واضح آرشیو وب فارسی:هموطن سلام: مادر روزت مبارك...
با آنكه ميدانم تو در استعاره نميگنجي، سعي ميكنم بهترين واژهها را كنار هم رديف كنم شايد قطرهاي از دريا را سروده باشم.
روز مادر است، روز تو، تويي كه چون كوه صبور و با استقامتي، چون درخت باطراوت و پاكدامني، چون خورشيد گرميبخش و فروزاني، چون صبح زيبا و فرحبخشي، چون آسمان روشن و گستردهاي وچون ستاره درخشندهاي.
روز توست، تويي كه منبع فناناپذير حيات و سمبل بقاي نسلي، تويي كه هماي سعادت و شادياي و گرميبخش محفل خانهاي، تويي كه گل هميشه شكوفاي عشق و محبت و وفايي.
روز مادر است و من ميخواهم صميمانهترين تبريك خود را بدينگونه نثارت كنم و جز اين چيزي را براي هديه دادن به تو لايق نميدانم، زيرا عشق، محبت، ايثار و فداكاري تو هديهاي به وسعت آسمانها و عمق درياها ميطلبد.
ميخواهم چيزي بنويسم كه شايد سرسوزني از رنج تو را پاس داشته باشم، اما كاملاً قاصر و مات ماندهام و نميتوانم از تو بگويم. دلم ميخواهد همه رنگهاي دنيا را در دستانم بگيرم و بنويسم، اما بهسراغ هر واژه كه ميروم كمرنگ و شرمگين ميشود، زيرا نميتواند بر بلنداي عشق و ايثار تو دست يابد.
با آنكه ميدانم تو در استعاره نميگنجي، سعي ميكنم بهترين واژهها را كنار هم رديف كنم شايد قطرهاي از دريا را سروده باشم.
اي عزيزترين موجود روي زمين
تو را دوست دارم، به اندازه دنيا، به اندازه آسمان، به اندازه تمام ستارگان آسمان، همان ستارگاني كه با همه بزرگواري و صبوري و از خود گذشتگي با يك دنيا مهر و محبت مانند آنان ميدرخشي و روشنيبخش زندگيام هستي. مايه هستي من تويي، تو وجود را براي من آوردي و آن را برايم زيبا نمودي و اكنون نيز چون خورشيد بر شبهايم روشني ميبخشي. من تو را در آسمان ميجويم كه زمين برايت كوچك است.
اي اقيانوس فداكاري و اي شيفته محبت و ايثار
تو اوج قلههاي ايثار و ازخودگذشتگي هستي، ذرات وجود من همه در اثر زحمات شبانهروزي و طاقتفرساي تو پرورش يافته است. وقتي بالزاك ميگويد:
«در زندگي نميتوانيد محبتي بهتر، عميقتر، بيپيرايهتر و واقعيتر از محبت مادر بيابيد.» هرگز سخني بهگزاف نگفته است
تو با مبارزه و مشكلات فراوان جاده زندگي را براي عبور من هموار كردي. دستان ظريفت كه اكنون پينه بسته است، همه گذشته را چون آينهاي ظاهر ميسازد و چينهاي كمرنگي كه نامهربانانه بر صورت مهربانت خيمه زدهاند، گواه داشتن رنجهاي فراواني است كه خود حواله وجودت كردهاي، هنوز هم وقتي درختان بزرگ غم برگهايشان را بر سنگفرش وجودم ميپاشند، تو با آهنگ شيرين كلامت همه رنج روحيام را از ميان ميبري و در ابتداي باغ زندگي، نهال اميد را در دلم ريشه ميدهي و در تاريكيهاي نااميدي، با مهرباني دريچههاي اميد را به رويم ميگشايي و من اميدوارانه راههاي پرپيچ و خم زندگي فردا را ميپيمايم.
اي غمخوار هميشگي
مهر تو در آفتاب داغ و سوزان زندگي برايم سايباني ميگردد كه در سايه آن دردها را فراموش ميكنم. تو با نگاهت احساسي از همصدايي و همخواني را در من ميگستراني و من نگاهت را همراه با گرمي دستانت و مهر بيپايانت در قلبم جاي ميدهم تا پناهي ابدي در زندگي داشته باشم. در صورت مهتابي و به خصوص در چشمانت حالتي هست كه هميشه به روشني حس ميكنم.
در بستر نگاه آرامت عشقي جارياست كه از وجود خدا لبريز است. نخستين نگاه من با نگاه تو درآميخته است؛ همان نگاهي كه همراه با تبسمي روان پرور بود و جهان را برايم خندان و نشاطآور كرد. پس بگذار بر چشمان خستهات بوسهاي زنم.
دلم ميخواهد دستان سردم را در ميان دستهاي چروك و خستهات گرم كنم و سربيپناهم را بر شانههاي استوارت بگذارم، زيرا وجود تو برايم سايهبان و پناهگاهي است. بگذار دستانت را ببوسم و در برابر بيكران فداكاريها و محبتهايم زمزمه سپاس را بر زبان آورم.
اي مهتاب پرفروغ زندگيام
نسيم روحبخش كلامت چون خورشيدي، سحر را در مقابل چشمان ظلمتزدهام ميروياند. پس بيا براي چندمين بار داستان زندگيات را با آن قهرمان اسطورهاياش برايم بازگو، زيرا كلامت هميشه دريچههاي زندگي را بر من گشوده و انتهاي روشن بينهايت را نشانم داده است.
اي آينه تمامنماي صفا
تو را ستايش ميكنم، تو را كه هر كس به زبان خود ستايشگرت بوده است و اينك من قطراتي از آن همه دريا را نثار تو ميكنم. جبران خليل جبران چه زيبا گفته است: «در زندگاني بشر همه چيز مادر است، او در حال اندوه و گرفتگي، تسليبخش و هنگام نوميدي و بدبيني، روزنه اميد و در روزگار افتادگي و ناتواني، موجد نيرو و قدرت است.»
اي خسته چندين سالهام
اينك با اين كلمات دست و پا شكسته به پابوس رنجها و شبزندهداريهايت آمدهام تا از كوتاهيهاي كودكانه من درگذري و بوسهام را بر دستان سرشار از عاطفه و لبريز از محبت و مالامال از عشق خداييات، پذيرا باشي. مادر بخند تا دوباره با لبخندهاي روياييات مأنوس شوم، لبخند تو مثل طلوع سپيده برايم بشارت خورشيد است. لبخند پرمهر و سيماي پرمحبتت را بسيار دوست دارم.مادر بگذار صورت چروك و دستان پينهبستهات را كه چون چتري از محبت مرا در مسير تندباد حوادث حمايت كردهاند، ببوسم و بر اين بوسه افتخار كنم و يكي از ميليونها حقي كه بر گردن من داري ادا كرده و كوچكترين وظيفه خويش را كه سپاس از توست، انجام دهم.
اي عزيزترين موجود روي زمين
تو آن گوهر يكدانهاي هستي كه خدا به من بخشيده است. در كنارم بمان كه در كنار تو هر چه هست بهار است و رويش دوباره را نويد ميدهد.
دوشنبه 3 تير 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: هموطن سلام]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 329]