واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: نگاهي به فيلم مركز تجارت جهاني
داستان فيلم از برخورد هواپيماي اول به برج شمالي آغاز ميشود. مكلاگين (نيكلاس كيج) به همراه گروهي از پليسهاي نزديك حادثه به كمك آسيبديدگان ميروند، اما هنگامي كه در طبقه همكف برج هستند، ساختمان فرو ميريزد و از آن گروه سه نفر باقي ميمانند كه يكي از آنها در اثر حركت آوار جان ميبازد و از آن گروه فقط مكلاگين و جيمينو (مايكل پنا) جان سالم به در ميبرند.
تلاش آن دو براي نخوابيدن و رفتن دوربين به محيط خانوادههايشان و نگراني آنها از اين ماجرا در مدت 12 ساعتي كه آن دو نجات پيدا ميكنند و در حاشيه، تلاش يك تفنگدار دريايي سابق به نام «ديوكارنس» براي رسيدن به محل واقعه در واقع تلاش آن دو نفر را براي بقا نشان ميدهد.
حرف اول
اليور استون در تركيب داستان به خوبي توانسته غيراز پرداختن به وجوه حادثهاي كه پايه و ستون ابتدايي فيلمنامه را تشكيل ميدهد، به مسائل عاطفي خانواده آرام و دراماتيزه نزديك شود؛ بدون آن كه لحن و توازن اصلي فيلم از بين رود. اما قطع موضوعات و پيوسته نبودن آنها به يكنواخت نشدن و تدوين اصولي و توجه به تمام اضلاع داستان بهرغم دوساعته بودن فيلم، تماشاگر را خسته نميكند.
در فيلم خبري از وجوه منفي داستان نيست؛ چرا كه در گونه سينمايي وجه منفي داستان آن حادثه يا اتفاق در حال وقوع مثل زلزله، طوفان، آتشسوزي و طوفان دريا است. روايت قصه بدين شكل سبب شده تا عمل اصلي اتفاق افتاده زير سئوال برده نشود و جاي سئوال براي بيننده به وجود نيايد و آن روحيه قهرمانانه انتهايي داستان احيا شود. با اين حال، شيوه روايت و فضاسازي نتوانسته است آن عظمتي را كه اين رخداد داشته، به فراخور جامعه خودش نشان دهد.
تنها در قسمتي سايه هواپيماي در حال برخورد تصوير ميشود كه در القاي چند ثانيه وحشت، اتفاق خوب فيلم به حساب ميآيد. فيلم ميزانسنها و لوكيشنها و و بازسازي رايانهاي حوادث موفق بوده ولي در استفاده نكردن از تصوير و گزارشهاي مستند، سطح فيلم را تا حد يك گزارش تلويزيوني پائين آورده است.
موسيقي و تصويرهاي فيلم هم نوعي از القاء آرامش پس از طوفان را با خود يدك ميكشد و در واقع نوعي احترام به خانواده بازماندگان به حساب ميآيد و تركيبي از افتخار و پيروزي را در انتها نمايش ميدهد.
تلاش او براي مرهم نهادن براين زخم با پايان خوش و لبخند يك كودك تمام ميشود كه به قول خود استون در گاردين، نمادي از آمريكا را نشان ميدهد.كارگردان در ساخت و پردازش داستان، بسيار زيركانه و دقيق موضوع 11 سپتامبر را بيان ميكند. او در سراغگيري از اين ماجرا احتياط كامل را براي روايت خود برگزيده است و فيلم كه فاقد تكنيكهاي مشخصتر استون در فيلمهاي قبلياش براي نشان دادن تراژدي است وجود ندارد. او با دستمايه قرار دادن اين داستان و با پرداخت كلي قضيه از طرح صورت اصلي ماجرا گريخته و سعي كرده است تا بخشي از تاريخ واقعي مربوط به آن حادثه را نشان دهد. به همين خاطر، صحنههايي كه خانواده مدفونين زير آوار را نشان ميدهد بسيار پرداخت شده است. او سعي دارد بيانيههاي سياسي هميشگياش را (براي نگرفتن نقدهاي تند و تيز) صادر نكند و تنها حاشيه سياسي و بحتبرانگيز فيلمش غير از سخنان شهردار وقت نيويورك، سخنان رئيس جمهور است كه ميگويد: «ما در برابر آزموني قرار گرفتهايم و ميخواهيم به جهان نشان دهيم كه از پس اين آزمون بر خواهيم آمد.»
جنگ صليبي
با تمام احترامي كه براي قربانيان اين حادثه قائل هستم ميخواهم به سخن قيد شده در پاراگراف بالا اشاره كنم كه رئيس جمهور ايالات متحده، تفكري خشن و افراطي و مذهبي درست مثل تفكرات ضدانساني القاعده دارد. او خيلي محترمانه با ادا كردن اين جمله، اعلاميه جنگ صليبي را در جهان بازگشايي كرد.
درست در لحظاتي كه مسئولين آن كشور بايد به اشتباه و غفلتشان در موارد امنيتي اشاره كنند، طرح مسئله جنگ آرام و توجيهش برروي فرش قرمز پهن ميشود و نظريه تقابل «خيروشر » را با كلماتي باورگونه و عوامفريبانه در همين يك جمله پنهان ميشود. در اين رهگذر، استون با شيطنتي سياستمآبانه خود زيركانه و كوچك اين مسئله را درست بعد از پنج سال از گذشت حادثه بيان ميكند تا توجيهي جديد هم براي پنج هزار سرباز كشته شده در عراق و افغانستان داشته باشد.
و هنگامي كه ديوكارنس تفنگدار سابق و حسابدار فعلي براي كمك به منطقه گراندزيرو (منطقه دو برج) ميرود، استون چند بار در نماهاي نزديكتر، صليب كليسا را به رخ ميكشد.
هرچند كه استون بارها اعلام كرده است در هر سطحي از سياست و اجتماع و جامعه جهاني، جنگ را تقبيح ميكند ولي عموماً او را كارگردان خلاف جهت سياستگذاريهاي موجود ميدانند. در اينجا ذكر يك سئوال چند ساله را در ذهن خودم خالي از لطف نميدانم.
مايكل مور، فيلم فارنهايت 11/9 را ساخت و مگر نه اينكه او را هم در يك طبقهبندي، كارگردان منتقدسيستم ميدانند؟ به اعتقاد من فارنهايت 11/9 بهرغم گرفتن نخل طلاي كن، به خودي خود با آن همه سروصدا باعث شد (عليرغم مخدوش كردن چهره رئيس جمهور آمريكا) كه دوباره انتخاب شود و استون در تمام فيلمهايش يك توجيه آمريكايي به نظر ميآيد.
كارگردان
اليور استون متولد 19 جولاي 1949 در نيويورك است. پس از اعزام به ويتنام در زمان سربازي، به صف مخالفان جنگ پيوست و مدتي بعد به تحصيل سينما پرداخت و اولين فيلمش را هم درباره ويتنام ساخت.
«سال گذشته در ويتنام» (1971) فيلمي كوتاه بود كه در فضاي ضدجنگ آن روزگار، كانون تفكرات ضدجنگ شد. اولين فيلم بلند اليور استون در سال 1981، «دست» نام دارد كه فيلمي ترسناك بوده و كم و بيش موفق ارزيابي شده است.
دومين اثر او فيلمي در باره جنگ داخلي السالوادور است كه روايت مستند «ريچارد بويل روزنامهنگار آمريكايي» از جنگ داخلي در اين كشور است كه با وجود عدم توفيق تجاري با استقبال منتقدان روبرو شد.
«جوخه» اولين فيلم بلند استون از سه گانه ويتنامي او در سال 1986 است كه بلافاصله پس از سالوادور ساخته شد و به نوعي روايت شخصي وي از ويتنام است.
اين فيلم نه تنها آغازگر موفقيت تجاري استون و توجه جديتر منتقدان به وي بود بلكه چهار جايزه اسكار از جمله بهترين فيلم و بهترين كارگرداني را درحالي كه در چهار رشته ديگر هم نامزد اسكار بود، دريافت كرد.
پس از آن او با «وال استريت»، به ماجراهاي دروني دنياي سرمايهداري ميپردازد. با اين حال فيلم بعدي او «گفتگوي راديويي» با موفقيت چنداني روبرو نشد.
در نتيجه اليوراستون بار ديگر به موضوع ويتنام بازگشت و فيلم مشهور «متولد چهار ژوئيه» با بازي تامكروز را ساخت.
موفقيت بسيار اين فيلم، جايگاه استون را در هاليوود تثبيت كرد و سه جايزه اسكار به همراه تعداد زيادي جايزه، از جمله جايزه انجمن منتقدان و انجمن كارگردانان آمريكا را دريافت كرد.
«درها» يكي از محبوبترين و نامتعارفترين فيلمهاي استون درباره گروه افسانهاي «درها» در دهه شصت و خواننده افسانهاي آن جيم موريسون است كه در سال 1991 ساخته شد و بار ديگر نام اين گروه راك شورشي را بر سر زبانها انداخت.
«جي اف كي» درباره ماجراي ترور كندي در همان سال برنده دو جايزه اسكار شد و سرانجام سه گانه استون درباره ويتنام با فيلم بهشت و زمين تكميل شد.
سال 1994 سالي سرشار از جنجال براي اين كارگردان پركار به شمار مي رود. سالي كه او فيلم «قاتلان بالفطره» را ساخت. او در اين فيلم، داستان واقعي يك زوج قاتل را بازنمايي كرد.
سناريوي فيلم را كوئينتين تارانتينو نوشت و برخي آن را سرشار از خشونت خواندند.
نيكسون (1995)، چرخش كامل (1997)، هر يكشنبه (1999)، كوماندانت (رفيق فرمانده) فيلمي مستند درباره كاسترو (2002) و الكساندر (اسكندر) در سال 2004 كه با انتقاد برخي از محافل ايراني در دنيا روبرو شد و فيلم مستند ديگري درباره كوبا به نام در جستجوي فيدل، از ديگر فيلمهاي او هستند.
پنجشنبه 28 شهريور 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 195]