تبلیغات
تبلیغات متنی
پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان
پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا
دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک
محبوبترینها
سررسید تبلیغاتی 1404 چگونه می‌تواند برندینگ کسب‌وکارتان را تقویت کند؟
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارش‌های سیل‌آسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارش‌های سیل‌آسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1848179610
یادی از روزهای جهاد و شهادت گوهر گمشده‌ای که از میان دعای ندبه سر از خاک بیرون برآورد
واضح آرشیو وب فارسی:فارس: یادی از روزهای جهاد و شهادتگوهر گمشده‌ای که از میان دعای ندبه سر از خاک بیرون برآورد
حاج‌آقا برخلاف همیشه به سنگر نرفت تا صبحانه میل کند، بیرون سنگر عقیدتی‌سیاسی به بچه‌ها گفت: «اگر کمک می‌کنید بیایید، من فرزندم را پیدا کردم.»
به گزارش خبرگزاری فارس از شهرستان ساری، خاطرات دوران دفاع مقدس و روایت‌هایی که از زبان هم‌رزمان و خانواده‌های شهدا ثبت و ضبط می‌شود به‌عنوان اسنادی ماندگار و تأثیرگذار برای فرهنگ حماسه و مقاومت است. خبرگزاری فارس در استان لاله‌ها و 10 هزار و 400 شهید مازندران که در طول سال‌های دفاع مقدس مردمان این دیار با محوریت لشکر ویژه 25 کربلا و چند تیپ دیگر حماسه‌آفرینی کردند، برای پاسداشت دلاورمردی‌های علوی‌تباران این سرزمین در میان انبوهی از اخبار بخشی را به‌عنوان «یادی از روزهای جهاد و شهادت» به‌طور روزانه تقدیم به مخاطبان گرامی می‌کند تا این گل‌واژه‌ها در عصر یخ‌زدگی معنویات، باز هم شور و شعور را در دل‌ها زنده کنند. * گوهر گمگشته چه زیبا شده مهدی شاکری از رزمندگان دوران دفاع مقدس، بیان می‌کند: مدتی بود که حاج آقا رضایی ـ روحانی مازندرانی مقیم مشهد مقدس ـ در قرارگاه لشکر 77 خراسان حضور داشت. قرارگاه در سال‌های 62 و 63 در مسیر جاده اهواز به خرم‌شهر و حدفاصل ایستگاه حسینیه و خرم‌شهر واقع بود. محل اسکان حاج آقا رضایی عقیدتی‌سیاسی لشکر بود، مواقعی که در قرارگاه بود، برپایی نماز جماعت و برگزاری دعای توسل، کمیل و ندبه در حسینیه حصیری بسیار زیبای لشکر به عهده ایشان بود.
صدای جذاب و گیرایی داشت! دعاها را با سوز و گداز خاصی می‌خواند، اغلب فکر می‌کردند که او به‌عنوان روحانی مبلغ به منطقه آمده است و روزهایی که در قرارگاه حضور نداشت تصور بر این بود که برای سرکشی و یا سخنرانی در یگان‌های مستقر در خط به جلو رفته؛ گرچه همه این‌ها بود، اما حقیقت چیز دیگری بود و آن حقیقت حضور دو فرزند ایشان به نام‌های محمدباقر و محمدصادق در عملیات بیت المقدس بود. پس از اتمام عملیات و آزادسازی خرم‌شهر، محمدصادق برگشت اما از محمدباقر خبری نبود، ایشان برای پیدا کردن فرزند مفقودش به منطقه آمده بود، نشانه‌هایی هم از محل عملیات یگان فرزند بسیجی‌اش داشت. قریب به یک ماه با کمک بچه‌های عقیدتی‌سیاسی لشکر 77 خراسان این محل‌ها را کاوش کرد ولی متأسفانه اثری از فرزندش نیافت، یادم هست که ایشان، ناامیدانه تصمیم داشتند که منطقه را ترک کرده و به مشهد مراجعت کنند. جمعه آخری که در قرارگاه حضور داشتند، دعای ندبه خواندند، سوز عجیبی داشتند، دعا قدری طولانی شد، کسانی که از موضوع باخبر بودند شاید تضرع و سوز آن صبح جمعه ایشان را ناشی از ناامیدی از یافتن فرزند مفقودش می‌دانستند، اما هر چه بود در این ارتباط معنوی با خدا و امام زمان (عج) جرقه‌هایی از امید و روشنایی در دل این روحانی شریف و مخلص زده شد و او در این «بث‌الشکّوی» مقصودش را از معبود ازلی و ابدی‌اش دریافته بود.
دعا تمام شد، معمول این بود که بچه‌ها برای صرف صبحانه به سنگر خودشان می‌رفتند و پس از صرف صبحانه راهی انجام کارها و مسئولیت‌های خود می‌شدند، ایشان برخلاف همیشه به سنگر نرفت تا صبحانه میل کند، بیرون سنگر عقیدتی‌سیاسی به بچه‌ها گفت: «اگر کمک می‌کنید بیایید من فرزندم را پیدا کردم.» ما چند نفر از بچه‌ها را همراه ایشان فرستادیم، از ایستگاه حسینیه به طرف پاسگاه زید رفتند، محلی که در طول یک ماه گذشته بارها مورد کاوش قرار گرفته بود، با اشاره و نشانی‌هایی که او می‌داد محل را برای چندمین بار کندند، خاک را کنار زدند، جنازه‌ای نمایان شد، جنازه را کاملاً بیرون آوردند، جنازه به‌طور کامل قابل شناسایی بود. حاج آقا رضایی آن را شناسایی کرد، آن شهید عزیز و آسمانی، فرزند ایشان بود که قطعاً در آن دعای ندبه، خبری از این گوهر گمشده به او الهام شده بود. بچه‌های قرارگاه هنوز از سر سفره صبحانه بلند نشده بودند که خبر دادند فرزند شهید حاج آقا رضایی پیدا شده است، شور فراوانی بچه‌ها را فرا گرفت؛ شاید به‌خاطر این که این روحانی وارسته بعد از مدت‌ها کنکاش، به مقصودش نائل و چشمش به دیدار فرزند شهیدش روشن شد، اما عجیب‌تر آن که بهت و شگفتی خاصی بر همه حاکم شد و آن نحوه یافتن این شهید بود و احساس می‌کنم این مسئله چیزی جز معجزه نبوده است و این‌ها همه دال بر حقانیت راه شهدای ماست، درود و رحمت الهی بر همه شهیدان به‌ویژه این شهید عزیز. * تویوتای بیت‌المال احمد چمن از رزمندگان آماد و پشتیبانی لشکر ویژه 25 کربلا در دوران دفاع مقدس می‌گوید: قرار بود به همراه آقای نعمتی که در آن زمان مسئولیت جانشین موتوری لشکر را عهده‌دار بود، تویوتای شهید گلگون را به ایشان تحویل بدهیم.
به همین منظور به مقصد محل استقرار ایشان که ارتفاعات سلیمانیه عراق بود، به راه افتادیم و به هر ترتیب که بود خود را به این منطقه رساندیم. شهید گلگون از ما به گرمی استقبال کرد، قبل از تحویل تویوتا در لحظه بازگشت از ما خواست که خبر سلامتی‌اش را به همسر و پدرهمسرش که در اهواز بودند، برسانیم. ما هم پس از بازگشت به اهواز خبر سلامتی ایشان را به خانواده‌شان رساندیم؛ چند روزی نگذشته بود که تلفن آسایشگاه موتوری پایگاه شهید بهشتی به صدا درآمد، وقتی گوشی را برداشتم، صدای شهید گلگون را شنیدم که با اضطراب و عجله فراوان از ما خواستند تا یک دستگاه خودرو در اختیارشان قرار دهیم. از ایشان پرسیدم از کجا تماس می‌گیرد که ایشان پاسخ دادند از خانه‌های سازمانی جنب پایگاه، برای من تعجب‌آور بود که چرا شهید که چند روز قبل، او را در ارتفاعات سلیمانیه ملاقات کرده بودیم، هنوز نیامده و چند روزی را در کنار خانواده نگذرانده و باز هم قصد عزیمت به منطقه ای دیگر را دارد.
به‌علت کنترل ترددها، شرایط خاص و محدودیت‌هایی که در آن مقطع با آن مواجه بودیم، با درخواستش مخالفت کردم، اما زمانی که با مخالفت من روبه‌رو شد، گفت: «به‌خاطر اسلام و انقلاب موافقت کن و بدان که اسلام در خطر است.» من متعجب و بی‌خبر از همه‌جا سوال کردم: «حاجی چه اتفاقی افتاده؟» که حاجی پاسخ داد: «فاو از دست رفت.» به‌سرعت یک دستگاه تویوتا را در اختیارشان قرار دادم و مسئول تصادفات وقت را به‌عنوان راننده با ایشان راهی کردم. چند ساعت بعد و حوالی ظهر بود که دیدم مسئول تصادفات پیاده بازگشت و از اتفاقاتی که برایش افتاده بود گفت. او وقایعی که طی این چند ساعت رخ داد را این‌گونه نقل کرد: زمانی که وارد فاو شدیم، نرسیده به کارخانه نمک، با عراقی‌ها مواجه شدیم. شهید گلگون با مشاهده این وضعیت به‌سرعت از تویوتا پیاده شد و رو به من کرد و گفت: هر چه زودتر صحنه را ترک کن و خودت و ماشین را از مهلکه نجات بده، در ابتدا از دستورش سرپیچی کردم، اما با اصرار فراوان از من خواهش کرد که به هر طریق ممکن خودروی تویوتای بیت‌المال را به عقب برگردانم.
زمانی که با چشمانی اشک‌آلود در حال بازگشت بودم، از آینه ماشین، شهید را می‌دیدم که در حال جنگ تن به تن با چند بعثی بود، تا این که رفته رفته از مقابل چشمانم دور شد، زمانی که به رودخانه رسیدم و قصد عبور از روی پل را داشتم، متوجه شدم که پل توسط هواپیماهای عراقی منهدم شده است، به همین دلیل مجبور شدم تویوتا را در آن سوی آب رها کرده و خودم را از آن شرایط نجات دهم. انتهای پیام/86029/ب40
95/01/20 :: 12:18
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 131]
-
گوناگون
پربازدیدترینها