واضح آرشیو وب فارسی:آخرین نیوز: چه بلایی به سر گربه محبوب ناصرالدین شاه آمد؟!
به گزارش آخرین نیوز به نقل از 24 آنلاین، سرشناسترین گربه تهران قدیم، گربهای ماده، آلاپلنگ ابلق با چشمانی براق، درشت و دمکلفت بود که ببریخان صدایش میزدند اما چرا لقب مردانه «خان»؟ سؤالی که هیچگاه پاسخی برایش پیدا نشد. جریان زندگی این گربه، خواندنی است زیرا نهتنها در آن زمان شهره عاموخاص بود بلکه امروز هم نیز به ببریخان اشارات فراوانی میشود. ببریخان وارد میشود
خانم ببریخان، گربه خوششانسی بود بهجای آنکه در کوچه و پسکوچه و گذرهای دارالخلافه پرسه بزند و به دنبال لقمه چرب و نرم و مراقب آن باشد که زیر درشکه و کالسکه تلف نشود، بهطور اتفاقی وارد دربار شد؛ آنهم دربار شاه عاشقپیشه، ناصرالدینشاه و اینگونه به لقب گربه خوششانس معروف شد. قصه ورود ببری اینگونه آغاز میشود که زبیدهخانم، معروف به انیسالدوله، یکی از زنان حرمسرا، برادرزادهای داشت که مورد تفقد شاه بود؛ این برادرزاده همان ملیجک و بعدها عزیزالسلطان شد. ملیجک، دوران کودکی خود را در کاخ گلستان میگذراند و علاقه وافری به گربهها داشت و چندین گربه ولگرد را از کوچه پیدا و راهی دربار کرده بود تا همبازیاش شوند. یکی از آن گربهها، همان ببریخان داستان ماست. معیرالممالک در باب توجه شاه به این گربه در روزنامه خاطراتش مینویسد: «شبی بر ناصرالدینشاه تبی سخت عارض میشود و چند روز را در بستر بیماری و ناتوانی میگذراند، گربه مزبور که تازه بچه بهدنیا آورده بود، به اقتضای طبیعت به تغییر مکان آنها پرداخت. هنگامی که یکی از بچههایش را به دندان گرفته و از کنار بستر شاه گذشت، امینه اقدس به درون اتاق آمد و دری را که گربه از همان به درون آمده بود از پشت بست. گربه همین که راه بیرونشدن را بسته دید، چند دور گرد بستر گشت و سرگردان ایستاد. امینه اقدس با مشاهده این حال رو به شاه کرد و گفت: «قربان امشب عرق خواهید کرد و تب خواهید برید.» ازقضا صبحگاه تب شاه قطع شد و شاه آن را از وجود کرم گربه دانست. البته روایتی دیگر نیز گفته میشود که از اعتبار کمتری برخوردار است؛ در ابتدا شاه با این گربه مأنوس بود و بعد از آنکه بیمار شد، گربه یکی از بچههایش را کنار تخت شاه آورده و به زمین میگذارد. بچه گربه بعد از چند دقیقه جان میدهد و در همان لحظه، ناصرالدینشاه حالش خوب میشود و این ماجرا نقل محافل شده که ببریخان بچهاش را آورده و دور شاه تصدق کرده است. حال کدامیک از این دو روایت درست است، شخص صاحبقران میداند و بس. درنهایت، شاه به این گربه آلاپلنگ و ابلق، لقب ببریخان داد، به گردنش الماس آویخت و در مدتی کوتاه، گربه دارای تشک اطلس، پرستار و للـه مخصوص شد. مشدیرحیم فراش، موظف بود هر روز، یک دست جوجهکباب را بر سینی بگذارد و آن را مانند غذای شاه مهر کند. منظور از مهرکردن غذا، این بود که در ابتدا خوراک توسط امینالسلطان آبدارباشی مورد کنترل قرار میگرفت تا اینکه مبادا بدخواهان غذا را آغشته به زهر کرده باشند. حمامکردن ببریخان نیز آداب و رسومی خاص داشت. از یک روز قبل در حرمسرا میپیچید که فردا روز حمام ببریخان است. بعد از حمام تا دو روز اول، گربه وقتی در راهرو و سالنها حرکت میکرد، هرکس سر راهش بود، خود را به کناری میکشید تا مبادا گربه عزیز شاه، ناراحت یا کثیف شود و خبرچینها به عرض شاه برسانند. خاقان گربههای ممالک محروسه و قبله عالم گربهسانان نیز کالسکه مخصوص به خود داشت که هر روز لـلهاش او را سوار بر آن میکرد و در محوطه بیرونی کاخ به گردش میبرد حتی ببریخان پا را فراتر گذاشته بود و در همه سفرهای داخلی و خارجی به همراه شاه میرفت و اگر در سفری شاه را همراهی نمیکرد، از آنجا که ناصرالدینشاه طاقت دوری از او را نداشت، از طریق تلگراف یا نامه، هرروز جویای احوالش میشد و پاسخ نامهها را امینه اقدس میداد که خواندن یکی، دو پاسخ او خالی از لطف نیست: «از التفاتات حضرت اقدس شهریاری، احوالم بسیار خوب است. عکس قبله عالم رسید، قسمت شد، عکس علیحده که مرحمت فرموده بودید در روی صندلی در میان حیاط گذاشتم. خانمها عصرها میآیند زیارت میکنند. ببریخان عرض بندگی میرساند.» و در پاسخ نامه دیگر: «قبله عالم نمیدانند کمینه امسال چقدر غصه درباره ببری خوردم، یک روز دستش باد کرد، نشستم گریه کردم، دوا و درمان کردم خوب شد. یکبار دیگر، یک دانه دندانش افتاد و باز گریه کردم… دیگر روز که میشد ببریخان بغلم بود. هر گوشه خنک بود، او را میبردم مبادا از گریه صدمه بخورد. حالا خوب چاق شده است. انشاءالله مراجعت فرمودید، باز هم ببریخان سر شما را گرم میکند. ببریخان که دندان افتاده است، پیش من است.»
عریضه بر گردن
هر کسی مورد غضب شاه شهید قرار میگرفت، متوسل به ملیجک میشد اما گاهی هم دارالخلافهنشنیان دست به ابتکارات جالبی میزدند؛ یکی از آنها این بود که به ببریخان متوسل میشدند. مردم عرایضشان را به درباریان و اعضای حرم میگفتند و آنها خواستهها را به روی کاغذ مینوشتند و به گردن گربه میانداختند و هنگامی که شاه وارد اندرونی میشد، ببریخان به سمت شاه میآمد و او عریضه را باز و حاجت شاکی را برآورده میکرد. بر این حسب، چه عزل و نصبهایی پذیرفته میشد و چه بسیار محکومینی که از مرگ نجات یافته و گاهی هم زیر تیغ جلاد میرفتند. مورخان براین باورند که شاه شعبدهباز ما، نقش عاشق گربه را بازی میکرد؛ مثلا گاهی اوقات که ببری بر روی دامن یکی از زنان حرمسرا مینشست، آن زن به خود افتخار میکرد زیرا شاید شاه به او نظر و توجهی کند.
سرانجام این علاقه
علاقه وافر شاه به این گربه، سرانجام جانش را گرفت. گاهی درباریان این گربه زبانبسته را میدزدیدند تا شاه اعلام کند درصورت پیداشدن انعام میدهد، سپس آنها ببری را بازمیگردانند و انعام و خلعت میگرفتند اما همیشه به این منوال نبود. یک روز گربه گم یا بهعبارتی دزدیده شد و هرگز پیدا نشد و اثری هم از آن برجا نماند. به گفته تاجالسلطنه، دختر ناصرالدینشاه، زنان حرمسرا از شدت حسد، گربه را در گودالی پرت کردند و باعث مرگش شدند؛ البته داستان دیگری نیز مبنیبر مرگ طبیعی ببریخان است که روزی گربه مزبور به همراه شاه برای شکار عازم جاجرود میشود و بیماری سختی میگیرد تا اینکه به دستور شاه، کالسکه با هشت اسب درباری آن را به دارالخلافه بازمیگرداند تا بلکه آبوهوای تهران باعث بهبودیاش شده اما تلف میشود. درباریان ببری را با پارچهای ابریشمی در محوطه بیرونی کاخ دفن میکنند و تا ۱۰ روز جرأت آن را نداشتند که خبر مرگش را به شاه صاحبقران بدهند. این گربه سرشناس که تابهحال، تهران مانند او به خود ندیده بود، چه دزدیده شد یا تلف، شاه مملکت را مدتی مدید به سوگ و عزا گرفتار کرد.
شنبه, 09 بهمن 1395 ساعت 09:30
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: آخرین نیوز]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 120]