشور بروم. با اين كه مى دانستم پدرم اوضاع مالى خوبى ندارد اما تحت تأثير حرف هاى دوستان و مصرف مواد مخدر، ناخواسته و در اشتباهى جبران ناپذير پدرم را كشتم!
بانگاهى دقيق به پرونده زندگى قربانى ماجرا دريافتم او از قهرمانان رزمى كار و يكى از برجسته ترين ورزشكاران خاورميانه بود كه در روزگارى نه چندان دور، با ضربه هاى سهمگينش بسيارى از ورزشكاران طراز اول را به راحتى شكست داده بود. او در زمان حادثه حتى يك مغار بزرگ و تيز در كشوى ميزش داشت كه به راحتى مى توانست پسر ناخلفش را از پا در آورد اما براى اين كه كوچك ترين آسيبى به جگرگوشه اش نرسد بى دفاع و مظلومانه هدف حمله پسرش قرار گرفت و از پا در آمد.
دوشنبه 20 آبان 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: واحد مرکزي خبر]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 180]