تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 9 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام محمد باقر(ع):خدا را نشناخته آن که نافرمانی اش کند.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1835562320




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

مرده‌ای که در تبریز زنده شد!


واضح آرشیو وب فارسی:روز نو:



مرده‌ای که در تبریز زنده شد!
روز نو : مرد مسن روی تخت کنار دیوار دراز کشیده بود. خانواده‌اش دهان و پاهایش را با دستمالی بسته بودند و از ما گواهی فوت می‌خواستند اما...
تابستان 94 به مأموریتی در یکی از محله‌های قدیمی تبریز اعزام شدیم. شاید به‌دلیل حسی که بعد از آن مأموریت داشتم، لحظه به لحظه آن در ذهنم مانده است.


موضوع مأموریت؛ کاهش هشیاری بیماری مسن در یکی از کوچه‌های پر رفت و آمد و قدیمی شهر بود. با توجه به فوریت عملیات؛ بلافاصله با همکارم عباس جعفربگلو از پایگاه 209 به محل رفتیم. همان‌طور که انتظار داشتیم کوچه خیلی شلوغ بود. اما به محض ورود آمبولانس به کوچه، چند مرد هراسان به سمت ما دویدند. من سریع پیاده شدم. وقتی برای پیدا کردن جای پارک مناسب نبود. تصمیم گرفتیم آمبولانس را وسط کوچه بگذاریم که با وجود اصرار ما و بستگان بیمار، همسایه‌ها مخالفت کردند و همکارم به ناچار خودروی امداد را از کوچه بیرون برد.من همراه با ساک دستی‌ام دوان دوان به سمت ساختمان رفتم. وارد که شدیم چند پله و حیاط خلوت و دوباره چند پله دیگر تا اتاق بیمار راه بود. تمام مسیرهم پر بود از زنان و مردانی که بر سر و صورت‌شان می‌زدند و گریه می‌کردند.
به سرعت وارد اتاق شدم. مردی حدود 75 ساله روی تختی کنار دیوار درازکش بود. زنان و مردان زیادی هم دورش جمع شده و در حال سوگواری بودند. دهان و پای پیرمرد را بسته و تختش را به سمت قبله چرخانده بودند. مردی که کنارم بود گفت: «لطفاً گواهی فوتش را صادر کنید تا بتوانیم کارهای کفن و دفنش را زودتر انجام دهیم. نمی‌خواهیم جنازه‌اش خیلی روی زمین بماند. و...»وقتی داشتم توضیح می‌دادم که ما نمی‌توانیم گواهی فوت صادر کنیم و حتماً پزشک بـــاید این کار را انجام دهد، تازه فهمیدم هیچ کس قبل از آمدن ما، پیرمرد را معاینه نکرده و اطرافیانش با قطع شدن علائم ظاهری حیاتی، دنبال گواهی فوت هستند. به همین خاطر سریع کنار تخت نشستم و به بررسی نبض و ضربان قلب بیمار پرداختم. امادر کمال تعجب فهمیدم بیمار نبض گردنی دارد. در میان اعتراض اطرافیان، دهان پیرمرد را بازکردم و درباره سوابق بیماری‌اش پرسیدم. براساس آنچه نزدیکان پیرمرد می‌گفتند او سابقه قند خون داشت.حدسم درست بود. سریع رگ گرفتم و قند خون پیرمرد را اندازه‌گیری کردم.  بیست و دو!!!!!
باید هر طور بود نجاتش می‌دادم. از ویال گلوکز 50 درصد، 50 سی سی گلوکز به بیمار تزریق کردم و خوشبختانه پیرمرد بعد از تزریق، چند نفس عمیق کشید و به هوش آمد.جالب اینکه در تمام مدت این عملیات احیا، اطرافیان بیمار مدام اعتراض می‌کردند که چرا مزاحم میت می‌شوم. وقتی پیرمرد به هوش آمد و چشمانش را باز کرد، برخی می‌خندیدند و برخی از خوشحالی گریه می‌کردند؛ در همه این مدت هم همکارم به خاطر اعتراض همسایگان در حال پیدا کردن جای پارک بود!!!!
بهتر بود بیمار را به بیمارستان منتقل کنیم. منتظر شدم همکارم عباس هم برسد. وقتی او دوان دوان وارد شد با مشاهده گریه‌ها و خنده‌ها حسابی جا خورد. از حالتش خنده‌ام گرفته بود که گفتم: «تعجب نکن. این گریه‌ها و خنده‌ها داستان دارد. سر فرصت برایت می‌گویم...»
بعد هم بیمار را به بیمارستان انتقال دادیم. و...




تاریخ انتشار: ۲۳ دی ۱۳۹۵ - ۲۱:۵۰





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: روز نو]
[مشاهده در: www.roozno.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 14]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن