واضح آرشیو وب فارسی:گیل نگاه:
گیل نگاه/مهداد شکریانیکی از ویژگیهای فیلمهای اصغر فرهادی این است که در پایان،ذهن را درگیر یک بازی جدید میکند. بازیِ مکاشفهی اینکه تمام فیلم راجع به چهچیز بوده است؟ فیلمهای فرهادی البته اَلکَن نیستند. در رویهی خارجی، همهی فیلمهای او داستانی گیرا و به اندازهی کافی درگیرکننده دارند و بهسادگی اثرات خود را به مخاطب القا میکنند. اما در میان همهی این اثرات، جزئیات و دریافتهای کموبیش پراکنده، یک وسوسهی شدید برای مخاطبِ دقیق باقی میماند: کشف عنصری مشخص بهمنزلهی «جان کلام» که دغدغهی اصلی فیلمساز است. همین جریان در مورد فیلم آخر فرهادی، فروشنده، نیز صدق میکند. اثر خشونت و تجاوز بر زنان، ماهیت حقیقی و/یا قراردادیِ غیرت، وسوسهی انتقام، دشواری قضاوت و مجازات، خدشهدار شدن شرف؛ بیننده ممکن است هر یک از اینها را از میان مجموعهی دردناکی که فرهادی با فروشنده به او پیشکش میکند، برگزیند. اما از میان همهی اینها،کدامیک درونمایهی اصلیِ اثر و جان کلام است؟ خوشبختانه، دستکم در مورد فروشنده، یک سرنخ کلیدی برای پاسخ به این سؤال وجود دارد: این واقعیت که فرهادی نمایشنامهی آرتور میلر، مرگ فروشنده (یا مرگ دستفروش)، را بهعنوان پسزمینهی فیلم خود انتخاب کرده است. این نوشتار در پی اطلاق صفات خوب و بد به فیلم فروشندهی فرهادی نیست؛چراکه این مقوله ورای درک فیلم و در مرحلهی پسازآن قرار میگیرد و زمانی موضوعیت دارد که بیننده با تلاش برای فهم اثر، دین خود را به آن ادا کرده باشد. بنابراین،این نوشتار تلاشی است برای دریافت جان کلامِ اثر اخیر فرهادی.هرچند،چون هر تحلیل ادراکیِ دیگری، هرگز نمیتوان از درستی نتیجهگیریها یقین داشت،اما دستکم در مورد یکچیز میتوان تا حدود زیادی مطمئن بود:مسیر هر تحلیلی از فروشنده، از یافتن رابطهی مرگ فروشندهی آرتور میلر و فروشندهی اصغر فرهادی عبور میکند.در فیلم فرهادی، ارتباط «داستان» (نوشتهی فرهادی) با «داستانِ در داستان» (نوشتهی میلر) چندان روشن نیست. همین مسأله البته فیلم را سرگرمکنندهتر میکند و مایهی اصلی ظرافت آن است. برای یافتن آینهی داستانِ آرتور میلر در داستان فرهادی، ابتدا باید آینهی شخصیت اصلی (پروتوگانیست) آن، یعنی ویلی را پیدا کرد. شخصیت اصلیِ فیلمِ فرهادی، عماد (شهاب حسینی)، در اجرای صحنهای از مرگ فروشنده، نقش ویلی را ایفا میکند. بنابراین، ظن منطقی این است که فروشندهی دنیای فرهادی هم خود او باشد. اما عماد فروشنده نیست. معلم است. البته که میخواهد اتومبیل خود را بفروشد و وقتی یکی از دانشآموزان او به شوخی روی این مسأله تأکید میکند («مگه فروشنده نیستین؟»)، در اصل این فرهادی است که طنازانه از ما میخواهد تفاوت حرفهای عماد و ویلی را ندیده بگیریم. اما وجه شباهت واقعی عماد با ویلی در فروشندگی نیست؛ بلکه در بدهکاری است.عماد چون ویلی بدهیای خردکننده دارد که دغدغهی پرداخت آن، او را در تمام فیلم، وسواسگونه دنبال میکند. اگر بدهیِ ویلی مالی است، بدهیِ عماد، ظلم و تجاوزی است که به شرف او و همسرش، رعنا (ترانه علیدوستی)، صورت گرفته است. عماد ابتدا تصمیم میگیرد پلیس را در جریان فاجعهی تجاوز به رعنا قرار دهد. بعد وقتی درمییابد که همسرش توانایی رودررویی با این فاجعه را در حضور پلیس ندارد، به این نتیجه میرسد که تنها راه چاره این است که خودش متجاوز را بیابد و بالاخره هم این کار را میکند. اما این پایان راه نیست. او ابتدا باید به خود ثابت کند که پیرمردِ رانندهی وانت (فرید سجادی حسینی)، همان متجاوز پلید است و در نهایت باید راهی بیابد تا از او انتقام بگیرد. آن هم بدون اینکه به چهارچوب شخصیتی اخلاقگرایش (که از آغاز فیلم، چه در شغل و چه در جزئیاتِ رفتاریش مشهود است)، خدشهای وارد شود. در میانهی این سفر تیره و تار، در صحنهای از اجرای مرگ فروشنده که ویلی بر سر چارلی فریاد میکشد، عماد که بازیگر نقش ویلی است، در اصل، خشم خود را به بابک (بابک کریمی)، که نقش چارلی را ایفا میکند، اعلام میدارد. بابک کسی است که پای عماد و رعنا را به خانهای بیآبرو و ناامن باز کرده است. ضمناً عماد با شنیدن صدای بابک روی پیامگیرِ تلفنِ زن روسپی که پیشتر این خانه را در اختیار داشته است، قضاوتش را در باب بیآبرویی بابک نهایی کرده است. در صحنهای که ویلی بر سر چارلی فریاد میزند و عماد کلمهی «هرزه» را به حرفهای او اضافه میکند، عماد و ویلی به اینهمانی میرسند. همانطور که ویلی کمک مالیِ چارلی را نمیخواهد، عماد در جستوجوی شرف ازدسترفته، روی بابک حساب نمیکند. شاید این کمی زیادهروی باشد و بههرحال در اصل بحث اثری ندارد؛ اما ممکن است اشاراتی که در فیلم به گاوِ غلامحسین ساعدی و داریوش مهرجویی شده است، به همین مسأله رجعت داشته باشد. اینهمانی عماد و ویلی بیشباهت به مسخ مشحسن در شخصیت گاو نیست.اما سرنوشت عماد و ویلی در ناکامی در پرداخت بدهی نیز مشابه است. عماد ابتدا میخواهد آبروی پیرمرد را در برابر خانوادهاش ببرد، اما وقتی متوجه بیماری قلبیِ پیرمرد میشود، درمییابد که نمیتواند او و خانوادهاش را به چنین مجازاتی محکوم کند. بالاخره عماد پولی را که پیرمرد در پیشخوان خانهی او (به تلافی سواستفاده از رعنا) باقی گذاشته به وی پس میدهد و با یک کشیدهی محکم، به خیال خود با او تسویه حساب میکند. این میتواند پایانی دراماتیک برای یک فیلم الهامبخش و خوشفرجام در ژانر انتقام اخلاقی باشد. اما در ضددرام فرهادی، پیرمرد این انتقام حیثیتی را تاب نمیآورد و دچار حملهی قلبی میشود. هرچند مستقیماً در جریان نتیجه قرار نمیگیریم، اما این حمله ظاهراً به مرگ او میانجامد. عماد و رعنا هر دو از این حادثه شوکه میشوند. در آخرین صحنههای فیلم، کمی پیش از عنوانبندی پایانی، عماد و رعنا را میبینیم که احتمالاً در روز بعد، روی صندلی گریم نمایش مرگ فروشنده نشستهاند. حالت چهرهی هر دو و به خصوص عماد در این صحنهها بسیار حائز اهمیت است. عماد بیحرکت، با چشمانی درشت وامانده، مردهای را تداعی میکند و چهرهی رعنا، بیشتر غمگین است. این میتواند آینهای باشد در برابر صحنهی سوگواری لیندا، همسر ویلی، بر سر قبر ویلی، که آنقدر زنده نمانده تا از تسویهی بدهیهایش لذت ببرد. در درون عماد نیز انگار چیزی مرده و شخصیت اخلاقگرای او در نهایت جان سالم به در نبرده است.در کنار شباهت آشکارترِ عماد و ویلی، حیف است اگر آینهی تارتر دیگری را که در دنیای فروشندهی فرهادی در برابر ویلی گرفته شده است، فراموش کنیم. و شگفت که این یکی، درست قطب دیگر داستان، یعنی پیرمرد است؛ شاید همدردیبرانگیزترین متجاوزِ تمام تاریخ سینما. کسی که در لحظهای از وسوسهی شهوت، چنان از رفتار خود ناآگاه است که تفاوت رعنا و زن روسپی را تشخیص نمیدهد و بعد از تجاوز به رعنا، روی طاقچهی خانهی او پولی میگذارد. اما فراموش نکنید که شغل پیرمرد چیست. او با وانت دامادش «بساط» میکند. او یک فروشنده است. پیرمرد شباهت جدیتری هم به عماد و ویلی دارد. او نیز بدهکار است. بدهی او بیآبرویی و بیشرفیای است که به بار آورده است. اشارهی کوچکتری نیز به تناظر پیرمرد و ویلی در نمایشنامه وجود دارد. هر دو در سستپایگی اخلاقی خود به زن فاحشهای روی میآورند. فرزند داشتن صنم (مینا ساداتی)، بازیگرِ نقش روسپی در نمایشِ میلر و فرزند داشتن زن روسپی دنیای فیلم فرهادی (تنها سهچرخهی کودک را در فیلم میبینیم)، باعث میشود تا بیشتر به این مساله فکر کنیم که این شباهتها تصادفی نیستند. پیرمرد از همان سرنوشتی میترسد که گریبان ویلی را در مرگ فروشنده گرفت: اینکه خانوادهی او ایمان خود را به وی از دست بدهند. اما سرنوشت دیگری در انتظار پیرمرد است. در نهایت حسابِ پیرمرد با کشیدهای که عماد به او میزند، صاف میشود. اما این تسویهحساب برای پیرمرد سنگین است. او دقایقی بعد (احتمالاً) جان میسپارد و همسرش چون همسر ویلی بر او سوگ میکند.عماد و پیرمرد، دو آینهای که فرهادی پیش روی ویلی میگیرد، هستند. تلاش عماد برای ترمیم شرف ازدسترفته، معیارهای شخصیتی او را از هم میپاشد و تبدیل به تجربهای کابوسوار میشود که او را از درون میکشد. پیرمرد نیز بهای بیآبروییای را که به بار آورده تنها با جان میپردازد. هر دوی آنها مثل ویلی در صاف کردن حساب خود ناتوان هستند. جانمایهی فیلم فرهادی همین است. این واقعیت که خدشه بر حریم شرف آدمها یک خسارت غیرقابلجبران است و چه برای قربانی و چه برای متجاوز، راه بازگشتی وجود ندارد. حالا معنی آغاز هولناک فیلم روشن میشود. هیولای مکانیکی مخوفی که حریم خانهی عماد و رعنا را به لرزه درمیآورد داستان را آغاز میکند و در پایان فیلم، ویرانیِ همهچیز در همان خانهی نیمهویران اتفاق میافتد. تمام فیلم فرهادی دربارهی حریم و هزینهی جبرانناپذیر و غیرقابلبرگشت بیحرمتی به آن است. اما با معماری ظریفی که هرچند حتی بدون درک آن میتوان به شدت تحت تأثیر فیلم قرار گرفت، ولی دریافت آن برای شناخت اهمیت فیلم و فیلمساز ضرورت دارد.
۵ مهر ۱۳۹۵
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: گیل نگاه]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 58]