واضح آرشیو وب فارسی:عصر ایران: به يادت داغ بر دل مينشانم... وبلاگها در سوگ قيصر امينپور حرفهاي ما هنوز ناتمام تا نگاه ميکني وقت رفتن است باز هم همان حکايت هميشگي پيش از آن که با خبر شوي لحظه عزيمت تو ناگزير ميشود... و امروز لحظه عزيمت احساس و شور و شعرت بود... چه ناگزير... و اينك ما هستيم كه بايد واژههايت را در پس نبودنت تكرار كنيم و براي اين ناگهان چه قدر زود دير شدن، دريغ و حسرت هميشگي عمرمان را فرياد بكشيم... و تو چه زيبا از حرف آخر عشق گفتي، در حالي كه نه نامت، بلكه تمام وجودت همه عشق بود... آري، تو دل به پاييز نسپرده بودي...و امروز واژه واژه سطرسطر صفحه صفحه و فصل فصل صفحه هاي دفترماست كه در غم تو سياه ميشوند... و شايد امروز همان روز مبادا باشد، وقتي تو نيستي، هر روز بي تو روز مباداست... به گزارش ايسنا، نويسنده وبلاگ"كادوس" به نشاني http://kmotlagh.blogspot.com در غم قيصر امينپور نوشته است: "بارها همسفر شدي و نيامدي ، گفتي دكترها سفر را ممنوع كرده اند. روي همان نيمكت چوبي در سايه درخت پاييزي نشستي و باقيافه اي ترك خورده، مثل خاطرهاي بدرقه كردي. امروز اما اجازه سفر گرفتي، تنها، بي انتظار بدرقه و ما مثل خاطرهاي ترك خورده در سايه درخت پاييزي نشستهايم... سراپا اگر زرد و پژمرده ايم ولي دل به پاييز نسپرده ايم چو گلدان خالي لب پنچره پر از خاطرات ترك خورده ايم" محمد آقازاده نيز در وبلاگ خود به نشاني http://aghazadeh.blogfa.com آورده است: "ميخواستم جلوي دهشت سدي از شادي بگسترانم.شادمانه همه دروغها، نيرنگها و نفهميدنها را پس بزنم. سيزيف وار سنگ سرنوشتم را بالا ببرم و بعد به پائين بغلتانم. وقتي سنگ دوباره به دره پرت ميشود از اوج تراژدي سرمست شوم و وقتي دوباره راه به بالاي دره مي كشم شورحماسه را در خود بيابم. بيهودگي اين تلاش را به جهان فراموشي تبعيد كنم.اما نميشود، زمانه نميگذارد. "قيصرامين پورمرد"، بشرقرنهاست ميميرد ولي هنوز به مردن عادت نكرده است.مرگ صورت ديگر زند گيست. فرجامي است برهمه بي فرجامي ها. هميشه قيصررا ازدور تماشا ميكردم. چه آن زمان كه با قد وبالاي بلندش نگاه مرا به خود مي خواند و چه زماني كه تصادف و بيماري اين قد و بالا را به تاراج برد. او به تمامي شاعر بود. شعرها ي فخيم ودلنشين را به رايگان هديه مي داد به مخاطب.آن که مينويسد يا شاعر است، يا نيست. نبايد اين عنوان را با صفت ديگري آلوده كرد. قيصر را بايد دوباره خواند. آن شاعري را در شعرهايش كشف كرد كه بسيار رنج برد.. همه چيز در تاريخ گم مي شود جزشعر.قيصر مي ماند. تيزي مي كشد بر عليه جهاني كه شعر را حرمت نميگذارد چه ديروز چه فردا" آرش شفاعي هم در وبلاگ خود به نشاني http://shafai2.blogfa.com آورده است: "جمعيتي بي مانند از عاشقان شعر در خانه شاعران ايران و دانشگاه تهران با پيکر شاعر ارجمند هم روزگار ما، زنده ياد دکتر قيصر امين پور وداع گفتند. انبوهي اين جمعيت ، اين سوال را در ذهن مي آورد که راز محبوبيت قيصر و اشتياق مردم به او چيست؟ «قيصر» شاعري بود که اهل مصاحبه هاي ريز و درشت ، اظهارنظرهاي گاه و بيگاه و خبرهاي سفارشي نبود، پس دليل اين همه شهرت و از آن مهمتر محبوبيت براي قيصر امين پور چه بود؟ حقيقت اين است که قيصر يکي از بهترين رويش هاي شعر معاصر ايران بود و در توانمندي هاي او در عرصه سرودن شکي نيست ؛ اما اين تنها بخشي از راز دلبستگي مخاطبان به سروده هاي اوست، نکته مهمتر دردمندي و فروتني او و شعرش بود. قيصر قبل از آن که شاعر بزرگي باشد، آدم بزرگي بود و در نهايت خلوص و تواضع ، هيچ گاه نديديم که با زبان و قلم کسي را برنجاند يا بي آبرو کند؛ او انسان ها را حرمت مي داشت و حتي بر مخالفانش نيز بي پروا و ناجوانمردانه نمي تاخت. فروتني قيصر، مانند بسياري جزو اداها و ادعاهاي او نبود، ذاتا فروتن بود. با آن که بسياري براي لحظه اي همکلامي و مصاحبت با او، سر و دست مي شکستند، اين توجه ها را به حساب بزرگي خود نمي گذاشت و بي هيچ تکلفي با مردم مي نشست ، مي گفت ، مي خنديد و ميگريست. اگر چه شعرش در قلههاي فخامت و هنرمندي بود، به مردم روزگارش بي اعتنايي نمي کرد و همواره همنفس و همدل آنان بود. از ديگر سوي ، شعر قيصر و خود او اهل برج عاج نشيني و بي دردي نبود. «درد» آن چنان که خود سالها قبل گفته بود در واژه واژه شعرش نهفته بود و خود نيز در زندگي «دردمندي» را برگزيد. قيصر آنچنان جايگاه ادبي و اجتماعي اي داشت که مي توانست زندگي مرفه ، بي دغدغه و راحتي را براي خود فراهم کند و مانند بسياري ديگر در برج عاجي بنشيند؛ اما قيصر هرگز اين گونه نکرد و در متن مردم زيست و رنجهاي اين گونه زيستن را نيز به جان خريد. مردم ، ديروز نشان دادند که مي فهمند کدام هنرمند زبان آنان است و در رنجها و شادي ها و عشقهايشان شريک است. مردم مي فهمند و کاش همه شاعران و هنرمندان نيز مي فهميدند." در وبلاگي به نشاني http://hasanlo.blogfa.com نيز در غم قيصر امينپور آمده است: "امينپور، در هر حال از زلالترين شاعران معاصر ما بود كه چندين ويژگي را در خود جمع كرده بود. زبان او در شعرش در عين صميميت خيلي نو و به روز بود؛ اخلاقش در عين مهرباني كاملا علمي و آكادميك بود؛ و نگاهش در عين زلالي، بسيار منتقد و تيزبينانه بود. او تاثير عميقي در نسل جوان داشت كه چنين تاثيري تقريبا از جانب هيچ يك از ديگر شاعران مطرح معاصر بر نسلهاي بعد، ديده نميشود. امينپور بر شعر دهههاي ٦٠ و ٧٠ بسيار اثرگذار بود و شعر اين دو دهه، به شدت تحت تاثير شعر امينپور است. اميد دارم كه با اين رباعي بتوانم جايگاه شايسته و بايسته او را نه تنها در ادبيات بلكه در قلبهامان به اثبات برسانم: ديشب او بار بست و ما مرديم او قفس را شكست و ما مرديم مرگ در تار و پود ما جاري است آري آن مرد هست و ما مرديم" در وبلاگ ديگري به نشاني http://olampiad20.blogfa.com آمده است: " خبر كوتاه و صريح بود ... در قالب يك سوال " راست ِ كه قيصر ديگه نيست؟" به هر چيز فكر مي كردم جز ... خبري كه حقيقت داشت ... ورود به دانشكده : پايان يك ترديد... قيصر امين پور ، شاعر كودكي هامان ... شاعر كتاب هاي درسي ... استاد تازه به ما رسيده گاهي اتفاق چنان ساده است كه ... گاهي از اين همه سادگي دلم مي گيرد. مي دانم نوشتن هيچ فايده اي ندارد... قيصر شعر كودكي هايم بود ، با صفحه هاي شعر يا "از شعر برايت بگويم" سروش نوجوان با شعرهاي كتاب درسي... زود بود..." قيصر شعر كودكيهايمان رفت و ما خسته از لحظههاي كاغذي را روز و شب تكرار كردن...
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: عصر ایران]
[مشاهده در: www.asriran.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 205]