واضح آرشیو وب فارسی:پی سی سیتی: با سلام و آرزوی رسالت
شطحی از احمد عزیزی
با سلام و آرزوی رسالت
بینندگان محترم علام سلیكم
http://img.tebyan.net/big/1387/12/291801486922121158159691929412361249161223.jpg
امیدوارم در هر كجای وطن عزیزمون كه هستید دور از خانوادههای خود هم به شما بد نگذرد همان طور كه مستظهرید آقای رئیس مجلس در نشستی كه امروز در ساختمان مجلس پیش آمده بود ابراز نگرانی كرد، در همین حال مسئولان قوه قضائیه با قاطعیت اعلام كردند كه جزئیات پروندهها را بهزودی برای صاحبان دم، تفهیم اتهام خواهند كرد.
همچنین مسئول اتاق بازرگانی در جشن تئاتر دوسالانه بانوان از پیشرفت سریع گیاهان كشاورزی بهزودی خبر داد و نرخ رشد درختان باغ را بیشتر از پانزده سال پیش، پانزده برابر اعلام كرد.
رئیس حسابرسی جوجهكشان شهر ساوجبلاغ در نخستین جلسه علنی خود به ارتباط پنهانی خویش با باند قاچاقچیانی كه آدمهای بیكله را به استخدام در میآورد و آنان را از راهپلهای ارتباطی خود به كله پاچیفروشیهای محل اعزام میكرد اعتراف كرد و گفت در آن موقع بیش از شانزده سال سن نمایش نداشته است و نمیدانسته كه چه چند دنده است.
رئیس كنفدراسیون استقلال به علت پیروزی مهاجمان بیگانه استعفا داد، در مقابل رئیس باشگاه پیروزی ضمن ادعای به استقلال كشاندن بسیاری از جمهوریهای مشترك المراتع اعلام كرد كه همچنان به صدور گاز ایران از ارمنستان و وصل آن به شاه لوله اروپا در آنكارا وفادارست.
رئیس اداره قند و شكر اصطهبانات طی اطلاعیهای از قرارداد ترانزیت گاز ایران به هندوستان كه قرار است در صد سال آینده صورت گیرد به عنوان قراردادی كه با آن میتوان از بالا آمدن سالیانه آب هیرمند اطمینان حاصل كرد یادآور شد و گفت عقد اینگونه قراردادها به معنای طلاق قراردادهای دیگر با شركتهای آن سوی آبهای ماوراءالنهر نمیباشد.
مربی تیم ملوان امروز غرق شد، در میان مراسم پر اشك و اندوهی كه همه تیمها سیاهپوس از قبیل تیم ابومسلم و تیم سرخجامگان و سایر تیمهایی كه تیم اصلی عزا را به یكدیگر پاس میدادند، برگزار شد. بیاختیار سرم را جبر رو به سیاهی میبرد، تلویزیون را مثل صدای خوانندهای مبتذل خاموش میكنم و در خویش فرو میروم آن قدر كه نمیدانم سر از كجا در آوردهام:
آه از دانههای درشت پالتوی دخترك زیبایی كه زیر درخت پاییز بارش اولین برفهای زمستان را با یك لیوان گل، جشن گرفته است، سر از بركه تنهایی پر از یك باغ زرد در آوردهام و گنجشكی دارد در كنار من استحمام میكند. سر از یك روز سبز در آوردهام روزی كه به چشمهای او خیره شدم و به پیوند گیاهان با انسان پی بردم، سر از كنار رودی در آوردهام كه در كنار آن آدمیان برای خدایان خویش قربانی میكنند. سر از كنار گیاهی در آوردهام كه دانه مقدس روییدن در آنجاست، سر از كنار پارچهای كه شفیره بالیدن در او پرورش مییابد.
پارچه ابریشم! پارچهای كه جاده كرمها و ابریشمها در طول و عرض تاریخ است و خاكهایی كه نخستین محصول تاك است و سرزمینهایی كه خرما دسترنج گنجهای بادآورده آنهاست.
سر از كنار بالشِ رویای كودكی برداشتهام كه در كابوس دهشناكِ عروسك گمشده خویش دست و پا میزند. سر از شانههای بیسر در آوردهام و دستهای بیپیكر ...
http://img.tebyan.net/big/1387/12/837283102215198917816682156211821201047.jpg
آری! آری! آن روز كه انفجار نخستین را شنیدم من در كنار آیینه بودم و بهخوبی دختران چلچراغ را میدیدم كه چگونه خود را در آتش رها میكردند میدیدم كه قلب ساعتها را چاك میكنند. و جگر شقایقها را بیرون میكشیدند، من با چشمهای مصنوعی خود انفجار قلب صدها ماهی سرخ را تنها تنها در دقیقه آغاز تجربه كردم. و صبح اردوگاه! و صبح صدای
مهاجران و دارو، دخترانی كه پیش از رفتن به حجله بر روی تختهای بیمارستانهای صحرایی قرار میگرفتند، كودكانی كه پیش از بلوغ در بُهتِ دستهای ما جان میباختند.
نه دیگر باید كانالم را عوض كنم، مغزم دیگر بیش از این گنجایش اعداد را ندارد، نیاز به غربال دارم، عرق ارشمیدس روی پیشانیام نشسته است، تندتند دارم خودم را توی وانِ دمكریت میاندازم آنقدر سقراط به سرم زده است كه حاضرم جامِ زهر را هم بنوشم، دلم میخواست روز بود و مثل دیوجانس برهنه به بازار میزدم ...
ولی نصفه شب است و جان عاشقان بر لب، دلم نمیخواهد به رختخواب بروم و هی فاصله ستارگان را با یكدیگر محاسبه كنم، دلم نمیخواهد بروم زیر پتو و به یاد روزهای زمستان شعر بگویم، دلم میخواهد راحت باشم با همه اشیاء جهان میدانید من عاشق پرندهها و پروانهها هستم پس به سوی اتاق مطالعهام میروم و در را باز میكنم، انگار جانورانی چند بیرون میریزند.
مشتی اسكلت مشتی خفاش به پیشواز میآیند. دلم از این همه تنهایی میشكند به آیینه پناه میبرم تا بگویم كه من هنوز مثل روزهای صیقلی، صافم، اما آیینه را نیز زنگار گرفته است و عنكبوت زشت تنهایی، بر من میخندد.
به سمت قوطی روی میز پر از شمع میروم شمعها خاموش، شمعهای بیصدا، شمعهای تنها و تنها بر پا ایستاده بودند. زیر میز شمعها را طبق عادت نگاه كردم آه: دانشمندی كه آن را روی تله چسبانده بودم موفق به گرفتن یك موش شده است.
یك موش آزمایشگاهی خوب، موش آزمایشگاهیای كه آن را در جهان سوم ساختهاند. آسیبهای میكروبیولوژیك آن متوجه انسان برتر نمیشود.
میدانید آخر انسان، انسان برتر نمیشود. مگر آنكه برخوردار باشد. تازه از میان همه انسانهای برخوردار هم «انسان برتر» به وجود نمیآید. آنها حتی میگفتند بگذارید برخوردارترها را محدودتر كنیم تا انسان برتر زودتر متولد شود وگرنه اگر همه انسانها برخوردار شوند «انسان برتر» یا به وقوع نخواهد پیوست یا دیر پیدا خواهد شد؛ ولی من به آنان گوش نكردم و گفتم بهتر است انسانها برخوردار باشند یا اصلاً بحث انسان برتر مطرح نشود.
http://img.tebyan.net/big/1387/12/23812716981432452421881051120917433168210150.jpg
تا وقتی كه همه انسانها برخوردار نباشد كسی انسان برتر نخواهد شد، انسان برتر حقیقتی از میان همه انسانهای برخوردار و لاجرم برتر انتخاب خواهد شد نه قسمتی از آنها ...
آخ دلم! صد بار به خودم گفتم شبها آبگوشت نخورم به خرج چاشنیام نرفت كه نرفت. حالا امشب كه ساعت سه نصف شب معده بنده
تقاضای رانیتیدن دارد به كدام تابلو بیمارستان آویزان شوم میروم سوی كشوم، «بل دونای» شش سال تاریخ مصرف گذشته هست. در یخچال را باز میكنم، نمیدانم كدام بیاثنی عشری شربت آلمونیوم را سر كشید. یاد مادرم افتادم و بلافاصله گل گاو زبانم گرفت هر چه گشتم نبات نبود، شاید خردخرد به انبار مورچهخورتها رفتهاند. دیگر فقط به گل گاو زبان فكر میكنم. با ولع درش را میگشایم آی این اجزاء فاسدشدة شِودِ پارسال است دیگر دلم به تالاب تلوپ میافتد؛ ناگهان عینكم به عنبیهام مخابره میكند توی یخچال یك لقمه پنیر فاسدشدة ده روز پیش وجود دارد و من مثل عدهای بیافرائی به یك گرسنه حمله میكنم، وای هوس عشق به سرم زده است...
من بهسادگی طرز تهیه یك شعر را برای شما بازگو میكنم كمی شعله شب را پایین میكشید، كمی پردههای رو به باغچه را باز بگذارید، آلبوم احساسات عاشقانه را آهستهآهسته ورقورق كنید، كمی خال هندی را با زلف چینی به هم میریزید سپس تابه تأثر را روی گاز مایع اشك میگذارید تا آهسته به صورت یك گلگونه در آید.
وقتی كه گونه دلدار سرخ شد، دلهای تفداده را توی یك بشقاب مینیاتوری كه اطرافش را با گلهای سرخ تزئین دادهاند، بگذارید، سعی كنید سوراخهای قلبتان را با گلهای شیپوری پر كنید، بعد پارههای جگر خود را توی قالب زیباترین كلمات عاشقانه میریزید و میگذارید توی فِرِ مژه یار.
حالا دارد یواشیواش خوابم میبرد، بلند میشوم و جایم را روی جالیز پهن میكنم، هوا كمی شركآلوده و تاریك است. پتوی پرستشم را روی كلیههایم میكشم، دیگر وقت فكر كردن به یك خاطره قشنگ است، مثلاً یك كارت عروسی كه به آدرس قلب یك عاشق دلسوخته ارسال میشود.
یا آنكه به یاد اولین زنگ مدرسه بیفتیم، به یاد خانه معلمی بیفتیم كه به ما بابا آب داد را یاد داد؛ به یاد كودكان گرسنهای بیفتیم كه تشنه محبت یك گوشه افتادهاند و هیچ كس تابستان داغ تنهایی آنان را باد نمیزند. به یاد زنانی بیفتیم كه النگوهای خود را فروختند تا برای یك وجب استراحت، محتاج كس و ناكس نشوند، به قصابهای سبیل تابداده بگوییم مواظب سپورهایی باشند كه برای یك پای مرغ به سوی آنان دست دراز میكنند.
http://img.tebyan.net/big/1387/12/16615418424173802371391091861166210116127177.jpg
میدانید كارگران مهاجر روی سقف خاطرههای ویرانشده میخوابند هر آن ممكن است ویروس جدایی در بین آنان منتشر شود.
خوش به حال دهقانانی كه یك خوشه خشم دارند، خوش به حال خوشنشینانی كه بی دغدغه تلفن همراه به شكار قارچ میروند، خوش به حال قوچهای حفاظتشده جنگل....
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: پی سی سیتی]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 130]