تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1835970278
روایتی متفاوت از همکلاسی احمد متوسلیان/2 دلایلی که «متوسلیان» را راهی لبنان کرد چه بود؟/«حاج احمد» پس از شنیدن این خبر بیهوش شد
واضح آرشیو وب فارسی:فارس: روایتی متفاوت از همکلاسی احمد متوسلیان/2دلایلی که «متوسلیان» را راهی لبنان کرد چه بود؟/«حاج احمد» پس از شنیدن این خبر بیهوش شد
همت گفت: هیچ کس نمیتواند این خبر را برای احمد ببرد. رفتم سپاه دیدیم متوسلیان آنجا نشسته. کمی صغری کبری چیدم و گفتم بیا برویم با هم قدم بزنیم.
گروه حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس- محمد علی صمدی، زهرا بختیاری: 34 سال پیش 14 تیری مثل امروز حاج احمد به همراه سه تن دیگر از همراهان خود؛ تقی رستگار مقدم، کاظم اخوان و سید محسن موسوی سوار بر بنزی شدند که مقصدش چیزی غیر از آن جایی بود که همه فکر می کردند. مقصدی که هنوز هم که هنوز است کسی اطلاعی از آن ندارد. در این سالها از طریق راه های دیپلماسی تلاش هایی شد برای اطلاع از سرنوشت این چهار تن اما هنوز خدا نخواسته پرده از سالهای بی خبری حاج احمد و اسارت رمز آلودش برداشته شود. احمد متوسلیان از فرماندهان قدر قدرت جنگ در غرب کشور و جنوب بود که پس از پیروزی در عملیات الی بیت المقدس در حالی که فرماندهی لشکر 27 محمد رسول الله (ص) را بر عهده داشت عازم لبنان شد تا کارهای جهادی اش را آنجا ادامه دهد اما تقدیر برایش چیزی را رقم زد که شاید خودش نیز نمی توانست آن را پیش بینی کند. آنچه پیش روی شماست گفت و گویی است خواندنی با علی اکبر کساییان از همکلاسی های دوران دانشگاه حاج احمد و هم رزمش در کردستان که برای اولین بار خاطرات خود را بازگو کرده و اینگونه از آن ایام روایت میکند:
*حاج همت گفت: مگر از روی جنازه من رد شوید اعضای گروهک «سپاه رزگاری»، نقشبندی بودند. دراویش نقشبندی با جمهوری اسلامی دشمنی داشتند. بزرگشان «شیخ عثمان» بود و در «بیاره» مستقر بودند. اما دراویش قادریه که در کل شهرستان های کردستان پراکنده بودند تمایلی به دخالت در سیاست نداشتند. البته دراویش مختلف با هم دوست بودند. بین من و قادری ها ارتباطاتی بود. نقشبندی ها با سپاه درگیری داشتند. خلیفه جلال، بزرگ دراویش قادریه به من گفت فلانی تو ما را ببر «بیاره» با «شیخ عثمان» صحبت کنیم تا دست از این جنگ بردارد و به تو قول می دهیم دشمن شما را کم کنیم. (آنها میخواستند به هر ترتیبی هست «رزگاری» را متقاعد کنند تا دست از مخاصمه با جمهوری اسلامی بردارد. چون همه شان در ریشه درویش و هم مسلک بودند) شما هم شما اجازه دهید از «مریوان» و «دزلی» عبور کنیم تا برویم «بیاره». آمدم به «احمد» گفتم می خواهم با تو معاملهای بکنم. گفت: بگو. گفتم: من بچههای قادریه را که حدود 20 نفر هستند میخواهم پیاده ببرم «بیاره»، تو اجازه خروج از اینجا را به ما بده برویم داخل خاک عراق و برمی گردیم. «احمد» گفت: نه! تو را میگیرند، گفتم: نگران من نباش. پرسید: میخواهی چه کنی؟ توضیح دادم که قضیه چیست و می خواهم چه کار کنم و ضمنا گفتم که بچه هایی که در زندان سقز هستند صحبتهایی کردند مبنی بر اینکه در منطقه خبرهایی است و نقل و انتقال نظامیها و تانکها قابل رویت است. گفت: یعنی فکر کردی که تو می بینی و من ندیدم؟! پس من هم با تو می آیم. گفتم: محال است، صرفنظر کن! اما او گفت: با هم می رویم. بعد هم کربلا میرویم، زیارت میکنیم و برمیگردیم. قبول کردم و قرار شد شب ماشینی بگیریم و راهی شویم. احمد گفت: من میروم ماشین را بنزین بزنم. 3 تا 20 لیتری بنزین هم گذاشت پشت ماشین آهو . قبل از راه افتادن در خوابگاهی خارج از شهر بودیم که 20 دقیقه تا سپاه فاصله داشت. داشتیم با هم در مورد چگونگی سفر حرف میزدیم و پچ پچ میکردیم که همت متوجه شد یک خبری هست و ما داریم کاری انجام میدهیم، پرسید: چه خبر است؟! من هم میآیم. هر چه گفتیم نه. گفت محال است نیایم مگر اینکه با ماشین از رویم رد شوید در همین بحث ها و حرف ها بودیم که عباس کریمی هم متوجه موضوع شد. گفت من که هالو نیستم، باید مرا هم ببرید. عاقبت حاج احمد گفت آنقدری که ماشین جا دارد سوار شوید. در ذهنم هست که شهید مهتدی هم به جمع ما اضافه شده بود. نزدیکیهای دزلی که رسیدیم، یکدفعه دیدم صدای هواپیما میآید، من دم در نشسته بودم، به احمد گفتم: صدای هواپیما میآید! گفت: نه! هواپیما کجا بود؟ (این خاطره مربوط به 5 ماه قبل از جنگ است) 3، 4 دقیقه بعد دیدیم اصلاً کن فیکون شد، همه جا را خاک فرا گرفت. حاج احمد یکدفعه گفت: ترمز بزن همه بروید پایین، بمب خوشهای است. من اولین بار بود که نام بمب خوشهای را میشنیدم. و اصلاً سربازی نرفتم، تفنگ دست گرفتن را هم از دیگران آموخته بودم اما متوسلیان خیلی ماهر بود و به عنوان یک نظامی خیلی خوب خدمت کرد، یعنی با انگیزه کار کرد چون انگیزههای نظامی برای مبارزه مسلحانه داشت و میخواست در این 2 سال خودش را تکمیل کند. خلاصه بمب خوشهای زدند اما هیچ کدام ما الحمدالله صدمه ای ندید و توانستیم زود از معرکه فرار کنیم و برگشتیم.
*دموکرات و رزگاری ارتباط نزدیکی با سازمان CIA داشتند ماجرای پا درمیانی منتفی شد البته من هنوز با آنها ارتباط داشتم. دموکرات و رزگاری ارتباط نزدیکی با سازمان CIA داشتند. یعنی تنها گروهی که ارتباط تنگاتنگ با سازمان CIA داشت حزب دموکرات بود. هرچند کومله، پیکار و همه گروههای آنجا مورد اعتماد سازمان CIA بودند.
* بروجردی یک بار در عمرش نگفت احمدآقا این کار را انجام بده من چون مدتی در روزنامه جمهوری خبرنگار بودم شهید بهشتی را زیاد میدیدم و با ایشان رابطه خوبی داشتم. معمولا هر وقت از کردستان میآمدم به دیوان عالی میرفتم و گزارشهایی از وضعیت آنجا به دکتر بهشتی میدادم. در واقع به نوعی نماینده ایشان در کردستان بودم. ماجرای بمباران را که به شهید بهشتی گفتم، گفت: این حجم اطلاعات کفایت نمیکند برو تحقیقات محلی بیشتری انجام بده. البته ایشان حالت دستوری صحبت نمیکرد و کلا آن ایام نوع ادبیات ها متفاوت بود. اگر احمد میگوید من مرید بروجردی هستم منظور منش بروجردی است وگرنه خدا گواه است بروجردی یک بار در عمرش نگفت احمدآقا این کار را انجام بده. فرماندهاش بود ولی مثلا میگفت: در فلان کار نظر تو چیست؟ و بعداز نتیجه می گیری میگفت: حالا انجام بده. نه اینکه هر چه متوسلیان میگفت بروجردی از سر ندانستن قبول میکرد، خیر. به خودش اجازه نمیداد در کار او دخالت کند، میگفت تو از من بهتر میدانی، در حالی که بروجردی هم کار بلد بود ولی احمد دانش نظامیاش بالاتر بود.
شهید بروجردی *بنی صدر به شهید بهشتی گفت: در روزنامهات کمتر فحش به من بده آن زمان مقام معظم رهبری نمایندگی وزارت دفاع را برعهده داشتند و ماجرای بمباران را به مهندس موسوی هم گفتم و خواستم این خبر را به آقا اطلاع برساند. شهید بهشتی گفت من این جریان را به بنیصدر هم اطلاع میدهم. بنی صدر فرد مهمی محسوب می شد چون فرمانده کل قوا بود. حدود یک ماه بعد از شهید بهشتی جویا شدم که آیا به بنی صدر خبر داد یا نه؟ ایشان گفت: بله به او گفتم اما جواب داد که شما به این کارها کاری نداشته باشید، به شما چه ربطی دارد که دخالت میکنید؟ به جایش در روزنامههایتان کمتر از من بنویسید. بنی صدر تفکرش لیبرالیستی بود و اصلا با دکتر بهشتی قرابتی نداشت و با او خوب نبود، علاوه بر اینکه مواضع مسلحانه داشت. پرسیدم این حرفها را بنیصدر زد؟! دکتر گفت: بله. آنجا خیلی جگرم آتش گرفت. من با بنیصدر احوالپرسی و سلام و علیک داشتم و اوایل که سخنرانی میکرد خیلی با او ارتباطم نزدیک بود. این موضوع را برای احمد تعریف کردم. گفت: جدی میگویی؟! عجب آدم نفهمی است. گفتم: دکتر بهشتی گفت: اصلاً من را تحویل نگرفت و گفت: تو چه کاره هستی که در این کارها دخالت میکنی! من فرمانده کل قوا هستم، تو در روزنامهات کمتر فحش به من بده. من از این برخورد بنی صدر با دکتر خیلی ناراحت شدم و آنقدر بغض کردم که دیگر حرفی نزدم.
شهید توسلی *کسی جرأت نداشت این خبر را به احمد بدهد یک روز در دفتر روحانیت مریوان بودم، همت آمد گفت: آقا کجای کار هستی بیا، توسلی شهید شد. هیچ کس جرأت گفتن خبر شهادت توسلی را به احمد ندارد، تنها کسی که میتواند بگوید: تو هستی. حدود ساعت 10، 11 ظهر بود. گفتم: جدا توسلی به شهادت رسید؟! خیلی ناراحت شدم. من روابط احمد و او را میدانستم، آنها از بچگی با هم بزرگ شده بودند، احمد خیلی قدش بلند بود، توسلی از او هم بلندتر بود. حساب کنید که چقدر درشت بوده. جانشان به جان هم بسته بود، یعنی اینقدر این دو همدیگر را دوست داشتند که حد نداشت، از هم جدا نمیشدند ولی در سپاه مریوان یا او بود یا دیگری. یعنی احمد از این در میرفت بیرون حتماً توسلی میآمد داخل. یعنی جانشین واقعیاش بود و خیلی به هم اطمینان داشتند. همت گفت: هیچ کس نمیتواند این خبر را برای احمد ببرد. رفتم سپاه دیدیم متوسلیان آنجا نشسته. کمی صغری کبری چیدم و گفتم بیا برویم با هم قدم بزنیم. حین قدم زدن در خیابان به او گفتم: ما آمدیم اینجا احتمالا کشته میشویم و برای همه ممکن است پیش بیاید، مثلا من کشته میشوم، تو کشته میشوی. آخر گفت: حرفت را بزن! میدانم یک اتفاقی افتاده. گفتم: دفتر رفیق فابریکت بسته شد؛ توسلی رفت. گفت: جدی میگویی؟! گفتم: بله اما تو باید خودت را حفظ کنی و محکم باشی. گفت: من خیلی هم محکم هستم. با هم رفتیم بیمارستان و به او جسد توسلی را نشان دادند. سعی میکرد خودش را نگه دارد اما ناگهان دیدم احمد در عرض 30 ثانیه غش کرد و افتاد. سریع کمرش را گرفتم و حس کردم نفس نمیکشد، همه فکر کردند او مرد. آب قند آوردیم و نیم ساعت طول کشید تا حالش خوب شود. چون همین اتفاق برای من افتاد میدانستم احمد می افتد یعنی سعی میکرد خودش را نگه دارد.
این تصویر توسط شهید همت ثبت شد. حاج احمد همینجا وقتی جنازه رادید از حال رفت *من کشته میشوم، برای چه زن بگیرم؟ آخرین بار او را در کردستان دیدم. بحث ازدواجش را کردیم. میگفتیم: زن بگیر اما میگفت: من که کشته میشوم برای چه زن بگیرم بچه مردم را بدبخت کنم؟! اصلاً صحبتش را نکنید. در حالی که آن زمان رضا چراغی و تعدادی دیگر از بچهها نامزد داشتند و اصلاً این حرفها را نمیزدند. *میخواهم بروم لبنان یک روز در کامیاران کشتار عجیبی شد، ضد انقلاب دست بچههای جهاد را بریده بود، من مسئول جهاد بودم، ژاندارمری در را بست و هیچ کمکی به بچههای سپاه نکرد. من با ناراحتی میگفتم: این چه کشوری است؟ ارتش کمک نمیکند، ژاندارمری هم در را بسته، کاری نمیشود کرد. من اینجا نمیمانم. ساعت 4، 5 رسیدم تهران و رفتم خدمت شهید بهشتی. گفتم: میخواهم بروم لبنان. با شهید «حسن آیت» صحبت کرده بودند که برویم لبنان. آقای جاسبی هم در دانشگاه علم و صنعت استاد من بود، او هم با لبنان آشنایی داشت، گفت: میخواهی بروی لبنان با آیت درمیان بگذار او میتواند تو را بفرستد. البته بیشتر بحث فلسطین بود نه لبنان. به هر تقدیر نشد که بروم. *شهید بهشتی را به عنوان یک پدر قبول داشتم عشق فلسطین در ما زیاد بود. دکتر گفت: بمان غروب. صحبتهای شهید بهشتی در مورد لبنان بعدها ملاک تفکر احمد هم شد، یعنی تفکری که من از دکتر بهشتی نسبت به فلسطین گرفتم به او منتقل شد. ایشان میگفت: من و همفکرانم این هدف را داریم که انقلاب اسلامی را به ثمر برسانیم. شما دوست دارید بمانید در ایران و راه انقلاب را ادامه بدهید، به آنجا هم کمک میکنیم اما نه اینکه خودمان برویم آنجا، الان انقلاب ما هنوز به جایی نرسیده که برویم آنجا کاری کنیم؛ اگر هستی بفرما وگرنه ما با شما کاری نداریم. گفتم: آقای دکتر حرفی زدید که متقاعد شدم بروم کردستان. پرسید: کی میروی؟ گفتم: همین الان. گفت: باشه من تو را میرسانم. ساعت 10 شب در ساختمان دیوان عالی کشور همان کاخ دادگستری نماز خواندیم. ایشان پایین ایستاد و گفت: تو برو وسایلت را جمع کن، تا میدان آزادی میبرمت. یک دوست تودهای داشتیم او هم در ماشین بود. اعتقاد دکتر به من خیلی زیاد شده بود و من هم او را به عنوان یک پدر قبول داشتم.
*چرا «حاج احمد متوسلیان» به لبنان رفت؟ اوایل این خلاء فکری در احمد ایجاد شد که در لبنان تفکر اسلامی امام خمینی حاکم نیست، قصدی هم نداشت که برود آنجا بماند ارتش تشکیل بدهد و جنگ کند، میخواست جایگاه این تفکر آنجا هم مشخص شود و داستان رفتن او به این دلیل بود. یک دلیل دیگر رفتن او اذیتهایی بود که اطرافیانش میکردند. متوسلیان استراتژی مخصوص خودش را داشت، به تئوری خودش هم اعتقاد داشت و عمل میکرد. این بود که جایگاهش هم بالا بود. کلا تفکرات کسانی که در تهران بودند و کسانی که در منطقه جنگی بودند متفاوت بود، آنها یک تفکر عملی و واقعی داشتند و اینها یک تفکر دیگری. *حرف زور میشنید عصبانی میشد حاج احمد آدم مهربانی بود ولی حرف زور میشنید عصبانی میشد. عصبانیتش را با دیگران دیده بودم ولی با خودم پیش نیامد. او خشن و جدی بود، داد هم میزد آن هم وقتی بود که حرف نامربوط میشنید. این موضوع متوسلیان را عصبانی میکرد ولی نسبت به آدمهای ضعیف هرگز صدایش را بالا نمیبرد. اگر یک آدم کرد ضعیف یک حرفی میزد کوتاه میآمد میگفت: فلانی کسی نیست که بخواهد کاری بکند. اما زمانی که هم ردیفهای خودش حرفی میزدند که منطقی نبود بسیار برافروخته میشد. به طور کل در امور نظامی آدم خشنی بود، کسی جرأت نمیکرد به او دستور بدهد. *دورهمی احمد هم به خوبی هم کلاس بودنش با محسن رضایی را به یاد داشت. ما ساعت 4 میرفتیم خانه، فاصله پادگان تا خانه ما 20 دقیقه بود وا تا صبح کاری نداشتیم. سعی میکردیم در این زمان به بچه ها دور هم جمع شویم و صحبت کنیم.من دفتری داشتم که در آن لطیفههای با مزه ای را که می شنیدم مینوشتم و در این دقایق برای بچه ها تعریف میکردم. گاهی کشتی میگرفتیم و گاهی هم احمد یا توسلی صحبتهایی در مورد منطقه میکردند. *به یاد «رضا عسگری» که او هم به سرنوشت احمد دچار شد رضا عسگری یکی دیگر از بچههایی بود که سرنوشت او هم مانند احمد شد. یعنی اگر قرار باشد برای آزادی احمد کاری کنند باید برای رضا عسگری هم کار کنند. رضا رفیق فابریک سید محسن موسوی است، اینها سه نفر بودند یکی محسن موسوی بود، یکی رضا عسگری بود و یکی هم طاهری نامی بود که نمیدانم کجاست؟ آن زمان سن عسگری زیر 20 سال بود. دائم با بچه ها ضدانقلاب و کومله را میگرفتند و میبردند کرمانشاه به رئیس دادگاه انقلاب تحویل میدادند اما او همه آنها را آزاد میکرد. سنندج هم در اختیار گروهکها بود و تنها یک شهر کامیاران دست ما بود. این موضوع را به دکتر بهشتی اطلاع دادم و ایشان هم گفت هر کسی را گرفتید همانجا اعدام کنید و به کرمانشاه نبرید. گفتم: پس یک حکم به من بدهید که بتوانم این کار را انجام دهم. ایشان حکمی زد و نوشت حکم چنین افرادی مفسد فیالارض است و بلافاصله باید اعدام شود. امضاء کرد و به من داد. آوردم کامیاران و به رضا نشان دادم اما او گفت: من مردش نیستم ولی چاره ای نبود و افرادی بودند که این کار را پذیرفتند و انجام دادند. *از اینکه نمی توانم برایش کاری کنم رنج میبرم یادآوری خاطرات حاج احمد مرا اذیت میکند. شما فکر کنید یک نفر را به شدت دوست داشته باشید اما نتوانید برایش کاری کنید. فقدان و نبود او برای شما رنج آور و دردناک است.
انتهای پیام/ب
95/04/15 :: 10:57
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 43]
صفحات پیشنهادی
پرونده «الی بیتالمقدس» -۶ و پایانی/ کوثری در گفتوگوی تفصیلی با فارس: «احمد متوسلیان» از
پرونده الی بیتالمقدس -۶ و پایانی کوثری در گفتوگوی تفصیلی با فارس احمد متوسلیان از پایهگذاران حزبالله لبنان بود اسرائیل تا ابد بابت چهار دیپلمات به ما بدهکار است بخش اعظم کمکهای مالی به فلسطین مردمی است فیشهای نجومی ناشی از عدم نظارت دولت و مدیران ضعیف است کوثری با اشارحاج احمد متوسلیان تا 5 ماه پیش زنده بوده است/ما می دانیم اسرای ایرانی دقیقا در کدام نقطه اسرائیل هستند/دیپلماس
حدود سه ماه پیش بود که سردار حسین دهقان وزیر دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح بعد از حدود 35 سال بار دیگر صحبت از دیپلمات های ربوده شده ایران کرد و خبر از زنده بودن 4 دیپلمات ربوده شده ایرانی در اسارات رژیم صهیونیستی داد به گزارش تابناک اشاره سردار دهقان به 4 دیپلمات ربوده شده ایاشتباه تاریخی احمدینژاد با همراهی مجلس
اشتباه تاریخی احمدینژاد با همراهی مجلس احمد توکلی در یادداشتی خطاب به مردم درباره تکرار اشتباه تاریخی احمدینژاد در دولت روحانی با همراهی مجلس نوشت آفتابنیوز به گزارش ایلنا متن یادداشت احمد توکلی در ادامه آمده است بسم الله الرحمن الرحیمملت شریف ایران روز چهارشنبه ۳ شهریورروایتی از میراث برقی احمدینژاد
روایتی از میراث برقی احمدینژاد پرداخت مطالبات پیمانکاران صنعت برق از سوی دولت یازدهم با وجود آنکه روندی پذیرفتنی داشته است اما قریب به ٣٣ هزار میلیارد تومان از مطالبات انباشته دولتهای نهم و دهم به این پیمانکاران همچنان باقی است به گزارش نامه نیوز بررسی ریشههای این حجم ازروایتی متفاوت از زندگی قهرمانان پارالمپیک ریو 2016 + فیلم
روایتی متفاوت از زندگی قهرمانان پارالمپیک ریو 2016 فیلم روایتی متفاوت از زندگی قهرمانان پارالمپیک را در کلیپ ذیل مشاهده کنید به گزارش گروه فیلم و صوت ورزشی باشگاه خبرنگاران جوان روایتی متفاوت از زندگی قهرمانان پارالمپیک را در کلیپ ذیل مشاهده کنید دانلود ویدئو لینکدردنامه یک رزمنده قدیمی برای حاج احمد متوسلیان حاج احمد بیا که امروز بیش از همیشه به تو محتاجیم
دردنامه یک رزمنده قدیمی برای حاج احمد متوسلیانحاج احمد بیا که امروز بیش از همیشه به تو محتاجیم رزمنده جانباز و برادر دو شهید و سه جانباز در دردنامهای برای حاج احمد متوسلیان نوشته است که حاج احمد بیا که امروز بیش از همیشه به تو محتاجیم به گزارش خبرگزاری فارس از یاسوج حاج احمداحمد اجاقلو از راهیابی به فینال ۱۰۰ متر بازماند
گزارش خبرنگار مهر از برزیل احمد اجاقلو از راهیابی به فینال ۱۰۰ متر بازماند شناسهٔ خبر 3766326 - شنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۵ - ۱۹ ۴۳ ورزش > سایر ورزشها jwplayer display inline-block; دونده ۱۰۰ متر ایران از صعود به مرحله فینال بازی های پارالمپیک ۲۰۱۶ ریو در کلاس T۴۷ باز ماند بهواژهها امام هادی(ع) بنیانگذار «هدایت اجتماعی»/ زیارت جامعه کبیره راهی برای درک «هدایت اجتماعی&
واژههاامام هادی ع بنیانگذار هدایت اجتماعی زیارت جامعه کبیره راهی برای درک هدایت اجتماعی هدایت و راهنمایی یکی از واژههایی است که در قرآن کریم در سورههای مختلف به آن اشاره شده که در این گزارش شرح واژه هدایت توسط هانی چیتچیان تقدیم میشود به گزارش خبرنگار فعالیتهای قرآنی خبرباهنر: احمدی نژاد به دلایلی برای ورود به انتخابات منع شد/ به دنبال کاندیدایی کارآمد، محبوب و معقول هستیم
باهنر احمدی نژاد به دلایلی برای ورود به انتخابات منع شد به دنبال کاندیدایی کارآمد محبوب و معقول هستیم محمدرضا باهنر گفت احمدینژاد که از مظنههای قوی ریاستجمهوری بود به دلایلی برای ورود به انتخابات منع شد به گزارش نامه نیوز دبیرکل جامعه اسلامی مهندسین با تاکید بر اینکه بهتفسیر متفاوت از توصیه رهبری به احمدی نژاد
تابناک عضو شورای مرکزی جامعه روحانیت مبارز از تصمیم گیری برای تغییر نام جامعه روحانیت مبارز در زمان حیات مرحوم آیت الله مهدوی کنی دبیر کل فقید این تشکل خبر داد و در خصوص عضویت 6 روحانی جدید در شورای مرکزی جامعه روحانیت تاکید کرد این افراد جایگزین اعضای غایب این تشکل نظیر آیات-
گوناگون
پربازدیدترینها