واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: نی در فراغ نیستان
نیایش تلخ کامی سخن گفتن از دردها و نالیدن از سر بی پناهی و شادکامی ایمانی است که می داند کسی هست تا بشنود ، ببیند و چاره سازد، انسان آنگاه که احساس می کند اثری که بر جهان دارد حتی از" ذره ایی" از" کمتر از هیچی" کمتر است، نیایش او را برمی کشد و با جان هستی پیوند می دهد، این ذره را به عرش اعلاء، به بیکران و جاودان ره می برد. نیایش رویارویی دو وجود، یکی همه نیاز و دیگری همه ناز ، یکی همه هیچ مطلق ودیگری همه انبوهی هستی است. نیایش افغان نی است در فراغ نیستان؛" کز نیستان تا مرا ببریده انداز نفیرم مرد و زن نالیده اند" نوای محزون آن ، از خالی بودن است و چه کسی جز نی می داند که این درد تا کجا هستی سوز است.با لب دمساز خود گر جفتمیهمچونی من گفتنی ها گفتمیهر که او از هم زبانی شد جدابی زبان شد گرچه دارد صد نوانیایش شاید کهن ترین، اصیل ترین و خودجوش ترین شکل پرستش در تاریخ است؛ آنگاه که انسان اولیه محصور در ناشناخته ها دلش با هر پدیده با هر رویداد طبیعی می لرزید، به پیشگاه خدای جامد خودساخته ایی پناه می جست و به نیایش می پرداخت . خدایانی برای هر یک از پدیده های طبیعی می آفرید و می کوشید با اهداء قربانی نظر آنان را با خود همراه سازد. چه رقت انگیز بوده است انسان نخستین ، و چه میزان دل بر او و بر نادانی و ناتوانی اش به رحم می آید. ذهن او بسته ولی دلش بیدار بود و همین دل او را برکشید، او را طرف خطاب خداوند جهان قرارداد تا در سایه ادیان الهی راه زندگی و راه پرستش را بیاموزد و با تکیه بر قدرت الهی بر طبیعت چیره گردد. و اگر لطف خدا نبود چه بسا هنوز بشر در همان ظلمات بی هوشی غرقه بود.نیایش دامنه وسیعی به وسعت ابعاد مختلف زندگی انسان را در بر می گیرد، از خواستن های روزمره و "خدایا این بکن" و " ای خدا آن نکن" تا عرصه نیایش برای نیایش. اینگونه نیایش ها پاسخی بر هستی، بودن، چرایی و تنهایی آدمی است. پاسخ به جان تنهای انسانی سرآسیمه و سرگردان است که در جستجوی وجودی برتر و زیباست تا همه هستی خود را بر پای او تسلیم سازد. نمونه زیبا و کامل اینگونه نیایش ها را در کلام امیرالمومنین و امام سجاد(علیهما السلام) می توان جست.اساس دعا برفقر و عشق استوار است ولی اسلام بر این دو، بیان دردها و خواسته هایی را می افزاید که از آن نیایش کننده نیست، هرچند جانش را می فشارد و به ستوه می آورد. دردها و خواسته های اجتماعی و گروهی در نیایش های اسلامی به همان میزان فقر و عشق نمود دارد. نیایش در اسلام تنها مدخلی برای گرفتن حوایج نیست . پلکانی است که می توان از آن بالا رفت و رخ در رخ خوبی و بخشش مطلق نگریست. ولی نباید از نیایش به آسانی یک شربت مسکن، یک داروی ضد ترس- ترس از درد، بیماری و مرگ - ساخت. نیایشِ مرهمی است که به انسان ارزانی شده تا آلام جان خویش و اجتماع خویش را با آن درمان سازد . باید آگاه بود که نیایشِ روح مسئول، جان دردمند و جسم پرتوان است که ثمربخش است که او را در رسیدن به مقصود یاری می دهد نه روح کسل و تنبلی که می اندیشد دعا جانشین مسئولیت ها و وظایف او خواهد شد."کُمیت اندیشه و بیان، آنجا که پای نیایش فرا می رسد، درمی ماند زیرا نیایش بلندترین قله تعبیر را در پرواز عشق از میان شب ظلمانی عقل پیدا می کند."زبان از بیان ارزشمندی دعا قاصر است به جاست که تصویری از نیایش را در سخن خداوندگار سخن مولانا جلال الدین محمد بلخی بجوئیم و بیابیم.دید موسى یک شبانى را براهکو همی گفت اى گزیننده الهتو کجایى تا شوم من چاکرتچارقت دوزم کنم شانه سرتجامه ات شویم شپشهایت کُشمشیر پیشت آورم اى محتشمدستکت بوسم بمالم پایکتوقت خواب آید بروبم جایکتاى فداى تو همه بزهاى من اى بیادت هی هى و هی هاى مناین نمط(1) بیهوده می گفت آن شبان گفت موسى با کى است این اى فلان چوپان در پاسخ موسی گفت این تسبیحی است که من در ستایش خدای جهان به جای می آورم.موسی برآشفت وی را از این تسبیح گویی باز داشت وگفت گندکفرتو جهانراگندهکردکفر تودیباىدینراژنده کردچارقوپاتابهلایقمرتراستآفتابىراچنینهاکىرواستگرنبندىزینسخنتوحلقراآتشىآیدبسوزدخلقراموسی به مذمت چوپان بخت برگشته زبان باز کرد و او را از عذاب الهی بیم داد وگفت :با که می گویى تواین با عم و خالجسم و حاجت در صفات ذوالجلالشیر او نوشد که در نشو و نماستچارق او پوشد که او محتاج پاستبى ادب گفتن سخن با خاص حقدل بمیراند سیه دارد ورقگر تو مردى را بخوانى فاطمهگرچه یک جنس اند مرد و زن همهقصد خون تو کند تا ممکنستگرچه خوش خو و حلیم و ساکنستفاطمه مدحست در حق زنانمرد را گویى بود زخم سنان موسی بر چوپان بیچاره بسیار بیم داد که جسم داشتن برای بندگان ستایش است نه بر خالق آنان که خداوند شایسته " لم یلد ولم یولد " است چوپان از اندرزهای موسی ملول شد وگفتاىموسىدهانمدوختىوزپشیمانىتوجانمسوختىجامهرا بدریدوآهى کرد تفتسرنهاداندربیابانىورفتحضرت حق بر موسی عتاب آورد وبا او درشتی کرد که چرا خاطر چوپان را خستی؟ وحى آمد سوى موسى از خدابنده ى ما را ز ما کردى جداتو براى وصل کردن آمدىیا براى فصل کردن آمدى ؟خداوند بر موسی وحی آورد که" منفورترین چیزها در نزد من جدایی است" واز شگفتی های آفرینش انسان آن است که برای هر فرد راهی وزبان گفتگویی خاص او بنهاده ام ، آنچه چوپان به زبان آورده است :در حق او مدح و در حق تو ذمدر حق او شهد و در حق تو سمما برى از پاک و ناپاکى همهاز گرانجانى و چالاکى همهمن نکردم امر تا سودى کنم بلک تا بر بندگان جودى کنممن ستایش هر امتی را به زبان خاص خودشان پذیرا هستم چرا که :من نگردم پاک از تسبیحشانپاک هم ایشان شوند و درفشانما زبان را ننگریم و قال راما روان را بنگریم و حال راناظر قلبیم اگر خاشع بودگرچه گفت لفظ ناخاضع رودمن در جستجوی سوز وگداز نهفته در نیایشم ونه در طلب جملات نغز وشیوه بیان زیبا . آنچه در نزد من ستودنی است عشق وشیدایی بنده واخلاص وی است چرا که دل جوهر و اصل است وزبان وبیان فرع وعرض .آتشى از عشق در جان بر فروزسر بسر فکر و عبارت را بسوزای موسی آدمهای مبادی آداب وآنان که جانی سوخته از درد عشق دارند هیچگاه با یکدیگر برابر نیستند ، آنان که در عبادت به دنبال شیوه های درست انجام دادن آن هستند از جان وعمق عبادت بهره ای ندارند ولی عاشق هر لحظه در سوز و گدازاست وگر خطا گوید ورا خاطى مگو گر بود پر خون شهید او را مشودر درون کعبه رسم قبله نیستچه غم از غواص را پاچیله (2) نیستتو ز سرمستان قلاوزى(3) مجوجامه چاکان را چه فرمایى رفوملت عشق از همه دینها جداستعاشقان را ملت و مذهب خداستدر این هنگام بر موسی وحی رسید که در جستجوی چوپان باشد واز او عذرخواهی کندبعد از آن در سر موسى حق نهفترازهایى گفت کان ناید به گفتبر دل موسى سخنها ریختنددیدن و گفتن بهم آمیختندچند بی خود گشت و چند آمد بخودچند پرّید از ازل سوى ابدچونک موسى این عتاب از حق شنیددر بیابان در پى چوپان دویدبر نشان پاى آن سرگشته راند گرد از پره ى بیابان بر فشاندمردم شوریده احوال ودل سوخته در همه چیز با دیگران متفاوتند حتی رد گامهای آنان نیز با دیگران تفاوت بسیار دارد چرا که آنان با پای دل می روند ونه با پای جسم و چنان می نماید که :یک قدم چون رخ ز بالا تا نشیبیک قدم چون پیل رفته بر وریب(4)گاه چون موجى بر افرازان علمگاه چون ماهى روانه بر شکمعاقبت موسی چوپان را یافت و بدو "گفت مژده ده که دستورى رسید "هیچ آدابى و ترتیبى مجوهرچه می خواهد دل تنگت بگوکفر تو دینست و دینت نور جان آمنى وز تو جهانى در امانکه از سوی خدا اذن آزادی یافته ای که هر چه می خواهی بگوییگفت اى موسى از آن بگذشته اممن کنون در خون دل آغشته اممن ز سدره ى منتهى بگذشته ام(5)صد هزاران ساله زان سو رفته امتازیانه بر زدى اسپم بگشتگنبدى(6) کرد و ز گردون بر گذشتمحرم ناسوت ما لاهوت باد آفرین بر دست و بر بازوت بادحال من اکنون برون از گفتنستاینچ می گویم نه احوال منستاگر جان تو به جانب تعالی میل دارد ودر راه کمال خواهی وکمال جویی گام بر می دارد در اصل نیز به همانجا باز خواهد گشت .اما اگر سر به جانب پایین دوختی از غروب کنندگان خواهی بود . و خداوند فرو روندگان را دوست ندارد ، که خود در قرآن از زبان حضرت ابرهیم فرموده است :" لا احب الافلین "(7)1. نمط: روش ، طریقه .2. پاچیله: مصحف پاچپله – کفش پای افزار.3. قلاوزی: راهبری ، مستحفظی اردو ، قراولی .4. وریب: اوریب ، کج ومعوج .5. در بعضی نسخ به جای بگذشته ام ، بشکفته ام آمده است.6. گنبدی کرد: خیز برداشت .7. سوره انعام آیه 76.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 749]