واضح آرشیو وب فارسی:فارس: شهادت و مظلومیت شیخ الائمه(ع) در شعر شاعران قم/گریه در گریه با خودم گفتم؛ ای مزار بی چراغت را درود
سالروز شهادت امام صادق(ع) از مناسبتهای جانسوزی بوده که در شعر شاعران ایران زمین جلوهگر است و در این میان، شعرای دیار کریمه اهلبیت(ع) نیز درباره مظلومیتهای این امام همام، نوا سر دادهاند.
خبرگزاری فارس – حسن شیخ حائری: 15 شوال و سالروز شهادت امام صادق(ع) از مناسبتهای جانسوزی است که در شعر شاعران ایران زمین جلوه گر است و در این میان، شعرای دیار کریمه اهلبیت(ع) نیز درباره مظلومیتهای این امام همام، نوا سر دادهاند. یکی از این شاعران آئینی، حاج غلامرضا سازگار است که در شعری میسراید: ای چراغ دانشت گیتی فروز تا قیامت پیشتاز علم روز آفرینش را کتاب ناطقی اهل بینش را امام صادقی صدق از باغ بیابانت گلی مرغ وحی از بوستانت بلبلی نور دانش، از چراغ علم تو لاله میروید ز باغ حلم تو روشنی بخشیده بر اهل زمان همچو قرص آفتاب از آسمان اهل دانش، سائل کوی تو اند تشنه کامان لب جوی تو اند خضر در این آستان هوئی شنید بوعلی زین بوستان بوئی شنید نیست تنها شیعه مرهون دمت ای گدای علم و عرفان عالمت. این شاعر پیشکسوت آئینی در ادامه این شعر، با نام بردن از برخی خوشهچینان مکتب جعفر بن محمد(ع) ادامه میدهد: قلب هستی شد منیر از این چراغ بوبصیر آمد بصیر از این چراغ مکتب فضلت، مفضّل ساخته شورها در اهل فضل انداخته شعله در دست غلامت رام شد صبح باطل از هشامت شام شد روح، روح از درس قرآنت گرفت لالهی حمرا ز حمرانت گرفت آسمان معرفت خاک درت سائل درس زُراره پرورت آفتاب از ظل استقلال تو است علم همچون سایه در دنبال تو است ای وجود عالمی پابست تو ای چراغ عقلها در دست تو ای فروغت تافته در سینهها روشن از تصویر تو آیینهها تا تو هستی پیشوای مذهبم ذکر حق آنی نیفتد از لبم ذرّه ای از نور خورشید تو ام هر چه ام در معرض دید تو ام مذهبم را بر مذاهب برتری است ایده و مشی و مرامم جعفری است کیستم نه شافعی نه حنبلی نیستم جز پیرو آل علی ای علومت را به عالم چیرگی نور دانش بی فروغت تیرگی شرح فضلت را چه حاجت بر کتاب؟ آفتاب آمد دلیل آفتاب با احادیث تو نور علم تافت دین حیات خویشتن را باز یافت ای فدای لعل گوهر بار تو هرچه گردد کهنه، جز آثار تو از تو دل دریای نور داور است چون بحار مجلسی پر گوهر است شیعه را از تو زلالی صافی است کافی شیخ کلینی کافی است شیعه باشد تا قیامت رو سفید کز تو اش پیری ست چون شیخ مفید مشعل تقوا و دینداری ز تو است شیخ طوسی، شیخ انصاری ز تو است گوهر بحرالعلوم از بحر تو است ابن شهر آشوبها از شهر تو است مکتبت شیخ بها میپرورد سید طاووسها میپرورد در ریاض فضل تو شاخه گلی ست کیست آن گل شیخ حر عاملی ست. سازگار در ادامه همین شعر، امام خمینی(ره) را نیز شاگرد شاگردان امام صادق(ع) میخواند و میآورد: با دمت روح خدا میپروری چون خمینی مقتدا میپروری ما از این مکتب کتاب آموختیم ما از این مشعل چراغ افروختیم این شعار ما به هر بام و دری ست اهل عالم! مذهب ما جعفری ست تیرگیها را به دور انداختیم خویش را در بحر نور انداختیم علم گر چه گوهری پر قیمت است بی چراغ مذهب او ظلمت است ای همه منصورها مغلوب تو ای تمام علمها مکتوب تو. در ادامه این شعر اما به مظلومیتهای حضرت شیخ الائمه(ع) هم اشاره شده است: ای کشیده از عدو آزارها رو سوی مقتل نهاده بارها پای بنهاده بدان جاه رفیع دست بسته همره ابن ربیع همچنان نخلی کزو ریزند برگ داد آزارت عدو تا پای مرگ سخت باشد سخت، پیری چون تو را ایستادن پیش دشمن روی پا سینهات از سنگ غم بشکسته بود قامتت رنجور و پایت خسته بود پیش چشم مصطفی خصم پلید تا سه نوبت تیغ بر رویت کشید ای به سینه درد و داغت را درود ای مزار بی چراغت را درود کاش مانند غبار غربتت مینشستم در کنار تربتت کاش بر قبر تو همچون آفتاب روی خود را مینهادم بر تراب کاش مانند چراغی تا سحر در بقیعت داشتم سوز جگر صبر ماه، بی قرار از صبر تو است اشک «میثم» لالهای بر قبر تو است. و اما این شاعر آئینی پیشکسوت با تخلص «میثم»، اشعار دیگری هم درباره شهادت و مظلومیت امام صادق(ع) دارد که یکی دیگر از این اشعار از زبان خود حضرت جعفر بن محمد (ع) است: سالها آب شدم سوخت ز پا تا به سرم آخر ای زهر جفا شعله زدی بر جگرم کشت منصور ستم پیشه ز بیداد مرا کاش میکرد دمی شرم ز جد و پدرم دلِ شب بود که دشمن به سرایم آمد برد از خانه برون وقت نماز سحرم سالها داغ بنی فاطمه را میدیدم کس ندانست که یک عمر چه آمد به سرم من جگرپاره زهرایم و باید به چه جرم عوض گل جگر پاره برایش ببرم بارها تیغ کشیدند پی کشتن من بارها سیل بلا برد به موج خطرم دشمن آن لحظه که بر خانه من آتش زد یاد آمد ز غم مادر نیکو سیرَم دل شب خصم مرا برد به قصر منصور یاد از بزم یزید آمد و از طشت زرم «میثم» از تربت بیشمع و چراغم پیداست که چو جد و پدرم از همه مظلومترم. و اما در شعر دیگری هم در همین مناسبت و از همین شاعر اهلبیت(ع) میخوانیم: ای اشک چشم ما همه وقف عزای تو دلهای دوستان همه صحن و سرای تو چشمم سوی مدینه دلم جانب بقیع گرم زیارت حرم با صفای تو از لحظهای که خاک لحد بر تو چیده شد خاک بقیع نه! دل ما گشت جای تو آیا در بقیع شبی باز میشود تا در کنار قبر تو گریم برای تو؟ بردند دستبسته تو را سوی قتلگاه با آنکه بود عرش خدا جای پای تو ای صد مسیح زندهی ذکر شبانهات خاموش شد چگونه صدای دعای تو؟ آخر ز زهر کین جگرت پاره پاره شد ای پارههای دل، گُل بزم عزای تو تشییع شد چو پیکر پاک تو تا بقیع میکرد گریه ختم رسل در قفای تو چون شمع، آب شد بدنت از شرار زهر ای جان عالمی همه بادا فدای تو تنها نه «میثم» از غم و اندوه و غربتت آگه کسی نگشت به غیر از خدای تو. سازگار در شعر دیگری هم شهادت امام صادق را، محشر شهر مدینه میخواند و میسراید: حضرت صادق مگر فرزند پیغمبر نبود یا مگر ریحانه صدّیقه اطهر نبود با چه تقصیر و گنه بر خانهاش آتش زدند اجر نشر دانش او شعلهی آذر نبود اجر و پاداش رسول و عترت مظلوم او در دل شب حمله بر باب الله اکبر نبود نیمه شب کز خانه میبردند صاحبخانه را بر روی دوشش عبا عمامهاش بر سر نبود از برای بردن مولا کس از ابن ربیع سنگدلتر، بیحیاتر، بلکه ظالم تر نبود او پیاده میدوید و این به اسب خود سوار گوئیا در سینه تنگش نفس دیگر نبود دیدن بابا در آن حالت پسر را میکشد خوب شد همراه بابا موسی جعفر نبود از شرار زهر مثل شمع سوزان آب شد غیر تصویری به جا زان نازنین پیکر نبود پاره پاره قلبش از انگور زهر آلوده شد از بنی العبّاس جز این شیعه را باور نبود بعد عمری سوختن بر قلب او آتش زدن این ستم بالله روا بر آل پیغمبر نبود «میثم» آن روزی که شد پیکر پاکیزه دفن محشر شهر مدینه کمتر از محشر نبود. و اکنون این گفتار را با شعری لطیف از سید حمیدرضا برقعی، شاعر آئینی دیگری از شهر خون و قیام درباره امام صادق(ع) به پایان میآوریم: کاش من هم به لطف مذهب نور تا مقام حضور میرفتم کاش مانند یار صادقتان بی امان در تنور میرفتم علم عالم در اختیار شماست جبر در این مسیر حیران است چشمهایت طبیب و بیمارش یک جهان جابر بن حیان است روز و شب را رقم بزن آخر ماه و خورشید در مُرکّب توست ملک لاهوت را مراد تویی آسمانها مرید مذهب توست قصه تکرار میشود یعنی باز هم در مدینه عاشق نیست کوچه در کوچه شهر را گشتم هیچکس با امام، صادق نیست خواب دیدم که پشت پنجرهها رو به روی بقیع گریانم پا به پای کبوتران حرم در پی آن مزار پنهانم گریه در گریه با خودم گفتم جان افلاک پشت پنجرههاست آی مردم! تمام هستی ما در همین خاک پشت پنجرههاست. انتهای پیام/2258/ت40
95/05/09 :: 12:12
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 20]