تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1836186072
پرسه در دالان هاي تاريك نقد داستان قاعده بازي نوشته
واضح آرشیو وب فارسی:کيهان: پرسه در دالان هاي تاريك نقد داستان قاعده بازي نوشته
محمد علي گوديني
داور علت خواه، مردي چهل وهفت ساله است كه دچار توهمات ذهني مي باشد. او مي پندارد كارمند اداره كل ضايعات است و بخاطر سوء تفاهمي از خدمت منفصل شده است.
به دكتر روان نژند روانپزشك مراجعه مي كند. دكتر از او مي خواهد مرخصي بگيرد و به جاي دنجي برود و ذهنش را از اينكه كساني تعقيبش مي كنند، دور كند و به خودش بگويد اينها همه اش دروغند.
او تصور مي كند براي انجام مأموريت كشتن «او» چهار روز مرخصي گرفته است. راوي داستان در اين پندار است كه با گروهي از اراذل و الواط مانند حسن كوري، سليم جابليق، جواد سلاخ و... در كارهاي خلاف، مثل آدم فروشي و قاچاق دست دارد و پسر شاهين خان شكارچي است و برادري ناتني به نام يحيي دارد. شمس زنش با او ناسازگار است و روزي را به ياد مي آورد كه او قهر مي كند و به خانه پدرش مي رود و او هم نوميد از ادامه زندگي به قصد خودكشي به مسافرخانه اي رفته. آن روز يكي از روزهاي انقلاب و در شهر حكومت نظامي است و صداي تيراندازي مي شنود. در غذاخوري مسافرخانه به طور اتفاقي با احمد پايدار از همكاران اداري اش برخورد مي كند و از زبان او مي شنود كه وي از سران تظاهركنندگان مي باشد. راوي از فرصت استفاده مي كند و براي رفع سوءتفاهم اداري، طي گزارشي به رئيس اداره امنيت اداره كل ضايعات، فعاليت هاي احمد پايدار را لو مي دهد.
داور علت خواه از تضادهاي اجتماعي در رنج است و در واگويه هايش مدام فلسفه بافي مي كند و روابطش را با گروه الواط و دوستان خلافكارش در ذهن مرور مي كند. او از رفتار شمسي و دامادش رامپوت، كه هرگز موقعيت او را درنظر نمي گيرند، به ستوه مي آيد و شبي آنها را از خانه بيرون مي اندازد و پس از آتش زدن بعضي وسايل مورد علاقه آن دو، با پا گذاشتن روي آتش بر جاي مانده به آشپزخانه مي رود و به منظور خودكشي شير گاز را باز مي گذارد و در انتظار مرگ، يك بار ديگر به مرور گذشته ها در ذهنش مي پردازد.
گفتني هايي در دنيا وجود دارند كه فهمشان براي همه كس ميسر نيست، و بازگو كردنشان هم مخصوصاً نزد آدم هاي عامي و آن اكثريت «كرگوش» كه زنگ «بايد» شان را نمي شنوند، نهايت بلاهت است. آدم هاي عاقل و هوشمند خوب مي دانند كه بايد در مقابل اين اكثريت «كرگوش» سكوت كنند، فقط سكوت و سكوت. مثل خود جهان كه پر از حرف و گفتني است. ولي سكوت كرده است و فقط با عده اي قليل و با زبان سكوت حرف مي زند. هم جهان، و هم آن آدم هاي عاقل و هوشمند مي دانند كه نبايد با «كرگوش»شان گفتگو كنند. و نمي كنند. و گفتني هايي وجود دارد كه آدم مي تواند، آن ها را فقط براي عده اي خاص بازگو كند.
صفحه19 پاراگراف دوم.
در روزگاري كه زندگي ماشيني، آرامش را از انسان ها ربوده است و مردم و افكارشان هر لحظه زير بمباران اطلاعاتي وسيع قرار دارد. مطالعه رمان حجيمي در 831 صفحه، آنهم داستاني بيشتر ذهني با فضايي سرتاسر در لفافه، به نظر معقول نمي باشد. اما نويسنده اي كه در چنان شرايطي، از پس چنين كاري حجيم و سنگين برآمده است، بي گمان، حرف حسابي براي گفتن داشته است.
راوي قاعده بازي، داور علت خواه، در دالان هاي تاريك گناهاني موهوم پرسه مي زند و خودش از پژواك فريادهاي خودش وحشت مي كند. در اين رمان، نقش داور علت خواه كه نامي نمادين هم به حساب مي آيد، به واقع نقشي متضاد از آدمياني است كه به گناه آلوده اند و همانقدر كه خود را گناهكار و مقصر، حالا چه اختياري و يا جبري مي دانند، در اجتماعي كه همواره قاعده بازي خود را دارد، انديشه و وجدان خود را با نقبي به گذشته هاي دور به داوري مي نشيند و رخدادها را علت خواهي مي كند.
الواط ها، خان ها، مقام ها و همه آنهايي كه در اجتماع بي قاعده يا شكارچي هستند و يا شكار، و در هيچ ماجرايي هم خود را مقصر نمي دانند و به نظرشان هيچ گناهي را مرتكب نشده اند و يا گناهشان را جزئي مي پندارند.
راوي داستان در تلاطم اوهام ذهني، هر آن به گوشه اي از گذشته هاي زجرآورش سرك مي كشد. گذشته هايي تاريك و مه آلود را مي كاود و خسته از گرفتاري هاي روزمره، با فلسفه بافي هاي متضادي، اطرافيانش را به چالش مي كشاند. دورويي ها را نفي مي كند و در جاده پر دست انداز اجتماع بي قاعده، از پي آرامشي است كه هرگز بدان دست نمي يابد. به همان گونه اي كه همواره از پي سايه خود روان است و تاكنون نتوانسته حتي ميليمتري از فاصله اش با او كم كند.
رمان قاعده بازي با وجود حجم زياد، تنها حدود پنجاه شخصيت اصلي و فرعي دارد. شخصيت هاي اصلي، هر كدام به نوعي داراي اسامي نماديني هستند كه همين نمادپردازي در پيشبرد كار تأثيرگذار است. البته تنها در كنار توصيفات مبهمي كه تا حدي از آنها ارائه مي شود، بخشي از خصوصيات هر يك در جريان داستان وضوح مي يابد.
شخصيت پردازي رمان، در كل داستان كمك شاياني در ماجراها داشته است. جز چند مورد كه نشانه هايي از چهره و اندام آنها داده شده، بقيه شخصيت ها بيشتر تيپ هستند. افرادي مانند رئيس امنيت اداره كل ضايعات و يا حسن كوري. مشخصات ديگر اشخاص قاعده بازي در هاله اي از ابهام قرار دارند. از اين رو متناسب با پردازش داستان و برخي كنش ها و واكنشهاست كه خواننده مي تواند چهره اي مشخص از هر يك را در ذهن مجسم بنمايد. آنچه مشهود است عليرغم آنكه شخصيت هاي داستان از لحاظ خلق و خوي و تيپ و موقعيت و شان اجتماعي و ظاهر متفاوتشان، نهايتاً در قاعده بازي فرجامي مشابه دارند. زيرا اين شخصيت هاي پرمدعا، قرباني ناآشنايي با قاعده بازي خود هستند!
(آدم هايي كه زير سنگيني «بايد»شان كمرشكن مي شوند و جامي زنند از قاعده بازي بي خبرند. اين ها كه «هدف معين و حساب شده اي براي «آن كارشان» در زندگي ندارند، - گرچه هيچ كدام به واقع اين ادعا را قبول ندارند و فكر مي كنند، با سرسختي تمام دنبال آن كارشان هستند. صفحه 10 سطر 17 تا 21)
رمان داراي ظاهري مغشوش است. قاعده بازي در همخواني با محتوايش در سبك و سياق و قواره بخصوص خودش، نمود بيشتري پيدا مي كند. زيرا برخي از علايم و مشخصات نگارشي داستانها و رمانهاي معمولي در آن رعايت نشده است. جملات بهم پيوسته است. پايان هر جمله بلافاصله ابتداي جمله بعدي است. در نگاه اول بهم ريختگي هاي ظاهري براي مخاطب كم حوصله تر، قدري آزاردهنده است. اما به مرور اين بهم ريختگي عمدي نگارشي مترادف با پريشان احوالي راوي، كمك مي كند تا ادامه داستان برايش خواندني تر هم بشود. و همين سبك و سياق او را وامي دارد تا در برخي صحنه ها، و مطالب روزمره اجتماعي، رد پاي «او» را با علاقه بيشتري دنبال كند و تحت تاثير فضاي موهوم و سنگين و سرتاسر مه آلوده داستان، تصاويري مشابهي از واقعيات دروني خود و جامعه اش را در ذهن ترسيم بنمايد. حسن بكارگيري ذهن در اين كار، همين به تفكر واداشتن هاي مداوم مخاطب است. چرا كه او را وامي دارد برخلاف سم شيريني كه در برخي رمانهاي ديگر مي چشد، در قاعده بازي داروي تلخ و واقعيت عرياني از خود و اجتماع بي قاعده اش را در كام خود مزمزه كند!
اگرچه رمان قاعده بازي ظاهري سنگين وسيال و آشفته دارد، ولي برخلاف ديگر كارهاي ذهني، در اين رمان حجيم، زنوزي جلالي با آگاهي اطلاعاتش را جرعه جرعه و متناسب با فضاها و مكانها و ذهنياتي كه خلق كرده است، به مخاطبش ارائه مي دهد. ضمن آنكه روال پيچيده كار را گاهي باگويشي فلسفي پيش مي برد. زماني با گفتگو. در مقطعي با واگويه. در جاهايي با كمك توصيفات در كنار پرداختي صبورانه، تركيب از واقعيت و ذهنيت ارائه مي دهد و بطور كلي هماهنگ و حساب شده، وقايع و ماجراهايش را چينش مي نمايد و پيش مي برد.
نويسنده هر جا لازم ديده است، با نگاهي تكراري به ماجرايي و از زاويه اي ديگر، سعي اش بر اين بوده است تا ابهام هاي به وجود آمده را در ذهن مخاطب بزدايد. مگر آنچه اقتضاي ورود شخص خواننده به مدخل داستان و كمك و همراهي نويسنده دارد. از اين روست كه از ابتدا تا انتها، مواردي به تفصيل و در دل ماجرايي بيان مي شود. سپس همان واقعه در مناسبتي ديگر، در ذهن راوي مرور مي شود. بواقع نويسنده رمان با اين روش، ضمن تاكيد بر اصل مطلب يا واقعه اي، سعي دارد به تدريج ابهامات ذهني مخاطبش را نيز بزدايد.
از جمله اين موارد كه البته كاربردي متضاد و مترادف با ذهن راوي دارد، مي توان به ماجراي نبات در صفحه 417 اشاره نمود كه با نگاهي متفاوت، همان مطلب در صفحه 790 روايت مي شود.
هر چند در كارهاي ذهني، توصيفات مشخص، جايگاه خاصي ندارد، اما در قاعده بازي، برخي توصيفات از منظري ديگر ارايه شده است كه در نوع خود نكته قابل توجهي است و به نوعي، هر يك با توجه به محتوا و ماجراي پيش رو، آميخته به مطلبي جنبي است كه همين آميختگي، در نمايش بهتر هدف نويسنده، تاثير پذيري بيشتري دارد. اين ديدگاه راوي پريش احوال و غرقه در توهمات، در كنار كلي گويي ها براي نشان دادن عشق يا تنفر، با جزئي نگري و ظرافت كم سابقه اي بكار برده شده است.
(حقيقتش اين است كه من «چشم سومي» دارم كه ديگران ندارند، و با همين چشم سوم است كه در اشياء و موجودات و پاره اي از قضايا كه حساسيت من را برمي انگيزند، چيزهايي را مي بينم كه ديگران نمي بينند. من حتي قادرم با اين چشم سوم حركت عادي و يوميه زندگي را كند ببينم. مي توانم شتاب معمول و عادي آدم ها را ازشان بگيرم وبه اصطلاح با «دور كند» نگاهشان كنم. گاه شده از گرد و خاكي كه يك مورچه پشت سرش راه انداخته بيني ام را گرفته ام! و گاه شده كه از ورقلمبيدگي چشمان برجسته و نامتعارف قورباغه وحشت كرده ام! واي بر وقتي كه با اين چشم سوم به حفره خالي چشم پلقيده و متلاشي حسن كوري نگاه مي كنم و يا به تورم چندش آور غبغب هاي شمسي و يا به صورت رعشه آور و دراز رامپوت، آن عنكبوت! واي كه چه لحظات هراس انگيز و نفرت باري!... صفحه 59 پاراگراف سوم)
اين گونه توصيفات به لحاظ همراه كردن ذهن مخاطب باروند خاص داستان هر يك در جاي خود قابل توجه و تامل برانگيز است.
زنوزي جلالي، با بهره بردن از توصيفات ديگرگونه، براي بيشتر نماياندن تنفر راوي داستانش، برخلاف روال عادي داستانها، در اين كار حتي از لطافت طبيعت و باران هم براي منظور خود كه همان تنفرش از زندگي تحميلي و نامانوس خانوادگي است، به درستي و بجاي خود استفاده مورد نظرش را مي برد.
(روز پردرد و نفرتي را آغاز كرده ام. رامپوت تو خانه است. منيجه هم هست و شمسي هم و مثلث همين ها كافي است تا ديگر برايم مسلم شود امروز، روز نفرت باري است...
... تمام آرامش شبانه ام را در آن باغ خيس، جستجوي در گذشته هاي حقارت آميز تلف كرده بودم. از باغ كه بيرون آمدم، نزديك سحر بود و خروسي در دورها، در پشت شبح كوه و باغ مي خواند. باران تا پشت در خانه به دنبالم آمد و باريد...
در تمام طول عصر و غروب، و تمام شب، در باغ و وقت رفتن و برگشتن يك بند باريده بود، و ديگر وقتي تو خانه رسيدم، انگار كوهي از ماهوت باران خورده را به دوش مي كشيدم. صفحه 261 سطر 5 به بعد.)
فضاسازي رمان حجيم قاعده بازي جداي از ساير عناصر داستان ويژه اش نيست. رمان متناسب با نثر سنگينش از فضاسازي اي، هماهنگ با محتوا و سبك تركيبي اش، برخوردار است. بدين ترتيب كه در تمام ماجراهاي رخ داده در داستان، شايد هيچ تصوير شفافي بدست نمي آيد. با در نظر گرفتن ذهنيت مغشوش و بيمارگونه راوي و شخصيت هاي آفريده شده او، از هر صنف و موقعيتي كه در عمل همگي پشت و روي يك سكه اند.
فضاي كلي ماجراها نيز همواره فضايي كدر، تاريك، باراني و در مكانهاي متروك مي گذرد كه از در و ديوارهايش نفرت مي بارد. در چنين فضايي، وقايع رخ داده، هماهنگي مطلوبي با ذهنيت توهم زاي راوي دارد و صحنه ها، كلا در فضايي مه آلوده، تيره، تاريك و سايه وار پيش روي مخاطب نمودار مي گردد. حتي اگر در جايي فضا و محيط در روشنايي و زير نور خورشيد باشد. باز هم فضايي وهم آلود حاكم است! نويسنده، در چنان فضايي با نشان دادن هول و هراس و تهديد و قتل و غارت و آدم ربايي و گريز توام با احساس مرگ در بالاي سر و در ميان رمل و دشت و گرماي سوزان و تشنگي و آب تلخ و قلعه اي متروك، فضايي را به تصوير مي كشاند مخاطب با تمام وجود آن را حس مي كند و از سويي همخواني شگفتي هم با ساير فضاسازي هاي مات رمان دارد.
(دشت وسيع بود و زير زل آفتاب برشته مي شد. پا از پا نمي توانستم بردارم. گفتم وا... جه. فرياد زد: برو! و راه افتادم، تند. و صداي فرياد جگرسوز جواد سلاخ آمد گفت: نرو داور! نرونامرد! و بعد صداي گرپ گرپ پاها را شنيدم. صداي كوبش كفش هام را صداي زنجره ها را، خش خش رمل ها را. صداي پچپچه بلوچ ها آمد از پشت سر و صداي گلنگدن ديگر. خشك و تيز. عين تيغ دلم را بريد و شرحه شرحه كرد. مي گفتم آهاي، همين الان است كه بزنند! دو قدم ديگر كه بردارم. كارم تمام است، مي كشندم! حتم روبه من قراول رفته اند، تير به پشتم مي نشيند و خونم را مي ريزند. همين الان است، آها! آها! آها! دو قدم ديگر. يك قدم ديگر... صفحه 447)
قاعده بازي در كنار نثر فخيم و ساير عناصر داستاني بكار گرفته شده، از پرداختي متناسب با محتوي نيز برخوردار است. پرداخت پر و پيمانش كمك مي كند تا مخاطب، با روند كار در اثر بهتر و بيشتر هماهنگي پيدا كند و در ذهن، آشفتگي و سنگيني نگاه اوليه كار را متعادل بنمايد. پرداخت كار در پرش هاي زماني و مكاني، در طول داستان و يا تغيير زاويه و يا ماجراها، عصاي دست نويسنده بوده است. بدين معنا در عين حالي كه راوي با شخصي در گفتگوست، ناگهان داستان ذهني مي گردد. يا با واگويه و با فلسفه بافي ادامه مي يابد. به لحاظ همان پرداخت موفق و مناسب كار است كه خواننده با كمي دقت و حوصله، همراه ذهن راوي، وارد فضا و ماجرا، يا مكان جديدي كه در گذشته اتفاق افتاده، مي شود. بي شك اين علت را بايد در پرداخت كار ديد كه به پل ارتباطي مناسبي تبديل شده است ميان واقعيت و ذهنيت!
قاعده بازي در عين وقار و سنگيني و با همه نكته هاي ظريفي كه دارد، در چند مورد سوال برانگيز مي شود. در اين كار عنصر تصادف يا اتفاق، در همه ماجراها، وجود دارد ولي در جاهايي، آزاردهنده شده است. از جمله در صفحه 334 كه راوي ناگهان از جبهه سر در مي آورد. همين تغيير مكان اتفاقي، هر چند در پاراگرافي جديد آغاز شده است، اما در كل با روند كار تا انتها امكان همخواني لازم را پيدا نمي كند. و توجيه راوي مبني بر اينكه از طرف اداره مامور به جبهه شده است. كه البته اين كار خودش به نوعي رساندن منظور راوي در تضادهاي اجتماع، حتي در مقدس ترين كارها هم هست. گريز نويسنده، به مقولاتي از قبيل روزهاي انقلاب و موضوع احمد پايدار انقلابي و موضوع جنگ و حسين بسيجي شهيد، و برش هايي از مقاطع زندگي اجتماعي راوي، در عين حالي كه مي تواند نشان دهنده پريشاني افكار و شدت توهمات او باشد، اما گاهي مانند تكه پارچه ناهمرنگي است كه به لباسي وصله شده باشد. در عين اينكه ساير ماجراهاي متعدد داستان در اصل با ظرافت در لباس كارداستاني، رفو شده است. زيرا در روال خوانش داستان، چنان اتفاقاتي، به نظر زايد و آن نوع ماجراهاي وصله اي، در حواشي قرار مي گيرد. به طور مثال، خواننده، در فرازي از داستان چگونگي كور شدن يك چشم حسن كوري را در يك فلاش بك، در مي يابد و علاوه بر علت يابي معقول، خواننده متوجه مي شود راوي (داور علت خواه) و حسن چراغ از بچه هاي تخس مدرسه هم بوده اند. ولي حلقه مفقود كار دراين است كه در ادامه اينكه نقطه شروع آشنايي آن دو ساير اعضاي گروه الوات از قبيل اصغر سياه، جواد سلاخ، ابراهيم مرده خور و سليم جابليق، كجا و چگونه بوده است بيان نمي شود. دراينجاست كه خواننده مي بايد درحين خوانش داستان، داستانكي هم از آن چگونگي ناگفته در ذهن خود بيافريند!
نمونه ديگر اموالي است كه مايه اختلاف و كشمكش گروه است و مشخص نمي باشد و باز هم در اينجا حدس و گمان خواننده است كه با توجه به جغرافياي سيستان و بلوچستان و شخصيت بلوچ و تفنگ چي هايش، آن جنس ها، مواد مخدر به نظر مي رسد.
همچنين به وضوح بيان نمي شود چه ارتباطي بين مسأله اتهام سوء استفاده مالي داور علت خواه در اداره ضايعات وجود دارد كه با علت و يا بدون علت منجر به انفصال او از شغلش مي شود. آيا داور براي انتقام از خود يا اداره و يا جامعه اش به همكاري با آن گروه خلافكار روي مي آورد؟
مهمترين نكته اي كه در كل رمان جلب توجه مي كند و همان نكته هم هست كه مخاطب را همچون سايه از پي مي كشد واژه «او» است.
{و «او» هر كه و هر چه كه باشد، به هرحال يك انسان و كشتن يك انسان، چيز كم اهميتي نيست.
صفحه 14سطر7}
آن «او» بي كه همه كس همه چيز هست و هيچ كس هيچ چيز نيست و زاييده توهمات ذهني خودش است. دكتر روان نژند هم به ياد آور مي شود.»
{از اينكه يك كس، يا كساني دارند تعقيبتان مي كنند! و يا، اين كلاغ ها و درخت ها و قارقار، ديگر چه صيغه اي است؟ مضحك است! و يا آيا اصلا برازنده شماست كه الوات هايي مانند: حسن كوري، و اصغر سياه، وجواد سلاخ و نمي دانم كي و كي، حتي نام ببريد؟ و يا احياناً باهاشان حشر و نشر و بده بستان داشته باشيد؟ واقعاً كه از آدم محترمي مثل شما بعيد است. مي دانم همه اش تو هم است! و يا، مثلاً حرف هاي نامربوطي مثل، نبات، شتر، شير شتر واجه! اين لاطائلات چيست؟! صص 30و 31}
چنين است كه «او» ملكه ذهن راوي و مخاطبش مي شود. «او» يي كه داورعلت خواه قصد دارد و در ماموريت است تا به چنگ آوردش و بكشدش. تو هم افكار پريش راوي از ابتدا تا انتهاست و بگونه اي پيش برده مي شود كه خواننده را هم وسوسه مي كند تا «او» را بشناسد. درحالي كه واگويه ها و ذهنيات راوي، يكي پس از ديگري، از شخصيت هاي اصلي و فرعي، يك به يك همان «او»ي راوي مي شوند و با رنگ باختن هر كدام، راوي و ذهن خواننده، درپي «او»يي ديگر، جستجوي بي سرانجامي درآن همه افكار و اعمال متضاد سر راهش يكي پس از ديگري محو مي شود.
و نهايتا «او» را در شخص راوي و سايه اش و همان نفسش مي يابد.
از منظري ديگر «او» مي تواند فرد سومي هم باشد. همان سوم شخص مفرد. يعني و من تو آدم خويي هستيم. اما «او» فردي مجهول، آدمي بد و خلافكار است وتمام بدي ها در وجود او خلاصه مي شود!
{ من اسير قاعده بازي و ميل هولناك و كور تو و آن «او» هست شده ام. صفحه 326 سطر 8}
از پيام هاي داستان آنكه از توهمات و تضادهاي ذهني راوي، هر مخاطبي مي تواند نكته اي برداشت كند. تضادهايي كه در زندگي اش و اجتماعش موج مي زند و اگر حرف حسابي هم باشد، گوينده اش را ديوانه مي انگارند.
{ همه شان فكرمي كنند كه اين ريز انگاري هاي دقيق وحسابگرانه، اراجيف اند و لابد گوينده اش ديوانه است. صفحه 102 سطر3}
آيا به راستي نويسنده گفتني هايش را به گوش عالم رسانده است يا فقط براي عده اي خاص و غير «كرگوش» گفته است؟! و آيا مخاطب نيز پس از خوانش اين كار حجيم سرانجام «او» ي زندگي اش را مي تواند بكشد. تا به دور از تضاد ها و خفتها و... به آرامشي دست يابد كه داور علت خواه نتوانست؟!
كتاب قاعده بازي نوشته فيروز زنوزي جلالي توسط نشر علم، چاپ اول 1386 در صفحه 831 مي باشد.
دوشنبه 22 مهر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: کيهان]
[مشاهده در: www.kayhannews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 176]
-
گوناگون
پربازدیدترینها