تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 21 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام محمد باقر(ع):خداوند عزوجل کسی را که در میان جمع ، بدون ناسزاگویی شوخی کند، دوست دارد .
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای

اقامت یونان

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1840338626




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

گفتگو با همسر جانباز اعصاب و روان


واضح آرشیو وب فارسی:فاش نیوز: فاطمه بیضایی این روزها درس ایثار و ایستادگی را باید از زنانی آموخت که هر روزشان را با شهدای زنده می گذرانند؛ آنهایی که نقل عروسی شان گلوله بود و شاهد عقدشان شهدا، ضامن عقدشان خون شهدا و شرط ازدواجشان همراهی در سیر و سلوک و مدت ازدواجشان شاید تا لحظاتی که هیچکس نمی دانست چقدر به طول خواهد انجامید. زهرا خوش نظر یکی از زنانی است که از لحظه لحظه زندگی اش با جانباز حسن خوش نظر درس مقاومت و ایستادگی را آموخت. او خود را در کنار همسرش می بیند و 32 سال همراهی را مدال افتخاری می داند که برای هر ثانیه اش مجاهدت ها کرده. حسن خوش نظر متولد سال 1343 است و برادر دو شهید؛ جانبازی که با موج گرفتگی های متعدد طی عملیات های دوران دفاع مقدس تشنج می کند و در این تشنج ها تنها به خودش آسیب می رساند و همه اینها دلیلی می شود که نام او را «موجیِ مهربان» گذاشته اند. خوش نظرها، با وجود تحمل دردها و آلام بی حد هنوز هم پا در رکاب رهبر اند و جان فدای انقلاب. آنچه در پی می آید حکایت ما از روزهای تلخ و شیرین زندگی زهرا خوش نظر با همسر جانبازش است. از تهیه ترشی تا همسر جانباز شدن من زهرا خوش نظر هستم. همسرم 45 در صد جانبازی دارد. من و او دختر عمو، پسر عمو هستیم و در سال 62 با هم ازدواج کردیم. آن زمان حسن به خواستگاری من آمد و برادرش هم به خواستگاری خواهرم. چند سالی را در کنار هم در یک خانه زندگی کردیم تا اینکه همسر خواهرم در عملیات مرصاد شهید شد. دو تا از برادران حسن آقا شهید شده اند و خودش هم که افتخار جانبازی دارد. حدودا 32 سالی هست که در کنار هم زندگی می کنیم. بعد از اینکه انقلاب اسلامی به پیروزی رسید همه مردان خانواده خوش نظر راهی میدان نبرد شدند و ما همراه با زن های خانواده در پشت جبهه فعالیت خود را آغاز کردیم. از تهیه ترشی و مربا گرفته تا دوخت و دوز لباس های رزمندگان. عموی من هم هر چند وقت یک بار یک کامیون پر از وسایل را به جبهه های جنگ می رساند و چند باری به جبهه اعزام شد. خدا پاداش حضور در پشت جبهه ماندن من را هم داد و در نهایت همسر یک جانباز شدم. از خدا خواستم جبهه برود اما شهید نشود زمان ازدواج 13 ساله بودم و حسن 18 ساله. آن زمان چون سن من کم بود ما را عقد نمی کردند. برای همین ما را به داد سرا بردند و آنجا یک روحانی از من سوالاتی پرسید. پرسید پدرت به زور تو را می خواهد شوهر بدهد یا خودت دوست داری ازدواج کنی ؟ در پاسخ گفتم نه، من خودم می خواهم با او ازدواج کنم. دوباره حاج آقا پرسید او شغلی ندارد و سربازی هم نرفته و درسش را هم که رها کرده. باز هم عازم جبهه است. باز هم می خواهی با او ازدواج کنی؟ گفتم بله، چون واقعا دوستش دارم. همیشه از خدا می خواستم هرقدر می خواهد به جبهه برود ولی شهید نشود. قبل از ازدواج ما با هم حسن وضعیت مناسبی نداشت. مجروح شده بود و به شدت تشنج می کرد. از آنجا که فامیل بودیم و رفت و آمد خانوادگی داشتیم می دانستم با چه کسی قرار است زندگی کنم. برای همین علاقه شدیدی به او داشتم. به خاطر همین قبل از ازدواج دعا می کردم شهید نشود. می گفتم خدایا هر طوری باشد با او زندگی می کنم. خطبه عقد تمام نشده، بله را گفتم! در عملیات فتح المبین ترکش به کمر حسن خورد و یک ماهی در بیمارستان بستری شد. دکتر گفته بود احتمالا دیگر نمی تواند راه برود. آن زمان روی ویلچر بود. از خدا می خواستم شهید نشود و تا زنده هستم پرستاری اش را بکنم. سنم کم بود اما چون در خانواده ای مذهبی رشد یافته بودم، زندگی در کنار حسن جزو مقدساتم محسوب می شد. جانبازان و شهدایی که رفتند برای کشور رفتند و فداکاری هایی انجام دادند. راهی که آنها رفتند برای ما مقدس بود. برای همین دوست داشتم در کنار آنها یکجور هایی سهیم باشم. آنقدر مشتاق زندگی با حسن بودم که خطبه حاج آقا تمام نشده بله را گفتم! حاج آقا سر سفره عقد به من گفت دخترم صبر کن خطبه تمام شود بعد، بله را بگو! با جان و دل از همسرم پرستاری می کنم سال 90 بود که سر حسن را عمل کردند. بعد از انجام این عمل او به کلی فلج شد. حتی قادر نبود دستش را تا دهانش بالا بیاورد. تمام سیستم بدنش از کار افتاد و نمی توانست راه برود. دور تا دور خانه را لوله استیل کار گذاشتم تا حرکت برایش راحت شود. این روزها که می گوید این لوله ها را باز کن، می گویم می خواهم اینها باشند تا یادم نرود چه روزهایی را گذرانده ام و هر روز خدا را برای شفا یافتنت شکر کنم. من باید هر ثانیه خدا را شکر گزار باشم. الان حسن می تواند حرف بزند و غذا بخورد. آن روزها هیچ کاری نمی توانست بکند. من در آن شرایط سخت امید م را از دست ندادم و به خدا می گفتم فقط تو را دارم. خودت کمکم کن. بی هیچ منتی هم کمکم می کند. اتفاقاتی در زندگی ام می افتد که وجود خدا را بیش از پیش احساس می کنم. من با جان و دل از همسر جانبازم پرستاری می کنم و با عشق با حسن زندگی کرده ام. همیشه فکر می کنم خدا یک بچه دیگر به من داده. من باید او را ببینم و او هم من را ببیند تلخی ها ی زندگی با حسن همیشه برایم شیرین بوده. هیچوقت مشکلات را به عنوان سختی نگرفته ام. گاهی مثل بچه ها لباسش را کثیف می کرد و ناراحت می شد. صد ها بوسه نثارش می کردم و می گفتم اصلا ناراحت نشو عزیزم. با شوخی و خنده سعی می کردم این مسئله را فراموش کند و ناراحت نباشد. نمی گذاشتم در قبال مریضی اش احساس ناراحتی کند. خودش اذیت می شد ولی هیچوقت از خودم دورش نکردم. همیشه تختش را در پذیرایی می گذاشتم. میهمان که می آمد می گفتند او را به اتاق دیگری ببریم اما من نمی پذیرفتم. چون من باید او را ببینم و او هم باید من را ببیند. به میهمانان می گفتم هر کس دوست دارد تشریف بیاورد و هر کس دوست ندارد نیاید. نه از کسی توقع دارم و نه گله ای. به آنها می گفتم حسن باید اینجا باشد. کنار حسن آقا بزرگ شده ام من در کنار حسن آقا لحظات سخت و زیبای زیادی داشته ام ولی مواقعی که به اتاق عمل می رود، سخت ترین لحظات زندگی من است. حسن زیاد اتاق عمل رفته. پنج بار فقط سرش را عمل کرده اند. وقتی در بیمارستان با هم هستیم، مثل لیلی و مجنونیم و نمی گذارم به او سخت بگذرد. لحظاتی که از اتاق عمل بیرون می آید، به دست و پاهایش خیره می شوم تا تکان بخورد. یک بار که از اتاق عمل بیرون آمد و به من گفت دستشویی دارم خوشحال شدم که کلیه هایش کار می کند. این لحظه بهترین و زیباترین لحظه زندگی من بود. بعد از آن باری که کلا بدنش فلج شد هر زمان که عمل داشت برایم شبیه کابوس بود و برای من سخت می گذشت. بعد از عمل که توانست قاشق به دست بگیرد، برایم مثل این بود که کودکی تازه به حرف آمده و بابا و مامان می گوید یا ایستاده و دارد را ه می رود. همه این لحظات را من کنار حسن داشته ام. وقتی حرف می زند ذوق می کنم. وقتی روی تخت است و قد و بالایش را می بینم واقعا کیف می کنم. با تمام وجودم احساس می کنم حسن را بزرگ کرده ام. من در کنار او پرورش یافته ام. همین ها باعث شده علاقه ام نسبت به وی بیشتر شود و همه چیزم را مدیون او باشم. مثل نهالی که بکاری و بعد از چند سال بزرگ شدنش را ببینی و از سایه اش استفاده کنی. من واقعا بزرگ شدنم را در کنار همسر جانبازم دیده ام. چون کسی مثل او در کنارم بوده. موج گرفتگی های «موجیِ مهربان» در حال حاضر اوضاع حسن بهتر از قبل است ولی تقریبا 15 سال اول زندگی مان به سختی گذشت. وقتی باد کولر درب اتاق را محکم می بست یا بچه ها بازی می کردند و جیغ می کشیدند یا زمانی که خواب بود کسی زنگ می زد، حسن به سرعت تشنج می کرد. وقتی که تشنج می کرد 10 مرد هم حریفش نمی شدند. تا برادر همسرم و برادرهایم خودشان را به منزل ما برساندند من و بچه ها و بچه های برادر شهیدش او را نگه می داشتیم. بعضی موقع ها با حرکت دست و پاهایش بچه ها پرتاب می شدند اما هر طور بود بالش می آوردند روی سینه او می نشستند و من روی دست هایش. اگر این کار را نمی کردیم خودش را می زد طوری که سر و بدنش خونین می شد. الان بعد از عمل هایی که روی سرش انجام داده اند کمتر تشنج می کند. تشنج هایش کمتر شده و تنها به غش کردن ختم می شود. زمان هایی که موجی می شد و تشنج می کرد اصلا من یا بچه ها را نمی زد. برای همین به او «موجیِ مهربان» می گفتیم. 32 سال است دارم تاوان عشق به او را می دهم اگر یک تصمیم درست در زندگی گرفته باشم ازدواج با حسن بوده. از روزی که این تصمیم را گرفتم خدا را شاهد می گیرم که یک سر سوزن از امید و اعتقادم کم نشده. نه تنها عشقم به او کم نشده بلکه بیشتر هم شده. به خاطر همین گاهی به حسن می گویم خدای نکرده اگر از دنیا بروی اگر بخواهم دوباره ازدواج کنم باز با یک جانباز ازدواج می کنم! همیشه به شوخی می گویم پدر عشق بسوزد که 32 سال دارم تاوان عشق به تو را می دهم و هنوز عاشقانه دوستت دارم. خانه من با وجود حسن پر از انرژی است. دو فرزند دارم که حالا آنها برای خودشان صاحب زندگی شده اند. سه نوه دارم که هر چند روز یک بار به خانه ما می آیند و با حسن کلی رفیقند. حسن با آنها بازی می کند و خیلی دوست شان دارد. به دیدار جانبازان بروید من فرمانده یکی از پایگاه های بسیج هستم، 15 سالی می شود که خدا توفیق خدمت دیگری را به من ارزانی داشته. در مدت حضورم در اجتماع یا در هنگام فعالیتم در خیریه، کارهای خانه برعهده حسن است. او غذا درست می کند و ظرف ها را می شوید.چون قبلا در هیات آشپز بوده برای همین همیشه دست پختش عالی است. روزهایی که خانم های همکارم در پایگاه نباشند حسن را با خودم به پایگاه می برم و اتفاق می افتد که تا ساعت 11، 12 شب در پایگاه مشغول کار هستیم. صحبتی که با جوانان و مردم ایران دارم این است که واقعا قدر جانبازان را بدانند و به دیدار آنها بروند و از آنها قدر دانی کنند. بگردند و پیدایشان کنند و به عیادتشان بروند تا جانبازان دلشان خوش باشد که فراموش نشده اند و قدردان کارهایشان هستند. خوب است تا دیر نشده به دیدار این مردان غیور و حماسه ساز برویم.


شنبه ، ۱۷بهمن۱۳۹۴


[مشاهده متن کامل خبر]





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فاش نیوز]
[مشاهده در: www.fashnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 12]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن