واضح آرشیو وب فارسی:تبیان:
خواجه عبدالله انصاریشرح حال كوتاه خواجه عبدالله انصاری پیر هراتخواجه و پدرشخواجه عبدالله انصاری كه مقامی شایسته در عرفان دارد و نام پرآوازه اش در اقطاع زمین و زمان پیچیده، عارفی وارسته و سالكی است آراسته و صاحب كرامات فراوان. در علم و دانش و قدرت بیان و كلمات شیرین و عبارات زیبا و نمكین، مطالبی خلق كرده كه مونس دردمندان و انیس و جلیس و همنشین شیفته دلان و گوشه نشینان است.كلامش دلنشین و سخنانش آتشین؛ زیرا آنچه از دل برخاسته، در دل ها نشسته و راهی بس عمیق به وجود آورده كه با ادای آن سوزها برمی خیزد و هر شنونده را با آتشی خالصانه گرم و سوزنده و پر احساس می كند و سرتا پای وجودش را، مسخـَّر می نماید.سخنانش اگر چه اكثراً به صورت نثر مسجع و مقفا است، ولی ساده و روان و شیواست و از این رو، مطلوب دل ها و مورد پسند سوخته دلان و سودا زدگان و حق طلبان است. گفتارش، صفابخش محفل دردمندان و آثارش آرام بخش روح و دل و جان است.آثار این پیر بزرگوار و این مرشد صاحب كرامات، قطب المحققین و قدوة السالكین، خواجه عبدالله انصاری ، مشهور به پیر هرات، به كرّات چاپ و در دسترس علاقمندان قرار گرفته است.
پیر هراتابواسمعیل، عبدالله ابن ابی منصور انصاری، معروف به پیر هرات، از علمای نام آور شریعت و پیران و رهرویی با حقیقت و طریقت است كه با شش واسطه به ابوایوب انصاری می رسد. ابوایوب انصاری، از صحابه ی حضرت رسول اكرم (ص) است كه صاحب رَحل رسول الله (ص) بوده و زمانی كه حضرت رسول (ص) از مكه به مدینه هجرت فرمود، همه استدعا داشتند كه حضرت به خانه آن ها وارد شود، اما حضرت فرمودند «هرجا شتر فرود آید، من آنجا درآیم» شترِ حضرت در خانه ابوایوب بنشست و حضرت به خانه ابوایوب درآمد.خواجه نامش عبدالله، و كنیه اش اسماعیل و ملقب به شیخ الاسلام به سال 398 در غروب آفتاب روز جمعه دوم شعبان در قریه قهندژ یا كهندژ از توابع طوس در زمان خلافت القادر بالله عباسی دیده به جهان گشود و در سال 481 هجری پس از 84 سال زندگی پر بركت دیده از جهان فرو بست و آرامگاهش در بقعه كازرگاه هرات كه اكنون معروف به «بزرگاه» است قرار دارد و زیارتگاه مشتاقان و ارادتمندان او می باشد.این پیر روشن ضمیر، دارای قوه ی حافظه ای بس خارق العاده بوده و آن طور كه خودش گفته(هر چه از قلم من بگذرد، آن را حفظ می كنم).در «فواید الرضویه» از ایشان نقل شده است كه : «خواجه علیه الرحمه گفت: سیصد هزار حدیث و هزار هزار سَـند حفظ كرده ام».در نفحات الانس، از خواجه آورده است: «من صد هزار بیت از شعرای عرب، یاد دارم».خواجه، در طریقت، به شیخ ابوالحسن خرقانی، عشق و ارادت می ورزید، چنانكه شیخ فرماید: «عبدالله مردی بود بیابانی، می رفت به طلب آب زندگانی، ناگاه رسید به شیخ ابوالحسن خرقانی؟ دید چشمه ی آب زندگانی، چنان خورد كه از خود گشت فانی، كه نه عبدالله ماند و نه شیخ ابوالحسن خرقانی».خواجه از زمان طفولیت در كسب علم و كمال، كوشید و از این تلاش و كوشش تا پایان عمر، دمی فرو نگذاشت. همیشه در افاضه و استفاضه به سر می برد، مقامی بس والا و ارادتمندانی بی شمار داشت، در هرات كه مجلس می گفت، طالبان و مریدان و شاگردان بی شمارش چنان مشتاقانه گرد می آمدند كه حدی بر آن متصور نبود، آن كه مقام شیخ الاسلامی شهر را دارا بود و با توجه به مقام والایی كه داشت، به امر به معروف و نهی از منكر و اشاعه ی دین مبین اسلام می پرداخت و در این مورد مُجدّانه كوشش می نمود كه ظاهر شریعت از هر لحاظ مراعات گردد.خواجه در تقوی و عبادت و مراقبت و ریاضت و حفظ حقوق دیگران، در عصر خود بی مثال و بی نظیر بود. به آنچه می گفت عمل می نمود. عارف و خداشناس بود. ارادتمندانش، بااین فضایل ملكوتی و انسانی و عرفانی او، چون پروانه به دور شمع وجودش می گشتند و از محضرش كسب فیض می نمودند.
خواجه و پدرشخواجه عبدالله، فرزند محمد و از اعقاب (مَتّ) انصاری است (مت به فتح م و تشدید تاء، نام پسر ایوب می باشد) كه در حكومت خلافت عثمان به اتفاق حنف ابن قیس، به خراسان رفت و در هرات زندگی نمود.ابومنصور محمد ابن علی انصاری، مردی با تقوی و اهل حال و عرفان و سلوك بود كه به پیشه وری و امور بازاری اشتغال داشت. پیر، و مراد او شریف حمزه عقیلی بود كه در نفحات الانس جامی به آن اشارت گردیده. خواجه در این مورد گفته است: «پدر من در بلخ با شریف حمزه عقیلی بوده، وقتی زنی با شریف گفته است كه ابومنصور را بگوی كه مرا به زنی بگیرد، پدر من گفته است كه من هرگز زن نخواهم و رد كرده است. شریف گفته است كه آخر زن خواهی و تو را پسری می آید، اما چه پسری! چون به هرات آمده است زن خواسته و من به دنیا آمده ام.«شریف حمزه در بلخ گفته است كه ابومنصور، شما را به هرات پسری آمده است چنان مهین كه جامع مقامات. و نیز در لقحات است كه شیخ الاسلام گفت: پدرم در من سری عظیم داشت، مرا می گفت: ای عبدالله، چند گویی كه فضیل عیاض و ابراهیم ادهم؟ از تو فضیل آید و ابراهیم ادهم. پدر خواجه، مردی صادق و با ورع بود كه كسی آنچنان نتوانستی.خواجه عبدالله گوید: شیخ احمد كوفانی، مرا گفت كه این همه، بكردی و گرد عالم بگشتی، چون پدر خود، ندیدی. پدر من در هنگام مجردی وقت صافی و فراغت دل داشته است. چون در زن و فرزند افتاده بود، آن فراغت از دست وی شده بود، همواره اظهار ملالت می كرد و تنگدل می نمود و حتی در آن تنگدلی با ما گفت: میان من و شما، دریای آتش باد.ما چه گناه كرده بودیم، وی زن خواست و فرزند آمد، روزی در آن تنگدلی، از دكان برخاست، سبحانك اللهم بگفت و دست از دكان بداشت و به بلخ رفت، پیش پیر خود، شریف حمزه عقیل. من خُرد بودم كه پدر من دست از دنیا بداشت.پدر خواجه به سال 430 هجری رخت ازاین جهان بر بست و در بلخ به نزدیك پیر خود حمزه عقیلی رحمت الله الیه به خاك سپرده شد.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 2064]