واضح آرشیو وب فارسی:خراسان: در همين نزديكي
3 ساعت در صف جگر
قلندري
ساعت30 :8 صبح بود كه از خيابان پاسداران مي گذشتم. تجمع مردم در چند صف عريض و طويل در بازار روز توجهم را جلب كرد وسوسه شدم تا از موضوع بيشتر آگاهي پيدا كنم.جلوي مغازه اي كه گوشت و جگر تعاوني مي فروخت مردم از زن و مرد و حتي كوچك ترها براي گرفتن جگر تعاوني جمع شده بودند.من هم به آنان پيوستم در اين فروشگاه براي گرفتن گوشت كسي منتظر نمي شد ولي حضار درصدد گرفتن جگر بودند كه قرار بود تا ساعتي ديگر برسد. در ميان مردم خونگرم و شريف كه صبورانه روي جدول ها و بعضي روي جعبه هاي خالي شير نشسته بودند گاهي تك مضراب هايي به عنوان شوخي نواخته مي شد كه مرا وادار به نوشتن آن ها كرد.يكي مي گفت آقايان افطار دلبندي و ديگري در پاسخ مي گفت هر كه جگر داره بايد توي صف جگر بايسته. از ميان جمع رندي هم پيدا شد و گفت راستي مگر مسئولان شهر ما جگر نمي خورند؟ چون در اين جا ديده نمي شوند و ديگري پاسخ داد كه چرا آن ها جگر مي خورند خوب هم مي خورند اما آزاد و بدون صف. اين من و شما هستيم كه به خاطر تفاوت قيمت گوشت و جگر روز خود را اين جا سپري مي كنيم!مسئولان كه مثل من و شما بيكار نيستند بيايند توي صف، روي زمين، روي كارتن و جدول بنشينند و چرت بزنند.به هر حال اهل صف كه به خود (صفويان) مي گفتند تا متوجه آمدن شخص جديدي مي شدند مي گفتند آقا ... صف، ته صف آن جاست! شايد به شما جگر نرسه، ماها خيلي وقته اين جا منتظريم ولي برويد آخر صف شايد به شما جگر برسد!افراد كه نفرات جلو و پشت سر خود را شناخته بودند همديگر را شاهد گرفتند تا در لحظه گرفتن جگر حقشان ضايع نشود در اين ميان خانمي از مغازه بيرون آمده و به عنوان تسكين و دلداري و به قولي رفع خستگي منتظران گفت توجه كنيد:اولا ممكنه به همه شما جگر نرسد، چون بيش از 50 جگر به ما نمي دهند.بعدا اين كه وقتي جگر گرفتيد خوب دقت كنيد كه شكافته باشد يعني دكتر جگر را آزمايش كرده باشد و اگر جگر چاك داده نبود و آورديد بعدا قبول نمي كنيم! اين خانم ادامه داد جگرهايي كه مي آوريم مال امروز است ولي گوشت ها مال ديروز، چون بايد 24 ساعت در سردخانه بماند و بعدا دكتر دستور توزيع مي دهد...با خودم گفتم: خوب، اينم از نكات بهداشتي كه تذكر به جايي بود و ما نمي دانستيم، اما حرف و حديث ها همچنان از روي خستگي ادامه داشت.در كنار صف جگر، عده اي منتظر آمدن شير نيمبلوك بودند. آن جا هم لحظه به لحظه شلوغ مي شد چون مردم معتقدند شير نيمبلوك تيره تر است. ولي از اهالي آن صف هم شنيدم كه مي گفت: جگر شير نداري به صف شير ميا...! كه جوابش را اين طور شنيد جگرها خون شود دل پاره پاره-ما كه اين جا خسته شديم. شايد نمي خواهند امروز جگر بياورند. خلاصه آثار خستگي و بي حوصلگي در چهره ها هويدا بود ولي مطمئن بودند كه سرانجام جگر خواهد آمد.در ميان جمع، عزيزي كه دختر خانمش را بغل داشت به بهانه آرام كردن او در هواي گرم مي گفت: صبر كن جگر بابا الان ماشين جگر مياد، جيگر مي گيريم. جيگر تو بخورم آروم باش، مي بريم خونه افطار جگر مي خوريم. ناگهان وانتي با سرعت آمد و كنار كشيد حمله مردم به يكديگر و سر و صداي همه كه آقايان، خواهران صف ها را مراعات كنيد همه روزه هستيم نبايد حق كسي را ضايع كنيم اجازه بديد جگرها را پياده كنند.پول هايتان را آماده كنيد پول خرد داشته باشيد...شايد به همه برسه، خواهش مي كنم حق را ضايع نكنيد اما راننده كه با بي خيالي وارد جمع شد گفت اين جا چه خبره؟ چي مي دن و... بله او ماشين جگر نبود، صف را ديده بود و طمع او را گرفته بود تا مثل بقيه بياد اين جا سرگرداني بكشه... در هر صورت زيركانه به همديگر خنديديم و به قولي چرت همه پاره شد.آن هايي كه كار داشتند و فرصت نداشتند با نااميدي خودشان را مي تكاندند و مي رفتند و هر چند قدمي كه جلوتر مي رفتند نگاه سردي به پشت سر مي انداختند... باز هم زرنگي حرفي زد و همه را متوجه خود كرد كه آقايان اگر اين صف ها نبودند ما چكار كنيم؟ يك روز صف كوپن، يك روز صف فرم اقتصادي، يك روز فلان و فلان... آخه اين ها باعث سرگرميه با خيلي ها هم دوست مي شيم، از اين كه بريم تو پارك يا جاي ديگر بنشينيم كه بهتره...!حالا زنده بوديم و طاقت داشتيم، بعد از جگر مي ريم صف شير و بعدا صف نان. ناشكري نكنيد همين ناشكري ها خشكسالي آورده آرام باشيد بالاخره جگر خواهد رسيد... موضوع جالب ديگري كه توجهم را جلب كرد اين بود كه علاوه بر اين مغازه ها مغازه ديگري هم بود كه گوشت تعاوني مي داد و بنا به فرمايش يكي ازحضار درآن جا گوشت را به دلخواه مي دهند و ارزان تر هم مي دهند.كم چربي تر هم هست ولي چون صف نيست و ما مردم با نظم و با صف و با كلاس هستيم خريد در صف را ترجيح مي دهيم و اصلا عادت كرديم و خيال مي كنيم هر جا صف باشد بهتر است. كه باز هم نابغه اي جوكي گفته اگر همين الان يك ماشين اون طرف تر جارو بياورد و داد بزند جاروي تعاوني و حتي گران تر هم بدهد باز هم مي دويم توي صف و شايد بيشتر از نياز هم اگر مقدور بود مي گيريم. بله من كه هم خسته شده بودم و هم حيفم مي آمد اين قافله را رها كنم مصمم شدم حالا كه از ساعت 3 ايستاده ام اين جا بمانم و نكات ظريفشان را يادداشت كنم.
سه شنبه 2 مهر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خراسان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 204]