واضح آرشیو وب فارسی:فارس: نگاهي به كتاب ؛دفاع خوب از شيعه، نگاه بد به قدرت - حسن فرهنگي
هر كشوري براي رسيدن به جايگاه رفيع فرهنگي به تئوريسينهاي نوانديش و جسور نياز دارد تا با تكيه بر فرهنگ پيشين براي سعادت امروز برنامهاي داشته باشند. پرشماري انديشمندان هر كشوري ميتواند دليل رشد آن كشور در زمينههاي مختلف به شمار آيد. كشور عزيزمان ايران هر چند كه همواره صاحبان فكر بسياري داشته اما به دلايلي كه در اينجا بدانها نميپردازم همواره به ضعف نظريهپردازي مبتلا بوده است. آميختگي دين اسلام با فرهنگ ايراني اين مهم را به رخ نظريهپردازان ميكشد كه براي برونشد از وضعيت نابهنجاري كه قرنها بدان مبتلا هستيم ناگزير بايد از فرهنگ ملي- مذهبي مدد بگيريم.
اعتنا به يكي از اين دو و بياعتنايي به ديگري؛ همواره تضمينكننده شكست نظريههايمان خواهد بود. جزمانديشاني كه تنها زندگي ديني را سرلوحه خود قرار ميدهند تفاوتي با ديگران كه نوستالوژي دوران فرّ و شكوه امپراتوري ايران را به دل دارند، ندارند. براي رهايي از وضعيت ايران غيرمتمدن تنها آميختگي و همكاري فرهنگ ديني و فرهنگ ملي ضروري به نظر ميرسد.
كتاب نخستين جلد از سري كتابهايي است كه محمدعلي زم تحتعنوان به چاپ سپرده است. نويسنده در جلد نخست اين كتاب به پرداخته و سعي كرده است از شيعه چهرهاي متفاوت و محبوب ارائه دهد و در اين مسير موفق هم بوده است. تنها با جهاني كردن آن در پوشش امپراتوري؛ به نظر ميرسد قدرت در چارچوب ايدئولوژي زنداني شده است تا در اثر عدمكاركرد اين زنداني، ضعفها به اسم ايدئولوژي ثبت شود و نقاط قوت نيز چندان نمود نداشته باشد. اتفاقي كه نزديك سه دهه در جمهوري اسلامي ايران نمود عيني پيدا كرد.
تيزهوشي نويسنده تا حدود زيادي توانسته است ايراد كلي نظام اسلامي را از دامن اسلام بزدايد و از تشيع چهرهاي دوستداشتني ترسيم نمايد و در نهايت تشيع را به عنوان قدرتي كه ميتواند با ديگر قدرتها مقابله كند بشناساند، اما ايراد بزرگي دامن نظريه را گرفته است كه در ادامه بدان اشاره خواهم كرد. نخست به تشيع از منظر نويسنده نگاه ميكنيم.
در مقدمه كتاب نويسنده براي اينكه به هدف خود نزديك شود تعريفي كلي از انسان را نشان ميدهد كه در اين تعريف، عدالت، عقلانيت و حريت اجزاي فطري بشري قلمداد ميشوند كه پديدههاي روحاني همزاد با كالبد آدمي هستند و نبود اين سه موجب نقض آدميت است و دين براي تحقق اين هر سه پا به عرصه ميگذارد. حال اين سه جزء انتزاعي بشري توسط بشر كه موجودي كاملا عيني است و زندگياش بر پايه ميل و نيازش تعريف ميشود بايد تحقق پيدا كند. در نظر نويسنده، بشر ديندار براي به ظهور رساندن آن سه، بهجز ميل و نياز، عنصر ديگري را نيز بايد داشته باشد كه آن را به عنوان مطرح ميكند. به تعبير نويسنده بشر ديني براي برآورده كردن نياز و ميل خود مصلحتانديش و مصلحتخواه و مصلحتشناس ميشود. با وجود مشتركات ميل و نياز كه ذهن تمامي انديشمندان را به خود معطوف ميكند؛ مصلحت تنها حد فاصلي است كه شيعه را با تمامي انديشهها متفاوت ميكند. در تفكر شيعي جهان مزرعه و يا به تعبير نويسنده راه و پل عبور است و انسان بايد پاسخدهياش به نيازها و اميالش در حدي باشد كه براي رسيدن به مقصد نهايي لطمهاي نبيند. در اين مقطع مهم است كه مصلحت پا به ميدان بگذارد تا با دورنماي مزرعه بودن اين عالم معاش امروزه بشر را چنان تعريف كند كه زندگي اينجهاني كه بر پايه ميل و نياز است لطمه به زندگي آنجهاني نزند. به نظر نويسنده براي رسيدن به فهم اينكه دنيا طفيلي است بايد حكومتي تاسيس شود كه توانايي تفهيم اين معنا را براي بشر امروز داشته باشد و مصلحتانديشي توسط آن حكومت شكل بگيرد. براي همين منظور به بحث حكومتها ميپردازد.
نويسنده از ميان نظامهاي دموكراتيك و ديكتاتوري نمونه سومي براي رسيدن به منظور فوق ترسيم ميكند كه آن حكومت را خطاب ميكند. در حكومت نوع اول يعني حكومت مبتني بر دموكراسي كه عقلانيت بر آن حاكم است انسانها ميتوانند به آساني به ميل و نياز خود پاسخ دهند. در حكومت ديكتاتوري كه مبناي آن بر زور است حتي به نياز و ميل انسانها هم پاسخ داده نميشود و انسانها همانند برده و رباطهاي كوكي هستند. اما در مدل انتزاعي نويسنده زمامداران فضايي را ترسيم ميكنند كه رويه كلي بشر به سمت درك سه عنصر فطري كه در بالا بدانها اشاره شد، آگاهانه آنها را از جايگاه نظر به وادي عمل ميرسانند. اين نوع حكومت، آزادي و عدالت و عقلگرايي را به انسانها هبه نميكند بلكه زمينه رشد آنها را فراهم مينمايد. در اين نوع حكومت آزادي جايگاه رفيعتري دارد و باعث ثمر دادن درخت عدالت و عقلانيت نيز ميشود. اما اين حكومت برعكس حكومت دموكراسي تمام انرژي را در پاسخدهي به نياز و ميل بشري نميداند و مصلحت نقش مهمي را در آن ايفا ميكند. نويسنده بياينكه دامنه مصلحتانديشي را ذكر كند پاكي و رعايت همديگر و توليد انرژي مثبت براي هم را بر پايه مصلحت، شاخصه اين نوع حكومت قلمداد ميكند. وي خود اذعان دارد كه مصلحت تغييرپذير است و بايد سازمان مشاورهاي براي مصلحتيابي و مصلحتسنجي و نظارت تعبيه كرد اما جواب اين سوال داده نميشود كه اگر همان مراجع بنا به مصلحت بخواهند كاري كنند كه با آن حقوق انسانها را پايمال كنند چه كسي بايد پاسخگو باشد؟ آيا بايد اين چرخه ادامه داشته باشد و براي هر سازماني، سازماني ديگر تعريف كنيم؟ البته مدل حكومتي نويسنده، حكومت انبيا است و به خوبي در اثر خود نشان ميدهد كه پاكي و درستي آنها امكان تحقق چنين حكومتي را مهيا ميكند اما آيا حكومتي كه وي بر آن پاي ميفشارد بدون حضور ائمه ميتواند پايدار باشد؟ وي اين حكومت را سراسر دعوت قلمداد ميكند و وجود هر نوع زوري را در حكومت مثالي خود منتفي ميداند. براي همين مينويسند
نويسنده براي پاسخ دادن به اينكه مصلحت توسط چه كسي مطرح ميشود اجتهاد را دستآويز قرار داده و به مثلث انسان، دين و امام - دو عنصر زمان و مكان را ميافزايد تا از اين طريق انعطافپذيري حكومت دلوار را مطرح كند و در ادامه خود ميپذيرد كه فقه ما هيچ وقت پويا نبوده است. اين كتاب به حد و حدود پويايي فقه هم اشاره ميكند آيا مگر غير اين است كه پويايي فقه در دايره تعريف شده دين صورت ميگيرد و خيلي از موارد مبتلا به جامعه امروزه در پويايي فقه نيز پاسخ نميگيرد.
مدل حكومتي نويسنده مرزها را در نورديده و كل جهان را تحت تاثير خود قرار ميدهد. براي همين منظور نيز راهكارهايي تعريف شده است. به زعم نويسنده، جهان توسط ابرقدرتها اداره خواهد شد كه نخستين ابرقدرت آمريكا، دومياروپا و سوميچين تصور شده است و ابرقدرت ديگري نيز بر اين سه بايد افزوده شود كه نويسنده يا امپراتوري جماهير اسلامي را ضلع چهارم ابرقدرتي فرض ميكند. اساسيترين نقدي كه بر اين كتاب وارد است برميگردد به تفكر ابرقدرتسازي اسلام بين امريكا، اروپا، چين و در مدل فرضي نويسنده يك دره عميقي وجود دارد كه از آن جزميت و فاشيسم ميتواند زاده شود و آن اينكه هيچ كدام از سه ابرقدرت، قدرت خود را بر پايه ايدئولوژي فرض نگرفته و با نام كشورشان به نيرومند كردن خود پرداخته و در جهان خود را مطرح ساختهاند و مشكلات و كاميابيهاي اين كشورها بنام ايدئولوژي به ثبت نميرسد. نويسنده خود در مواجهه با چين مينويسد هر چند كه نويسنده استراتژي كشور چين را به خوبي درك كرده است اما در ابداع مدل خود به اشتباه رفته و به جاي قدرت اقتصادي، فرهنگي و... از ايدئولوژي به عنوان ابزار ابرقدرتي فايده جسته است كه اين خود فاجعه به نظر ميرسد. چون اگر مدل فرضي ما باشد بايد همواره با جهان پيرامون خود درگير باشيم و در صدد دفاع از اسلام آن هم تشيع برآييم. حتي به تعبير دكتر علي شريعتي كه وي نيز در مدلسازياش اشتباهاتي را مرتكب شده بود بين تشيع علوي و صفوي هم اختلافاتي پيش ميآيد كه رفع آنها كه هيچ وقت هم امكانپذير نيست تمام انرژي انسان را ميگيرد.
بعد از شكلگيري واتيكان به عنوان قدرتي مذهبي كه كاركرد و توانش از توان و قدرت پادشاهان بيشتر بود دنيا قرنها درگير روحانيان مسيحي قرار گرفت و ستم بسياري بر بشريت روا داشتند، چندان كه حتي بهشت افراد توسط واتيكان خريد و فروش ميشد و توهيني بيشتر از اين نميشد بر انسانها روا داشت. ظهور مارتين لوتر و روشنگرياش موجب جنگهايي بين پادشاهان و كليسا شد كه اين جنگها 150 سال بعد از نافرماني لوتر به درازا كشيد و جنگهاي ناشي از جنبش اصلاح ديني در 1648 خاتمه يافت و صلح شكل گرفت. در اين صلح بسياري از آنچه كه متعلق به خدا (در واقع پاپ) بود تسليم قيصر شد. كه اداره روحاني آن بر عهده كليساي كاتوليك و اداره دنيوي آن بر عهده امپراتور مقدس روم است. آينده متعلق به دولت بود.>
حال اگر روحانيت بخواهد بر جهان با ديدگاه دينمحورانهاش تسلط پيدا كند از همين نخست مشخص است كه چه فاجعهاي رخ خواهد داد. نويسنده همراهي چين را با جمهور جهاني شيعه مطرح كرده و از عدم همراهي دو ابرقدرت ديگر سخن به ميان ميآورد غافل از اينكه اگر بحث ايدئولوژيكي مطرح شود چين كه سهل است حتي در درون كشورهاي مسلمان هم بين شيعيان و سنيها جنگهاي بزرگي در خواهد گرفت و آرامش از جهان رخت بر خواهد بست. نويسنده براي گريز از اين تفرقه و را پيشنهاد ميكند كه اين تز همانند اتوپياي افلاطوني كاملا خيالي است. البته نويسنده هوشمندانه قدم به قدم جلو ميرود و رهبر واحد را تعريف ميكند كه تعاريفي نو و قالب ستيزانهاي دارد اما اين نوع رهبري كاركرد درونمرزي ميتواند داشته باشد، يعني كشور ايران به عنوان يك كشور مسلمان كه نوع حكومتش- جمهوري اسلامياست- ميتواند با رهبري فردي فرزانه كه مشخصات و اختيارات و مشروعيتش در اين كتاب طرح شده به پيروزي برسد و سازههاي اقتصادي، فرهنگي و سياسياش را آنقدر قوي كند كه در دنيا به عنوان ابرقدرتي به نام ايران مشخص شود. اما اينكه اين رهبريت همانند صهيون به دليل بيوطني بخواهد رهبر واحد و وطن ثاني داشته باشد بدون توجه به سازههاي فوق، قدرتنمايي بيدليل به نظر ميرسد.
كتاب دفاعي محكم و خوب از دين شيعه است. در اين كتاب ما با ظرفيتهاي پنهان دين شيعي مواجه هستيم كه تعاريف دقيق و روشني از شهروند و حقوق شهروندي، رهبر و حدود و ثغور تواناييهاي وي، رابطه حكومت با مردم و حقوقشان نسبت به هم مواجه هستيم و اگر اين كتاب مرجع سياستمداران داخلي باشد ميتواند تحولي عظيم در كشورداري آنها ايجاد كرده و كشور ايران را - نه تشيع را- به عنوان كشوري موفق كه اتفاقا حكومتش بر پايه دين اسلام است به جهانيان معرفي كند.
اما چنان كه در اين كتاب شاهد هستيم اگر پا را از اين فراتر گذاشته و سعي كنيم از شيعه ابرقدرت بسازد با شكست مواجه خواهيم شد. چون هيچ ايدئولوژي و ديني نميتواند خود را به عنوان ابرقدرت مطرح كند. اين كار به منزله اهانت به ديگر اديان و جهانبينيهاست و چون هيچ تفكر و انديشهاي منفعل نيست همواره بين شيعه و ديگر اديان و انديشهها تنازع و درگيري وجود خواهد داشت. حتي در سطح سهمخواهي نيز اين تفكر امكان اجرايي شدن نخواهد داشت، چرا كه سهمخواهي بر اساس ايدئولوژي، مرزهاي تفاوت را عميقتر ميكند و همين عامل دليلي براي جنگهاي خانمانسوز است.
نگاه عقلاني به قدرت زماني است كه امكان تنش را به حداقل برسانيم. براي همين منظور نويسنده حداقل كاري كه بايد ميكرد اين بود كه از مسلمانان به عنوان گروهي اكثريتي ياد ميكرد و با توجه به رشد اقتصادي و فرهنگي آنها نقشسازيشان را در دنيا، نظريهپردازي ميكرد كما اينكه تجمع مسلمان در مكه همين رويكرد را دارد اما اين رويكرد به خاطر ديني بودن فرضيه و عدم سهمخواهي و قدرتنمايي براي جهانيان و ديگر اديان و انديشه تهديد به حساب نميآيد. چنان كه در بالا اشاره شد پافشاري بر تشيع چندپارچگي عظيمي را حتي در درون مسلمانان ايجاد خواهد كرد چه برسد به اديان ديگر.
نكته قابل تامل كتاب فوق اين است كه دفاعي خوب از شيعه صورت پذيرفته اما اين دفاع در لابهلاي نگاه بدي كه به قدرت ميشود خنثي ميگردد.
انتهاي خبر // روزنا - وب سايت اطلاع رساني اعتماد ملي//www.roozna.com
------------
------------
شنبه 25 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 369]